من انقلابیم
رفتن به جبهه در تقدیرم نبود، در جنگ نرم برای خدا می‌نویسم





تیر 1400
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << < جاری> >>
      1 2 3 4
5 6 7 8 9 10 11
12 13 14 15 16 17 18
19 20 21 22 23 24 25
26 27 28 29 30 31  



رتبه

  • رتبه کشوری دیروز: 7
  • رتبه مدرسه دیروز: 1
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 1
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 1
  • رتبه 90 روز گذشته: 13
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 1

فرار دختر از اعتکاف ...

مسجدی که دختر را از اعتکاف فراری داد

 

?????

حبیبه خانم یاد یک خاطره افتاده بود. دلش میخواست این ماجرا را با خانم‌های جلسه در میان بگذارد و پاسخ آنها را بشنود. برای همین اجازه گرفت تا صحبت کند.
“بی‌بی طوبی!
قبل از کرونا برای اعتکاف ثبت نام کرده بودم. وقتی با دخترم که اول راهنمایی بود، وارد مسجد شدیم؛ دخترم پایش را توی یک کفش کرد که باید برگردیم. هرچه ازش می‌پرسیدم جواب نمی‌داد. آخر دست گفت که از ریخت و شکل مسجد بدش آمده!”

بی‌بی طوبی که تعجب کرده بود پرسید:"مگر چه شکلی بود؟”
حبیبه خانم نفس عمیقی کشید و گفت: “چی بگم بی‌بی؟!
ساختمان قسمت زنانه قناس مثلث بود. دور تا دور مسجدرا هم با بالشت‌های رنگارنگ با اندازه‌های متفاوت پر کرده بودند که بعضی‌شان هم از دیوار آویزان بود!”
بی‌بی با تعجب پرسید:"حالا چرا آویزان کرده بودند؟”
حبیبه خانم ادامه داد:
“خب هرکسی بالشت مخصوص خودش رو داشت. ?
خلاصه! یک گوشه مسجد سماور نفتی روشن بود. بوی دود سماور همه فضا را پر کرده بود. نفس کشیدن آنجا سخت بود.”

بی‌بی که این توصیف‌ها را از مسجد شنید پرسید:
“حالا چطور الان متوجه این‌ها شدید؟ مگر تا حالا مسجد نرفته بودید که دخترت ببیند؟”

حبیبه خانم گفت:
” ما آنجا مسافر بودیم. تازه وارد شهر شده بودیم و آنجا مسجد جامع شهر بود!”
بی‌بی ناراحت شد و گفت:” عجب! حالا طرف مردانه هم همین وضع را داشت؟”

حبیبه خانم سگرمه‌هایش را در هم کرد و گفت:
“نه بی‌بی!
طرف مردانه معماری زیبایی داشت و با فرشهای دست بافت و پشتی‌های مرتب و لوسترهای زیبا تزئین شده بود.
اما چی بگم که هر چی بیل و کلنگ و خرت و پرتِ اضافه بود همه را گذاشته بودند طرف خانمها. در حقیقت مسجد زنانه انباری بود!”
بی‌بی طوبی گفت:
“اتفاقا چون روحیه خانمها خیلی حساس هست جزیی‌نگرند باید مراقبت بیشتر باشد.
فکر کنم خانم قیاسی، توی این زمینه بتوانند برای ما صحبت کنند.”

خانم قیاسی بلند شد و گفت:
“بااجازه خانمها!
باید خدمتتان عرض کنم، اگر از جهت روانی به مسئله توجه کنیم؛ این مسائل روی خانمها تاثیر زیادی دارد. خصوصا دختران جوان، که به ز یبایی توجه دارند.

از نظر شناختی خانم ها جزیی‌نگر هستند. مثلا وقتی پرده‌ی مسجد را از طرف زنانه که درز گرفته شده است آویزان می کنند. یک آقا توجهی به این موارد ندارد. اما برای خانم مرتب بودن اینها مهم هست. برای همین است که تدبیر منزل را فطرتا به عهده می‌گیرند.

متاسفانه ساختار مساجد برای خانم ها مناسب نیست!
باید در نظر داشت خانم ها با فرزندانشان به مسجد می روند. اما متاسفانه همیشه بخش زنانه کوچکتر است!
یک خانم گاهی باردار هست یا ممکن است چندتا کودک هم داشته باشد. اما مجبور است در یک جای تنگ و خفه بنشیند و تازه کودکان را ساکت نگهدارد!

همین می‌شود که با هر حرفی که برای ساکت نگهداشتن کودکانش میزند، همه مجلس شلوغ می‌شود. خب البته بقیه مادران هم همین وضع را دارند!

اما این مسایل از چشم آقایان دور می‌ماند و دائما بانوان را تحقیرمی کنند؛ که مسجد حمام زنانه شده.
حالا اگر فقط یک روز آقایان جایشان با خانم‌ها عوض شود و سخنران را هم نبینند، شاید وقتی پرده را کنار بزنند ببینند مسجد خالی است!

از همه بدتر وقتی روز های عید و جشن، نوبت پذیرایی میرسد؛ اول آقایان پذیرایی می شوند!
نوبت پذیرایی زنان که هر کدام یکی دوتا بچه در کنارشان هست؛ همیشه دیرتر است.
از طرفی بیشتر وقت‌ها به کودکان شیرینی و غذا و میوه داده نمی‌شود. مادر باید کودک را گرسنه و گریان به خانه برگرداند! اینها روی روحیه‌ی کودکان و مادرانشان تاثیر می‌گذارد. مادران جوان و فرزندانشان همین‌طوری با این کارها از مسجد رانده می‌شوند.

از طرفی مشکل دیگری که در بخش زنانه مسجد هست این است که در طبقه دوم ساخته می‌شود. پله‌های بلند و گاهی تنگ دارد. مادر باردار، کودک، پیر زنی که به سختی راه می‌رود. این بندگان خدا باید از این پله‌های بلند تردد کنند که خطر سقوط برایشان وجود دارد.
اینها باعث دور شدن زنان از مسجد میشود که بخش اعظمی از جامعه را تشکیل می‌دهند. و خب مادری که مسجد نرود چطور بچه‌اش را مسجدی کند؟!
باید برای این امور برنامه ریزی شود. نباید این مسائل جلوی مسجد رفتن جوانان را بگیرد.”

