من انقلابیم
رفتن به جبهه در تقدیرم نبود، در جنگ نرم برای خدا می‌نویسم





مرداد 1397
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << < جاری> >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    



رتبه

  • رتبه کشوری دیروز: 17
  • رتبه مدرسه دیروز: 1
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 3
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 1
  • رتبه 90 روز گذشته: 13
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 1

وضو با نصف لیوان آب ...

نماز در بین زمین . اسمان با نصف لیوان آب

از سفر عمره مفرده برمی گشتیم، زمان نماز صبح را در هواپیما بودیم؛ به علت انتظار در فرودگاه، خستگی چیره شد تا در حال پرواز چرتی بزنیم.
برای اینکه نمازمان قضا نشود، خواستیم نمازمان را در حال پرواز اقامه کنیم، برای وضو تعدادی حاجی پشت در روشویی جمع شده بودند؛ دیدم به من فرصت نخواهد رسید و دیگر اینکه در یک روشویی تنگ که با توالتش یکی بود و سنگ توالت تقریبا به کنار روشویی چسبیده بود، امکان نجس شدن چادر و لباس زیاد بود،

گفتم بهتر است که ما همین جا بیرون از روشویی وضو بگیریم.
آخر هواپیما که دیگر صندلیی برای نشستن نبود، یک فضای کوچک خالی وجود داشت؛ از مهماندار یک لیوان آب گرفتم رو به پنجره و پشت به مسافران کف هواپیما نشستم، یه چفیه که در طول حج همراهم بود، روی پاهایم ولو کردم.
یه وضو دلچسب گرفتم، وقتی تمام شد، می خواستم بقیه لیوان را بنوشم؛ که یه خانمی که بالای سرم ایستاده بود تماشا می کرد، گفت: بقیه آب را بده من وضو بگیرم!
یعنی با یک لیوان آب دو نفر وضو گرفتیم آن هم وضوی شاداب!

نماز را هم بین صندلی های هواپیما که محل عبور افراد هست، روی یک روزنامه با مهر همراهمان اقامه کردیم، خیلی شیرین بود، بالای ابرها باشی و روحت هم بپرواز در آید به روحمان چسبید.

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[چهارشنبه 1397-05-03] [ 01:18:00 ب.ظ ]

ماه عسلی که ماه مرگ شد ...

ماه عسلی که ماه مرگ شد

مادر جوان مرده اشک می ریخت، با افسوس می گفت :کاش پاهایم شکسته بود ،همراهشان مشهد نمی رفتم.

فرصت دادم از باب تسلا دهی _ تا داغدیه با حرف زدن آرامش یابد- پرسیدم :مادر جان مگر در

تصادف جوان تان از دنیا رفته؟!
از سر درد آهی کشید،گفت:برای اولین بار حقوقش نذر کرده بود که من را ببرد زیارت مشهد.اصرار کرد

ولی من قبول نمی کردم، گفتم:پسرم تو تازه داماد هستی با عروس برو، گفت:

مادر تو جوراب بافی من را به مدرسه فرستادی به خاطر زحمات تو من به این حقوق رسیدم ازدواج کردم،

امکان نداره بدون شما مشهد نمی روم.


بغض گلویش را گرفت و راه سخن گفتنش را بست.
کمی آب ولرم به او دادم تا خش های حنجره اش که با گریه مجروح شده التیام یابد.

ادامه داد، توی سفر می شنیدم که دائما با پسرم درگیر است، فکر کردم شاید سر پول است.

هر چه پس انداز داشتم بهش دادم؛ وقتی مشهد رسیدیم فهمیدم درگیری سر من است که

چرا مادرت را آورده ای!


یک هفته بود از مشهد که برگشتیم که این اتفاق افتاد.
پرسیدم چی شد؟
گفت: پسرم توی خانه تنها بوده و عروسم از مشهد که برگشت قهر کرد رفت خونه پدرش.

که برادرش میاد خونه پسرم با کلید عروس وارد خانه می شود، وقت اذان صبح بوده که پسرم آمده بود

توی حیاط وضو بگیرد که برادرش با چاقو بهش حمله می کنه وقتی که می خواد فرار کنه

پسرم به لباسش چنگ می زند تا دم در و بین در و کوچه می افتد!

یکی از همسایه ها که برای خرید نان توی کوچه بود قاتل را دید به کلانتری خبرداد.


من با افسوس آهی کشیدم گفتم:چه سخن درستی که حضرت علی علیه السلام فرموده الحسود لا یسود.

حسود بزرگى و برترى نمى ‏یابد؛ یعنی انسان حسود از طریق حسادت ورزیدن نسبت به دیگران، به بزرگی،

آقایی، مقام عالی و بلند مرتبگی دست نمی‌یابد؛ .

عروس خانم حسود بعد از بیوه شدن و به دنیا آوردن یک فرزند یتیم که آن را هم پدر بزرگ از او گرفت،

باز هم به بزرگی و آرامش نرسید.

 

 

موضوعات: فرهنگی, باز آفرینی محتوای دینی  لینک ثابت
 [ 11:20:00 ق.ظ ]