که با کیسه ای برپشت، از خانه رسول خدا بیرون آمد، پرسیدند ابوذر چه بر پشت می بری؟ گفت: پیامبر را! دشمنان خندیدند، گفتند: محمد می گفت راستگو تر از ابوذر روی زمین نیست! همگان شاهد باشید، این ابوذر است که در روز روشن دروغ می گوید: ما را به مسخرگی گرفته است!
وقتی که ابودر از محاصره خارچ شد، پیامبر از پیاده کرد، پیامبر صلی الله علیه و آله از او پرسید اباذر چگونه جرات کردی راست بگویی؟! نترسیدی جانم به خطر بیفتد؟ ابوذر گفت: جانم به فدای شما، به گفته شما اعتماد دارم که فرمودی النجات فی الصدق، نجات در راست گویی است. رسول گرامى اسلام صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: آسمان سایه نینداخت و زمین بر نداشت صاحب لهجه اى كه راستگوتر از ابوذر باشد.
و این آیه مصداقش را نشان داد: وَجَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ یفْقَهُوهُ وَفِی آذَانِهِمْ وَقْرًا(الإسراء/46) (و بر دل هایشان پوشش هایی، تا آن را نفهمند؛ و در گوش هایشان سنگینی) پندهاى جاویدان: ص 125.
ای مردم امیرالمومنین علیه السلام جنب الله است یعنی به خدابسیار نزدیک است.خداوند در کتاب خود، از زبان کسی که با علی علیه السلام مخالفت کرده، می فرماید: افسوس که در مورد جنب الله کوتاهی کردم.
چگونه می توانیم خود را شیعه امیر المومنین علیه السلام بدانیم، شاید درک درستی از تشیع نداریم؛ درست مثل کسی هستیم که وقتی در رشته تجربی دیپلم گرفته است؛ خودش را پزشک می داند!
بسیاری از مشکلات ما به همین خود شیفتگی برمی گردد، با دو رکعت نماز و یک ماه روزه گرفتن و انتخاب حجاب که به فلسفه این اعمال و رفتار ها نا آگاه هستیم، خیلی مغروریم که ما شیعه، و ازمابهتران هستیم.
اگر هر روز یکی از ویژگی های شیعه را که در وجود اهلبیت خود نمایی می کند را برای خود درس قرار می دادیم، همانگونه که برای تندرستی دنبال روشهای سنتی و غیره هستیم؛ شاید وضع و حالمان تغییر می کرد.
خداوند از من درباره علی علیه السلام پیمانی گرفته است، (خداوند ابتدا سربسته و به طور مجمل عهد را از پیامبر صلی الله علیه و آله گرفت) به خدا عرض کردم: خدایا این پیمان را برای من بیان کن، خداوند فرمود: همانا علی پرچم هدایت و پیشوای دوستان من و نور کسانی است که مرا اطاعت می کنند و او همان کلمه ای است که من به متّقین الزام کردم، کسی که او را دوست داشته باشد، مرا دوست دارد و کسی که او را اطاعت کند، مرا اطاعت کرده است.[1] 1- پرچم هدایت خدا وند چه بسیار بر بندگانش منت گذارده است، وجود مقدسی چون امیرالمونین که دیگر هیچ مادری نخواهد زایید را به عنوان راهبر و هادی قرار داد. وجودی که مانند نور افکن شبهای تاریک را روشن می کند و راه را نشان می دهد. وجود بزرگی که همانند فانوس دریایی در دریای مواج گمشدگان را به ساحل امن می خواند. علی علیه السلام وجودش پرچم هدایت است و کسانی که راه حق و حقیقت را گم کرده اند باید به دنبال او حرکت کنند. 2 - پیشوای دوستان خدا 3-و نور کسانی که خدا را اطاعت می کنند
آیا ما را شیعه می توان نامید؟ کدامین عمل ما به رفتار و روش و منش حضرت شباهت دارد؟! واقعا اگر کمترین شباهت را به ایشان نداریم ظلم بزرگی است که خود را شیعه بنامیم! باید بگوییم ما دوستان دوستان شیعیانت هستیم! شیعه بودن به این است که دنبال علی علیه السلام حرکت کنیم و علی علیه السلام در علم، تقوی، امانت، شجاعت، بی اعتنایی به دنیا و.. . پیشوای ما باشد. علی علیه السلام مانند نوری است که همه به سوی او حرکت می کنند، چون نور جاذبه دارد و افراد را به سوی خود جذب می کند. متأسّفانه پیوندهای بسیاری از افراد به آن حضرت، پیوند محبّت و توسّل و حاجت است، نه امام و مأموم و راهنما و راهبر، در حالی که نور وجود او باید تمام کسانی که خدا را اطاعت می کنند به سوی خود جلب کند و در زندگی از او الگو بگیرند. 4- علی علیه السلام کلمه ای است که خداوند به مؤمنین الزام کرد.
جغرافیدان فرانسوی متوفای 1242 هجری در مورد پیدایش فرقه وهابی چنین نوشته است. که عرب خصوصا در بین یمنی ها، این گونه نقل می کردند که:شبان فقیری به نام سلیمان درخواب شعله آتشی را دیده که از زمین برخاست و سراسر زمین را فرا گرفت و هرچه را در مقابلش قرار می گرفت سوزانید، او خواب را برای تعبیر کننده خواب بیان کرد، او چنین تعبیر کرد که فرزندی از وی دولت نیرومندی بوجود می اورد که هر که را در برابرش قرار گیردنابود می کند.