بی‌بی طوبی گفت:
“خانم قیاسی خیلی خوب توضیح دادند. بعد از جوانان گله داریم که چرا اهل مسجد نیستند!؟ اما غافل هستیم از اتفاقاتی‌که در کودکی برای آنها پیش آمده و در جوانی بروز می‌دهند!”

?????

با #حبیبه_خانم و #تجربیات_تلخ_و_شیرین او همراه باشید در #دورهمی‌های_خانه_بی‌بی_طوبی ??

 


https://eitaa.com/joinchat/4197580908Ca005a3362d

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[دوشنبه 1400-04-28] [ 12:12:00 ب.ظ ]

دیزی با برکت امام رضا ...

?????


خیلی خوشحالم، هیچ وقت آن روز و لحظه را فراموش نمی کنم. با عبور نَفَس مبارک امام رضا علیه السلام از کنارم، ارزش پیدا کردم.
آن روز تکیه گاه مرد بزرگی چون او بودم. هرگز از یاد نمی برم، وقتی دست مبارکش را روی سینه‌ام گذاشت و در حقم دعا کرد. فرمود:
“خدایا این را نرم کن تا مردم بتوانند از آن بهره ببرند.”
و اکنون هزار و اندی سال از آن روز و لحظه می‌گذرد. من شادمانه تکه‌های وجودم را در اختیار مردم این دیار قرار داده‌ام، تا با فروش رهاورد وجودم؛ نان سفره‌هایشان شوم.
آن روز که امام رضا از کنار روستای کوه سنگی عبور کرد، این افتخار نصیبم شد.

اکنون سالهای متمادی است که من در سر تاسر ایران در اختیار کدبانوی خانه‌ها هستم. حتی به خارج از ایران هم صادر شده‌ام. این چنین شد که نام نیکم ماندگار شده. دیزی سنگی مشهد هستم.

#داستانک ??


✍️  #محمدی ??

????

#دورهمی‌های_خانه_بی‌بی_طوبی ?


https://eitaa.com/joinchat/4197580908Ca005a3362d

موضوعات: داستانک  لینک ثابت
[جمعه 1400-04-25] [ 08:22:00 ب.ظ ]

تن پوش عروسی بهترین دختر جهان ...

تن پوش عروسی حضرت زهرا

?????

از شادی در پوست خودم نمی گنجیدم؛ احساسی که نمی‌توانم توصیف‌ش کنم.
تن‌پوش عروسیِ بهترین دختر دنیا و سرور زنان جهان شده بودم. لحظه شماری می‌کردم؛ که چشمان بهترین جوانمرد دنیا او را به تماشا بنشیند.

صدای کوبه‌ی در آمد. قلبم از شدت هیجان نزدیک بود توی دهانم بیاید. پرسید که هستی؟
صدایی از پشت در شنیده می‌شد که می‌گفت:
“من بی‌کسم. لباس ندارم. لطفا من را بپوشانید.”
بانو گفت: “همینجا بایست، برمی گردم.”
برگشت داخل اتاقش. همان لباس قبلی را به تن کرد. من را درون بغچه‌ای گذاشت و از پشت در به مسکین داد.

شادی‌ام چند برابر شده بود. خصوصا وقتی شنیدم که پدر مهربانش که اشرف مخلوقات است پرسید:
“دخترم لباس عروسی‌ات کو؟”
بانو پاسخ داد:
” پدر جان! داده‌ام به فقیر.”
پدر دختر را نوازش کرد وفرمود:
“دخترم لباس کهنه ات را چرا ندادی؟”
بانو پاسخ داد:
” پدرجان مگر خداوند عزیز نفرموده است از آنچه دوست دارید انفاق کنید؟!
لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّي تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ”

رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم اشک در چشمانش حلقه زد و زهرا سلام الله علیها را به سینه‌اش چسباند.

✍️  #محمدی ?

#داستانک ??
#دورهمی‌های_خانه‌ی_بی‌بی‌طوبی ??

https://eitaa.com/joinchat/4197580908Ca005a3362d

موضوعات: داستانک  لینک ثابت
[سه شنبه 1400-04-22] [ 01:12:00 ب.ظ ]

عروسی خوبان ...

عروسی خوبان
??????

بی‌بی طوبی همه‌ی ساعت چشمش به حبیبه خانم بود. امروز خیلی خوشحال بود و این باعث خوشحالی بی‌بی طوبی هم می‌شد. همین شد که کنجکاو شد که بداند چه خبر است. پرسید:
“چیه حبیبه جان! امروز خیلی خوشحالی، کبکت خروس می خواند؟!” ?

حبیبه خانم سخن بی‌بی را با سر تایید کرد و گفت:
“آره بی‌بی طوبی خیلی خوشحالم.
رفته بودم عروسی، بعد از مدتها یک عروسی باحال دیدم!”

بی‌بی طوبی همیشه از شنیدن خبر عروسی خوشحال می‌شود. اما این خبر واقعا عجیب بود.
“چطور؟!
مگر تا حالا عروسی نمی رفتی؟” ?

حبیبه خانم با لبخند گفت:
“نه !
کجا عروسی می رفتم؟! عروسی های با موسیقی حرام و ر قاصی حرام؟ ?
همیشه محروم بودم از عروسی. دلم لک زده بود که بالاخره قسمتم شد.” ?

برای بی‌بی جالب بود. گفت:
“پس برای ما هم تعریف کن تا ما هم شاد بشویم.”
حبیبه خانم با هیجان شروع کرد به تعریف کردن:
“از در تالار که وارد شدیم، از صدای موسیقی شیطانی خبری نبود. یک موزیک ملایم که زمینه شعری از حضرت مهدی بود، پخش می شد.
وقتی عروس وارد شد یک سبد توی دستش بود که پر بود از شکلات‌های بزرگ. دور تالار می‌گشت و به مهمانها خوش آمد می‌گفت و از شکلات‌هایش تعارف می‌کرد.
وقتی شکلاتش تمام می‌شد دوباره همراهش برایش پر می‌کرد. بعدا فهمیدیم که سبد هم کار هنری دست خود عروس خانم است.”
بی‌بی طوبی گفت:
” چه جالب.حالا شکلات‌ها چی بود؟”

حبیبه خانم لبخند زد و گفت:
” وقتی باز کردیم داخلشان بروشور بود. توی هر برشور درباره رقص زنان برای زنان و موسیقی حرام و بدحجابی و بی‌غیرتی مردان از روایت‌ها نوشته بود.
همه مشغول مطالعه بودند. سالن جشن مثل کتابخانه شده بود.
بعد یک مرتبه یک عده با قیافه‌های عجیب غریب وارد شدند و همان وسط سالن؛ مراسم خوستگاری طنز را اجرا کردند!” ☺️

بی‌بی طوبی لبخند زد و گفت:
“چه جالب بوده! کاشکی ماهم بودیم.”

حبیبه خانم ادامه داد:
“تازه بعد از تمام شدن نمایش طنز، یکنفر برای حضرت علی علیه السلام مداحی و دست افشانی کرد.
ساعت مراسم تمام شده بود ولی هیچ کسی حاضر نبود، سالن را ترک کند. مدیر سالن می‌خواست برای شام سالن را مرتب کند اما هرچه با بلندگو خواهش کردند کسی نرفت. برای همین مجبور شدند برق سالن را خاموش کنند. ” ?

بی‌بی طوبی و خانم‌ها همگی خندیدند و گفتند چه جشن عروسی شاد و مستحبی بوده. خوش به سعادت عروس و داماد.

حبیبه خانم ادامه داد:
“مادر عروس خانم می‌گفت:
“عروس حاضر به گرفتن مراسم جشن نبود. گفته به شرطی حاضرم که کار فرهنگی بکنم. اگر کار فرهنگی نباشه این همه هزینه اسراف و حرام میشه.”

جالب‌تر این بود که همه کسانی که نمایش اجرا کردند و مداح از دوستان طلبه عروس بودند. این برنامه‌ها را افتخاری و به عنوان هدیه به عروس خانم اجرا کرده بودند.”

بی‌بی طوبی از شنیدن این ماجرا خیلی خوشحال شده بود. دستهایش را بالا برد و برای این عروس و داماد دعا کرد و گفت:
” کاش همه‌ی عروس و دامادهای ما این رسوم غلط را کنار بگذارند و به سنت‌های دینی برگردند و مراسم عروسی خودشان را با شادی حلال مزین کنند.”

??????

با #حبیبه_خانم و #تجربیات_تلخ_و_شیرین او همراه باشید در #دورهمی‌های_خانه‌ی_بی‌بی‌طوبی ??


https://eitaa.com/joinchat/4197580908Ca005a3362d

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[دوشنبه 1400-04-21] [ 03:44:00 ب.ظ ]

هیئت امنا و مسجدگریزی ...

?????

حبیبه خانم خیلی گرفته بود. مدام آه می‌کشید و حرفی نمی‌زد. همین شد که بی‌بی طوبی ازش سوال کرد. او آه عمیقی کشید و گفت:
“بی‌بی دلم از غصه میترکد!”

بی‌بی که نگران شده بود پرسید؛ چرا؟
حبیبه خانم آهی از ته قلبش کشید و گفت:
“چند روز پیش نوه‌ام از شیراز آمده بود. وقت اذان ظهر که شد با خوشحالی آمد؛ دستم را گرفت و گفت: بریم مسجد؟!”

بی‌بی که از این خبر خوشحال شده بود لبخندی زد و گفت:
“حبیبه جان؛ خدا حفظش کنه. چه خوب تربیت شده!”
حبیبه خانم بادی به غبغب انداخت و گفت:
“آره بی بی طوبی! ?
البته اگر بعضی‌ها تربیت را خراب نکنند!”
و بعد دوباره اخم‌هایش رفت توی هم.
بی‌بی که ناراحتی حبیبه خانم را دید گفت:
“روشن بگو ببینم باز چی شده؟”

حبیبه خانم ادامه داد:
“چی بگم والا؟!
با چه ذوقی بچه‌ام وضو گرفت. فقط ۷سالشه. رفتیم مسجد. هر کاری کردم قسمت زنانه نیامد؛ رفت توی مردانه.
اما چشمتان روز بد نبینه.
بعد از نماز از مسجد آمدم بیرون؛ دیدم روی پله مسجد نشسته گریه می کنه!
نوازشش کردم پرسیدم چی شده مادر؟
همان طور با هق هق گریه اشکهایش را پاک کرد و گفت:
“یه آقایی دستم را گرفت از صف نماز بیرون کشید و از مسجد بیرونم کرد! من دیگه مسجد نمیام!”

هیچی دیگه بچه‌ام از مسجد گریزان شده. حالا چکار کنم؟”

بی‌بی طوبی خیلی ناراحت شد. سرش را برای لحظاتی پایین انداخت و از تاسف سرش را چند باری تکان داد و روی دستش زد. بعد از چند لحظه سر بلند کرد و گفت:
“آره حبیبه جان!
متاسفانه بعضی از هیئت امنای مسجد اشتباه می‌کنند و بچه‌های کوچکتر را از مسجد بیرون می‌کنند.
این بندگان خدا احتمالا بچه های خودشان هم اهل مسجد نیستند.

به نظرم خانم رازی تربیت دینی کودک کار کرده. چه خوب میشه اگر برای ما توضیح بده که این رفتارها چه اثرات بدی در رشد معنوی کودک داره؟”

خانم رازی حرف بی‌بی را با سر تایید کرد و گفت:
“بی‌بی درست می فرمایند.
یک سری از رفتارها در کودکی به شکل روان بنه در ذهن کودک باقی می‌ماند و اثراتش را در بزرگ سالی نشان می‌دهد.
به همین خاطر در معارف دینی سفارش شده با کودکان با مهربانی رفتار کنید.

پیامبر(ص‌) و اصحاب‌، بچه‌ های‌ خود را به‌ مسجد می‌‌آورند. نه‌ تنها بچه‌‌های‌ سه‌ چهارساله‌ بلکه‌ زنان‌ اصحاب‌ با بچه‌‌های‌ شیرخوار خود در نمازهای‌ جماعت‌ حاضر می‌‌شدند.
روایات‌ نشان‌ نمی‌‌دهند که‌ پیامبر رحمت‌ (ص‌)، حتی‌ در یک‌ مورد بر آنان‌ یا بر والدین‌ آنان‌ نهیب‌ زده‌ یا به‌ آوردن‌ بچه‌‌هایشان‌ به‌ مسجد اعتراض‌ کرده‌ باشند. بلکه‌ برعکس‌، عکس‌ العملهایی‌ که‌ حاکی‌ از تشویق‌ و رضایت‌ است‌، از جانب‌ آن‌ حضرت‌ مشاهده‌ می‌شده است.
خصوصا توهین به کودک، برای کار مثبت بی‌اندازه زشت و غیر قابل بخشش هست. باید بعد از نماز کودک تشویق شود، تا بازتاب شرطی مثبت در روان بنه کودک حک شود.
باید فکری برای هیئت امنای مساجد بکنند.
حبیبه خانم راست می‌گویند. توی فامیل‌مان یک آقایی که 60 سال بیشتر سن دارد؛ از خاطره مکبر شدنش تعریف می کرد. او می‌گفت اولین بار که خواسته بود مکبر شود هیئت امنای مسجد او را بیرون کرده بوده. همین مساله باعث شده بود که او دیگر هرگز به مسجد نرود.
حبیبه جان!
از من می‌شنوی شما این قضیه را رها نکن. فردا پیش امام جماعت مسجد برو و از این حرکت زشت هیئت امنا شکایت کن تا مشکل را حل کنند، مسجد گریزی کودکان تمام شود.
با این وضع هر روز یک کودک از مسجد رانده شود، در آینده مساجد خالی می‌ماند.”

?????

با #حبیبه_خانم و #تجربیات_تلخ_و_شیرین او همراه باشید در #دورهمی‌های_خانه‌ی_بی‌بی‌طوبی ?

 

https://eitaa.com/joinchat/4197580908Ca005a3362d

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[یکشنبه 1400-04-20] [ 10:07:00 ق.ظ ]

کودکان گرفتار مادران بدافزاز ...

کودکان گرفتار مادران بدافزار

اجر مادر، در شیر دادن به کودک
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله
إذا أرضَعَت کانَ لَها بِکلِّ مَصَّةٍ کعِدلِ عِتقِ مُحَرَّرٍ مِن وُلدِ إسماعیلَ، فَإِذا فَرَغَت مِن رَضاعِهِ ضَرَبَ مَلَک عَلی جَنبِها، و قالَ: اِستَأنِفِی العَمَلَ؛ فَقَد غُفِرَ لَک؛

هر گاه فرزند خود را شیر دهد، به هر مکیدن نوزاد، پاداشی به او دهند برابر است با آزاد کردن بنده ای از فرزندان اسماعیل. و هنگامی که از شیردادن فرزند خود فارغ شود فرشته بزرگواری بر پهلویش زند و گوید: اعمال خود را از سر بگیر که خداوند تو را آمرزیده است.

پ ن

?????

حبیبه خانم آمد جلوی مجلس تا یک مساله‌ای را برای بی‌بی طوبی تعریف کند. جاگیر که شد رو به بی‌بی طوبی گفت:
“بی‌بی طوبی!
امروز رفته بودم عیادت یک زائو. از تعجب کم مانده بود شاخ دربیارم!”

بی‌بی طوبی عینکش را مقداری پایین آورد و نگاه محبت آمیزی از بالای عینک به حبیبه خانم کرد و با لبخند گفت:
“حبیبه جان مگر چی دیدی؟” ?

حبیبه خانم انگار که یک چیز جدیدی کشف کرده باشد گفت:
“عروس یکی از اقوام اولین بچه‌اش بدنیا آمده بود. حالا بماند که اتاق بیمارستان مثل جشن تولد تزئین شده بود. از همه جاش بادکنک و ریسه آویزان بود.
وقتی تزئین اتاق را دیدم از یک جهت خوشحال شدم که برای استقبال از نوزاد خوشحالند. اما وقتی مادر بچه خواست او را شیر بدهد از رفتار عجیبش تعجب کردم! مادرهای الان چرا این‌طوری شده‌اند؟”

بی‌بی طوبی هم از سخن حبیبه خانم تعجب کرد و گفت:
“خب! مگه چی شده بود؟ مگر شیر دادنش چه عیبی داشت؟”
حبیبه خانم با تعجب گفت:
“بی‌بی!
زائو همان طور که بچه را بغل گرفته بود با موبایلش بازی می‌کرد.
با یک دستش بچه شیر می داد؛ با دست دیگرش از خودش و بچه سلفی می‌گرفت تا بگذارد توی صفحه‌ی اینستاگرامش. ?
بچه بیچاره تازه می‌خواست شیر بخورد که خانم خسته شد و با اخم و ناله به مادرش گفت:” بیا بگیرش”
بعد هم دوباره مشغول بازی مجازی و اینستاگرامش شد!
مادرهای حالا چطوری بچه‌داری می‌کنند؟ این بچه چجوری قراره بزرگ بشه!؟ طفلک رو از یک نیاز طبیعی که آغوش مادر و سیر شدن هست هم محروم می‌کنند.”

بی‌بی آهی کشید و برای کودکان معصوم این مادرها دلش سوخت. سخنان حبیبه خانم را تایید کرد و گفت:
“فضای مجازی هم یک مصیبت شده برای افراد بی جنبه؛ که تازه کودک درونشان بیدار شده. فرصت شیرین با نوزاد بودن را کنار می‌گذارند تا به کارهای بی‌اهمیت مجازی‌شان برسند.
فکر میکنم خانم شاهدی باز هم بتوانند ما را راهنمایی کنند.”

خانم شاهدی بلند شد و لباسهایش را مرتب کرد و رو کرد به خانم‌های جمع و گفت:
“با اجازه خواهران!
این مشکلات در کشور ما و جهان سوم به خاطر تاخیر فرهنگی بوجود آمده است. یعنی فناوری وارد بازار شده ولی فرهنگ استفاده از آن را یاد نگرفته‌ایم.
گوشی موبایل یک وسیله ای است برای راحتی ارتباط با کسانی که لازم هست با آنها در ارتباط باشیم. اما متاسفانه گوشی موبایل از مسیر استفاده اصلی خودش خارج شده. از یک ابزار ضروری تبدیل شده به یک ابزار بازی و سرگرمی. البته خاصیت گوشی‌های هوشمند همین است. آنها با توجه به نیازهای ما پیشرفته‌تر می‌شوند تا ما را به خودشان نیازمندتر کنند.
اما باید دقت داشته باشیم که زندگی ما فقط همین موبایل و فضای مجازی یا بازی‌های موبایلی و اینترنتی نیست. پس باید استفاده خودمان از این تکنولوژی را مدیریت کنیم.
برای مدیریت این وسیله باید ابتدا فکر کنیم که ما واقعا به کدام نرم افزارها نیاز داریم و کدام برای ما فقط یک سرگرمی است؟
آن برنامه‌ها که واقعا نیاز ماست را حفظ کنیم و باقی موارد را حذف یا دلیت اکانت کنیم.
در پیام‌رسانهایی که عضو هستیم بررسی کنیم و ببینیم به کدام گروه‌ها و کانالها واقعا احتیاج داریم؟ باقی گروه‌ها و کانالهایی را که حتی ماهی یک بار هم به آنها سر نمیزنیم حذف کنیم.
گروه‌ها و کانالهای آموزشی فقط تا زمانی مفیدند که ما واقعا از آنها بیاموزیم. وقتی کانالی مورد استفاده آموزشی قرار نمی‌گیرد آن را حذف کنیم.
اگر به لینکهای این گروه‌ها و کانالها نیاز هست آنها را در یک جایی ذخیره کنیم که بعدا اگر لازم شد پیدایشان کنیم.
در کل باید برای استفاده از فضای مجازی و رسانه ساعت تعیین کنیم. بیشتر از دو ساعت در روز برای فضای مجازی وقت صرف نکنیم.
در آخر به خاطر داشته باشیم فضای مجازی دفتر خاطرات ما نیست. زندگی شخصی‌مان را با دیگران به اشتراک نگذاریم. برای زندگی خودمان و شخص خودمان و خانواده خودمان ارزش و اهمیت قائل باشیم و حریم آنها را از بین نبریم.
خاطرمان باشد آدم‌های مجازی دو روز دیگر ما را فراموش می‌کنند و دنبال مسائل خصوصی کسی دیگر می‌روند. پس خودمان را به خاطر آنها نابود نکنیم.”
بی‌بی طوبی از این سخنان خانم شاهدی تشکر کرد و به حبیبه خانم گفت:
“این‌ها را برای این عروس خانم تعریف کنید تا او هم مراعات کند و کودکش را از همین الان با بی‌محبتی دچار بیماری روانی نکند.”

?????

با #حبیبه_خانم و #تجربیات_تلخ_و_شیرین او همراه باشید در #دورهمی‌های_خانه‌ی_بی‌بی‌طوبی ??

 

https://eitaa.com/joinchat/4197580908Ca005a3362d

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[چهارشنبه 1400-04-16] [ 09:52:00 ق.ظ ]

بچه‌ها در تله مادران بی حوصله3 ...

#خانه_بی‌بی‌طوبی

?????

وقتی خدا می‌گوید فرد بالغ باید نماز بخواند؛ این نماز یک کار بدنی است. اما کودک در بازی تمام قدرتش در انگشتش بوده. همین می‌شود که سختش می‌شود این دستور را انجام دهد.
کودک قرار است در زمان روزه خود کنترلی داشته باشد. اما چشمش عادت کرده به صفحات مجازی. چطور می‌تواند کنترل شود؟
همین می‌شود که کودک به راحتی دین و دستورات دینی را کنار می‌گذارد. آن کودک هم که در خانواده معتقد رشد یافته شروع می‌کند به بهانه تراشی و می‌گوید چه کسی گفته وقتمان را برای این کار بگذاریم؟ این یک مورد نسبی است. و این میشود حکایت پر غصه زندگی ماست.”

بی‌بی طوبی با شنیدن این سخنان گفت:
“به نظر می‌رسد ما باید برای مادران کم حوصله ختم امن یجیب بخوانیم.”

????


? @bibituba ?

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[یکشنبه 1400-04-13] [ 05:02:00 ب.ظ ]

بچه‌ها در تله مادران بی حوصله2 ...

#بقیه_جلسه_بی‌بی‌طوبی

?????

افراد برای اینکه به موفقیت برسند باید بیشترین زحمت را در دنیای واقعی تحمل کنند و در یک مدت طولانی به موفقیت برسند.
بچه‌ می‌تواند این بازی‌ها را انجام دهد. ولی باید کنترل شده باشد. به تناسب سن او میزان زمانش مناسب باشد.

مثال دیگر این است که اگر فردی بخواهد مدرک علمی سطح بالایی دریافت کند؛ باید سال‌ها تلاش کند و زحمت بکشد.
یک نوجوان می‌اندیشد مانند دنیای مجازی بسیار راحت می‌تواند این موفقیت‌ها را در خود ایجاد کند؛ چرا که در بازی رایانه‌ای موفق بوده.
مثلاً مراحل مختلف بازی #کلش_آف_کلنز را جلو رفته‌. یا در انواع و اقسام بازی‌ها آدم کشته و جایزه گرفته. یا در بازی دنیایی از دلار به حسابش واریز شده.
نوجوان فکر می‌کند؛ زندگی هم همان است که در دنیای مجازی بوده. چرا که بخشی از رشد ذهنی‌ش در آن دنیا شکل گرفته.
آنها در دنیای مجازی غرق می‌شوند و هیجان های کاذب دریافت می‌کنند. اما در دنیای واقعی کدام کودک است که به سمتش مسلسل گرفته شود و فقط یک دکمه را فشار دهد و نجات یابد؟
قطعاً در دنیای واقعی اگر فردی بر سر بچه فریاد بزند بچه شروع به گریه و فرار می‌کند. یعنی واکنش‌ها مناسب با آن محرک هستند. اما در بازی رایانه‌ای در مقابل هیجان های ایجاد شده تنها بخشی از بدن فرد در مقابل محرک‌ها پیام عصبی دریافت می‌کند. واکنش‌ها فقط فعال شدن ماهیچه های انگشتان و فشار دادن دکمه‌ها هستند.
با اینکه تمام اعصاب و بدنشان تحریک شده و هیجان زیادی دریافت کرده اما پاسخ‌دهی شان به محرک؛ فقط یک درهزار است. این شرایط باعث ایجاد یک استرس دائمی در بچه‌ می‌شود.

اما حالا یک سوال دیگر پیش می‌آید. اینکه چرا بچه‌ها بعد از بازی تمایل دارند با فرد دیگری دعوا کنند؟
جوابش این است که ماهیچه‌ها خسته‌اند و فشار عصبی در آنها جمع شده و می‌خواهند این فشار را برون‌ریزی کنند. از این رو کودک تلاش می‌کند با دعوا خودش را تخلیه کند.
علاوه بر این فرزندان عادت می‌کنند به نسبت محرک‌های شدید کمترین پاسخ را بدهند. بنابراین زمانی که به فرزند گفته می‌شود نان بخر؛ این حرف یک دستور است اما چه زمانی به آن پاسخ می‌دهد؟ قطعا همان لحظه انجام نمی‌دهد. صبر می‌کند طرف مقابل عصبانی شود آن وقت تقاضا را می‌پذیرد و نان می‌خرد.
این کودک که باید چند سال دیگر به دستورات خداوند واکنش نشان دهد با این نوع تربیت مجازی چه خواهد کرد؟

 ادامه دارد…

????

? @bibituba ?

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
 [ 04:56:00 ب.ظ ]

بچه‌ها در تله مادران بی حوصله1 ...

?????

حبیبه خانم با گریه رو به بی‌بی طوبی کرد و گفت:
“بی‌بی! میشه برای بچه‌ی مریض فامیل ما یک ختم امن یجیب بخونید؟ ?

بی‌بی طوبی که نگران شده بود گفت:
“چشم عزیزم.
آخر دعای توسل می خوانیم اما چه مشکلی دارد؟” ?

حبیبه خانم اشک‌هایش را پاک کرد و گفت:
“نمیدانم. لعنت برشیطان، میگوید هیولا می بیند و تشنج می کند! “

بی‌بی با تعجب پرسید:
“یک دفعه این مریضی را گرفته؟”

حبیبه خانم جواب داد:
“مادرش می‌گفت بعد از بازی رایانه‌ای گرفتار بیماری شده. یعنی همان هیولایی مجازی که توی بازی بوده حالا برایش واقعی شده.

بی‌بی طوبی گفت:
“که این طور.
باید مادران رو از تاثیرات رسانه و شبکه‌های مجازی مطلع کرد تا بچه ها را به حال خودشان رها نکنند.
بنظرم خانم شاهدی در باره رسانه اطلاعات خوبی داشته باشند.”


خانم شاهدی حبیبه خانم را دلداری داد و گفت:
” اتفاقا دیروز پای درس استاد رسانه بودم؛ بحث های خوبی داشتند.
استاد می‌گفت:
“آثار بد بازی های رایانه‌ای بیشتر از یک مریضی است!
مادران کم حوصله بخاطر اینکه خودشان راحت باشند گوشی رو می‌دهند دست بچه‌ یا بچه رو میگذارند پای تلویزیون و میروند دنبال کارهای دیگر. مادرهای حالا حوصله بازی با بچه و قصه گویی را برایش ندارد.
این می‌شود که بچه در این فضاها همه چیز میبیند و یاد میگیرد.
تبلت، موبایل، بازی‌های رایانه‌ای، برنامه‌های شبکه پویا…
همه‌ی اینها رشد مجازی می‌دهند و در واقع بچه‌ها را به مرور دچار آفت زندگی ذهنی می‌کند.
از جهت روانشناسی #شخصیت_ذهنی برای بچه‌ها، باعث می‌شود بیشترین لذت را در کمترین زمان ممکن ببرند.
کودک فکر می‌کند که در واقعیت نیز اینگونه است؛ در حالی که زندگی واقعی فرق میکند.ادامه دارد….

????

? @bibituba ?

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[شنبه 1400-04-12] [ 06:15:00 ب.ظ ]

تقلید جوانان از رؤئسا ...

الناس علی دین ملوکهم

?????


حبیبه خانم خیلی توی فکر بود. بی‌بی طوبی که صدایش کرد خیلی دیر متوجه بی‌بی شد. بی‌بی که این حال حبیبه خانم را دید درباره‌ی مشکل پیش آمده از او سوال کرد و حبیبه خانم گفت:
“بی‌بی طوبی؛ از فکر این جوانها شبها خابم نمی بره!”
بی‌بی طوبی لبخندی از سر محبت زد و گفت:"چرا عزیزم؟!”

حبیبه خانم آهی کشید و دستش را از زیر چانه بیرون کشید و گفت:
” وقتی جوان بیست ساله، کارش شده کیف قاپی و دزدی، آینده اینها چی میشه؟
حتما وقتی 50 ساله بشن جامعه با یک گروه مافیای دزد روبرو می شود!”

بی‌بی طوبی هم رفت توی فکر. بعد از کمی تامل سخن حبیبه خانم را تایید کرد و گفت:
“خانم فرجامی! شما که امور اجتماعی رو خوب بلدی لطفا برامان درباره این مساله توضیح بده.”
خانم فرجامی چشم‌هایش را به علامت تایید بست و با لبخند شروع کرد به سخن گفتن:
“بی‌بی طوبی، یک اصلی در اسلام داریم، که معصومین فرمودند: الناس علی دین ملوکهم، مردم به دین پادشاهانشان هستند.
خب وقتی هشت سال رئیس دولت تدبیر و امید در پاسخ بزرگان که چرا برای وضعیت فرهنگی مردم کاری نمی‌کنید؟گفت: ما مردم را بزور به بهشت نمی بریم! و از طرف دیگر آقازادگان و اقوام وزرا تا توانستند رانت خواری و اختلاص کردند! و حقوق نجومی گرفتند؛ نوجوان و جوانی که دزدی کرده و پلیس او را گرفته می‌گوید من را برای یک موبایل که دزدیدم دستگیر می کنی؟! من ناچارم برای سفره مادرم که نونی توش نیست این کار را بکنم! تو چرا کسانیکه میلیاردی دزدی می کنند کارشان نداری؟!”

خانم مشکات در ادامه سخن خانم فرجامی گفت:
“با اجازه بی‌بی؛ من از دید روانشناسی یک نکته در تکمیل سخنان خانم فرجامی بگویم.
روانشناسی هم ثابت کرده است که مردم دوست دارند مثل امرا و ملوکشان شوند؛ تا احترام بیشتری داشته باشند.
دزدی و اختلاس راهی می شود تا جوان فکر کند که این وزرا که همیشه در تلویزیون در صدر اخبار هستند و فرش قرمز برایشان ولو می‌کنند، حتما دلیلش حقوق های نجومی و رانت خواری هست!”

بی‌بی طوبی سخنان خانم‌ها را تایید کرد و گفت:
“حبیبه خانم برایت روشن شد، که چرا جوانان گرفتار دزدی می شوند؟!
چاره‌اش این است که بزرگانی که برای این مملکت انتخاب می‌شوند همگی پاکدست و مومن باشند تا روح ایمان در جامعه نیز منتشر شود.”

حبیبه خانم لبخندی زد و گفت:
” با انتخاب خوب مردم ان شاء الله این مشکلات هم در جامعه حل بشوند. “


?????

با #حبیبه_خانم و #تجربیات_تلخ_و_شیرین او همراه باشید در #دورهمی‌های_خانه‌ی_بی‌بی‌طوبی ?

 

 

╭─┅─•???•─┅─╮
https://eitaa.com/joinchat/4197580908Ca005a3362d
╰─┅─•???•─┅─╯

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[پنجشنبه 1400-04-10] [ 11:34:00 ق.ظ ]

خدا بابا را برد ...

کودکان را از خدا نترسانیم

?????

حبیبه خانم با بی‌حوصلگی گفت:” بی‌بی طوبی، دلم خون شده!”

بی‌بی طوبی با تعجب و نگرانی پرسید:” چرا حبیبه جان؟ باز کی و برای چی تو را ناراحت کرده؟”
حبیبه خانم سری به عنوان تاسف تکان داد و لبهایش را صاف کرد و چشمان ناراحتش را به بی‌بی دوخت و گفت:
” بی بی طوبی!
از دست اشتباهات بعضی ها دلم به درد میاد.
پدر بزرگ یکی از نوه هام از دنیا رفته. عروسم به نوه‌م گفته خدا بردتش پیش خودش. از اون روز نوه‌م با خدا دشمن شده. میگه من خدا رو دوست ندارم؛ چرا بابابزرگم که من خیلی دوستش داشتم را برده پیش خودش!
وقتی رفته بودم مکه و برگشتم؛ آمد در گوشم گفت:
“مامان بزرگ! بابابزرگم را ندیدی از خدا بگیریش بیاری؟ من دلم براش تنگ شده.”

بی‌بی طوبی هم مثل حبیبه خانم متاثر و متاسف شد و رو به خانم‌های جلسه گفت:
“بله؛ حبیبه جان درست میگه.
بعضی اشتباهات مادرها غیر مستقیم باعث دشمنی کودک با خدا می‌شه.
بعضی مادرها برای راحتی خودشان، از خداوند مایه می‌گذارند.
اگر شلوغ کنی خدا می بردت به جهنم! اگر حرف من را گوش ندهی خدا می بردت جهنم!
در باره روانشناسی کودک باید به روانشناس دینی مراجعه کنیم. فکر کنم تو جمع‌مان روانشناس دینی کودک داریم. بنظرم خانم مشکات کارشناس دینی کودک باشند.”

خانم مشکات که تا الان داشت صحبتهای حبیبه خانم را گوش می‌کرد لبخندی به بی‌بی طوبی زد و گفت:
” بله بی‌بی جان. من آماده هستم.”

بعد صدای خودش را صاف کرد و شروع کرد به توضیح دادن پیرامون این مساله:

“ارائه نادرست اطلاعات به کودک زیر 7 سال باعث دوری از اعتقادات دینی می شود. چون کودکان به صورت فطری به خداوند اعتقاد دارند.
وقتی حضرت موسی به خداوند عرض کرد؛ پروردگارا! کدام یک از اعمال، نزد تو برتر است؟ خطاب رسید: “محبت به کودکان. چون که من فطرت آنها را بر پایه اعتقاد به یگانگی خودم قرار دادم.”

بنابراین آن چه که ممکن است کودک را در این شناخت دچار مشکل کند؛ افکار خام و نادرستی است که از تجزیه و تحلیل برخی اطلاعات که دیگران به او داده‌اند و او با ذهن نامحدود خودش به آنها می‌رسد بدست می‌آید.

وقتی کودک زود هنگام و به طور نادرست با عذاب و قهر خداوند روبه‌رو شود، دچار اضطراب می‌شود.
اضطرابی که در دوره‌های بعدی تحول آنها، مشکلاتی از جمله وسواس فکری را نتیجه می دهد. این وسواس فکری و تصور قبول نبودن نماز و در معرض عذاب خدا قرار گرفتن، از پندارهای اولیه‌ای حاصل می‌شوند که از کودکی در ذهن افراد حک شده‌اند.
مثلا مادری که بچه هایش را تهدید می‌کند و می گوید، خدا من را از شما بگیرد تا از دست شما راحت شوم؛ در واقع با استفاده از خدا تهدید خود را بر زبان آورده است. متاسفانه ما مادرها نسبت به موضوع تهدید با خداوند سرمایه گذاری منفی زیادی می‌کنیم.”

بی‌بی طوبی از پاسخ کامل خانم مشکات تشکر کرد و به حبیبه خانم گفت:
“حبیبه جان!
حالا به بعد عروست را هم بیار تا روش تربیت دینی را از خواهرهای اینجا یاد بگیرد.”

?????

با #حبیبه_خانم و #تجربیات_تلخ_و_شیرین ش همراه باشید در #دورهمی‌های_خانه‌ی_بی‌بی‌طوبی ??

 

╭─┅─•???•─┅─╮
https://eitaa.com/joinchat/4197580908Ca005a3362d
╰─┅─•???•─┅─╯

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[شنبه 1400-04-05] [ 09:23:00 ق.ظ ]

لطف امام رئوف ...

کرامتش شامل حالم شد

?????

حبیبه خانم امروز خیلی خوشحال بود. همین شد که بی‌بی طوبی ازش پرسید:
” چه خبره حبیبه جان؟ امروز خیلی خوشحالی”

حبیبه خانم قند توی دلش آب کرد و لبخند زد و گفت:
“بی‌بی طوبی، امروز سالگرد روزی هست که به امام رئوف متوسل شدم و حاجتم را گرفتم.”

بی‌بی طوبی هم از شنیدن این سخن خوشحال شد و با شوق گفت:
” برای ما هم ماجراش رو تعریف می‌کنی عزیزم؟” ?

حبیبه خانم با خوشحالی گفت:
” بله حتما.
بی‌بی جان چند سال پیش، در ایام میلاد حضرت رضا همسرم برای اجلاسیه‌ای به مشهد دعوت شده بود. من هم خیلی دلم تنگ شده بود برای زیارت اما دیسک کمرم اجازه نمی‌داد که بروم.
بیشتر دلتنگی‌ام به خاطر این بود که حاج‌آقا قبلا هم رفته بود مشهد و من را به خاطر همین دیسک کمر با خودش نبرده بود. همین شد که پایم را کردم توی یک کفش که من هم میایم.
هرچه کردم حاج آقا قبول نمی‌کرد. می‌گفت فقط اقایان هستند.من هم گفتم باشه من توی حرم می مونم. اما همسرم هرچه تلاش کرد نتوانست بلیت هواپیما برایم بگیرد، و تلاشش برای رزو هتل ولایت که نزدیکترین هتل با حرم است و فقط5 دقیقه فاصله دارد، بی نتیجه بود.

اما من ناامید نشده بودم. گفتم خودم بعد از شما بلیت می گیرم میام مشهد. ولی همسرم قبول نکرد. می‌گفت تنهایی با حال خرابت و دیسک کمر چجوری بیایی و توی حرم بمانی؟ اون هم روز میلاد که حرم جای سوزن انداختن نیست؟!

آخر دست قرار شده بود همسرم تنها برود که بهش زنگ زدند و گفتند بلیت شما دو نفری است! توی هواپیما با هم سرِ اینکه که کجا بمانم نقشه می کشیدیم تا رسیدیم مشهد. از فرودگاه که بیرون آمدیم آقایی آمد و نامه رزو هتل ولایت را به همسرم داد! بی بی از لطف امام رضا توی پوست خودم نمی گنجیدم.
با اینکه از هتل تا حرم پنج دقیقه بیشتر فاصله نیست، ده جا روی زمین می نشستم، تا برای ادامه راه قدرت راه رفتن پیدا کنم.
دیسک کمر باعث می شد بعد از دو سه قدم پای راستم باندازه 50 کیلو سنگین شود. زائرها که عبور می‌کردند می‌پرسیدند خانم مشکل داری کمکت کنیم؟چرا کف زمین ولو شدی؟
مسیری که میرفتم از ماشین زوار خبری نبود، اگر هم بود بخاطر ازدحام نمیتونستم سوار بشم.
وقتی رسیدم به حرم؛ برای خواندن زیارت‌نامه یک طرف افتادم. خادم‌ها بهم تذکر می‌دادند که خانم بلند شو.
میگفتم الهی هیچ وقت کمردرد نگیری، خدا کمرت را سالم نگه داره مثل من نشوی و خادمها منصرف من می‌شدند و می‌رفتند. اما دوبارهدیکی دیگر میامد سراغم. مجبور بودم بلافاصله برگردم هتل.
روزی که زیارت وداع را می خواندم به آقا گفتم: “آقا جان من نمی گم که پشت پنجره فولاد شفام بده. ولی کمرم را چاره کن. با این وضع دیگر نه توان آمدن دارم و نه کسی حاضر به آوردنم هست.”

برگشتیم، به هر دکتری مراجعه کردم حاضر به عمل دیسک من نبود. همه می‌گفتند چون قبلا دوبار عمل دیسک شده‌اید، باید همان دکتر شما رو عمل کند. و من چون از عمل‌های قبلی راضی نبودم نمی خواستم دوباره پیش همان دکتر بروم.
کمر همسرم هم مشکل داشت. قرار بود با دوستانش به یک دکتری مراجعه کند. روزی که قرار بود برود من سر کار بودم. بهش زنگ زدم و گفتم عکس ام آر آی من را هم بیاور شاید این دکتر مشکلم را بتواند حل کند.
وقتی رسیدم بیمارستان؛ دکتر تازه از اتاق عمل بیرون آمده بود تا همسرم را معاینه کند. دوست همسرم به من گفت:” شما بیرون منتظر باشید.”
رفتم طرف نیمکت توی سالن بنشینم، که دکترآمد طرف من و گفت:” بفرمایید توی اتاق.”
دکتر جلوتر از همه من را هدایت کرد روی صندلی معاینه و عکس ام آر آی را ازم گرفت. تا به عکس من نگاه کرد گفت “حاج خانم باید فردا عمل شود!”
از این اتفاق متعجب شده بودم. گفتم:” آقای دکتر حاج آقا را آوردم تا عمل کنید.”

آقای دکتر گفت:” دوماه بعد از عمل شما حاج آقا بیاد.”
دکتر من را عمل کرد. سه میلیون را با بیمه تکمیلی حساب کردیم و قرار شد سه میلیون هم ما بپردازیم. اما وقتی رفتیم حسابداری گفتند پرداخت شده. هرچه اصرا کردم نگفتند کی هزینه عمل من را داده.
بی‌بی طوبی؛
با مزه ترین بخش قضیه اینجاست که دوباره سال بعد برای روز میلاد امام رضا(علیه السلام) برای همسرم دعوت نامه اجلاس آمد. اما این بار برای هر دوی ما بود. من روز میلاد با سلامتی در جشن میلاد امام رضا حرم بودم.”

بی‌بی طوبی با شنیدن این خاطره از کرامت امام رضا علیه السلام؛ اشک در چشمانش حلقه زد و گفت:
“قربون کرم و مهربانی‌ات امام رضا”

?????

#دورهمی‌های_خانه‌ی_بی‌بی‌طوبی

 

https://eitaa.com/joinchat/4197580908Ca005a3362d

موضوعات: خاطرات  لینک ثابت
[سه شنبه 1400-04-01] [ 11:43:00 ق.ظ ]