این رویا در نوه او محمدبن عبدالوهاب تحقق یافت. محمد وقتی بزرگ شد، نزد مردم شهر خود، به سبب آن خواب که معلوم نبود در باره او صادق است یا نه، عزیز محترم بود.
او ابتدا مخفیانه مذهب خود را اعلام کرد، جمعی از او پیروی کردند، سپس به شام رفت و در آنجا کسی از او تبعیت نکرد، بعد از سه سال به عربستان باز گشت و به نجد آمد و مذهب خود را آشکار کرد، سعود که مرد زیرکی و سیاسًی بود، مذهبش را پذیرفت.
محمد و سعود، هریک خود را به دیگری تقویت کردند، و محمد بن عبدالوهاب مذهبش را از راه شمشیر و کمک های سعود قوت بخشید بدین گونه سعود حکمران و سلطان منطقه شد و عبدالوهاب پیشوای مذهبی، و اولاد این دو، همین روش را ادامه دادند. تارخ مکه
برای مراسم عروسی دعوتم کرده بود، نرفتم، گله کرد چرا نیامدی اگر مرده بودم حتما برای عزا می آمدی؟
گفتم: عزیز دلم، بیام توی عروسیی که پر از گناهه چکار کنم؟
گفت: دوماهه محرم و صفر سیاه پوشیدم و گریه کردم، برای دسته عزاداری گوسفند قربانی کردم،
خب برای ازدواجم شادی کردیم، کی گفته شادی گناهه؟!
در حالیکه چشمم به تابلوی زیبای « کل یوم عاشورا وکل ارض کربلا »که بالای سرش خودنمایی میکرد نگاه می کردم،
گفتم :پس معنای کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا که بالای سرت به دیوار کوبیده ای چی می شه؟!
گفت: تو میگی که همیشه سیاه بپوشیم و گریه کنیم؟!
گفتم: من کی چنین حرفی زدم؟!فدات بشم، چون به معنای عاشورا و کربلا توجه نکردی؛.ازش پرسیدم
امام حسین علیه السلام برای چی از مدینه خارج شد و به طرف کربلا رفت ؟
گفت : برای اینکه با یزید بیعت نکنه.
گفتم : چرا نخواست با یزید بیعت کنه؟
گفت:چون یزید اهل گناه و ظلم بود و خودش را جانشین پیامبر صلی الله علیه و آله می دانست.
گفتم: یعنی امام حسین علیه السلام برای دوماه محرم و صفر با یزید بیعت نکرد؟!
گفت: چرا مسخره می کنی؟!
گفتم تو خودت این حرف را زدی، دوماه گریه کردم وسیاه پوشیدم کافیه،.
در حالیکه امام حسین علیه السلام با قیامش تا قیامت به همه مردم پیام داد که زندگی شون بدون ظلم باشه.
و حالا تو می گی که ما تو عروسی کدام ظلم را انجام دادیم .
در حالیکه گناه یعنی ظلم، یعنی ضد عدالت.
و عدالت یعنی قرار دادن هر چیزی سر جای خودش،.گناه کردن و انجام ندادن واجب، یعنی قرار ندادن کار در جای خودش، می شه ظلم، وقتی در عروسی شما رن و مرد نامحرم درهم می شوند و با آهنگ نامشروع مجلس آلوده می شه.
و انجام گناهان دیگر مثل اسراف در خوردنی ها و …، این یعنی بر خلاف کل یوم عاشورا….،
من همین طور پشت سرهم از تخلفاتشان در سایر کارهایشان می گفتم که دیدم با دهان باز و چشم های
گرد شده به من نگاه می کنه!
گفت: اینها رو که گفتی همه کارهای گناه و حرام و ظلم بود!
گفتم: بله پس خیال کردی ثواب می کنی!
گفت: پس چطور شادی کنیم و عروسی و جشن بگیریم؟!اصلا چطوری زندگی کنیم؟!
گفتم: آفرین حالا شدی مثل یه آدم عاقل و بالغ.
.کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا به ما می گه در تمام زندگی با ظلم مبارزه کن.
یعنی، این ظلم چه از طرف دوست تو باشه یا از طرف همسایه ات باشه و یا از طرف هر کسی دیگری باشه.
حتی خودت!
گفت: خودم!
گفتم بله خودت، اگر سرکار میری نباید کم کاری کنی، باز تعجب کرد این دیگه کجاش ظلمه؟!
گفتم باز که رفتی سر خونه اول، مگر نگفتم: عدالت یعنی قرار دادن هرچیزی سر جای خودش، کم کاری هم،
از مصادیق ظلمه مثلا شما باید در یک روز به 10 تا پرونده رسیدگی کنی ولی با دیر رفتن و سر کار؛ چرت زدن
و غیره…، و در نتیجه رسیدگی نکردن به پرونده ها، این یعنی ظلم و به شعار کل ارض کربلا و کل یوم عاشورا عمل نکرده ای!
اگر در تمامی ابعاد زندگی این شعار مقدس ساری و جاری باشه .
از درونش اقتصاد مقاومتی، انقلابی عمل کردن و جهادی عمل کردن، حفظ کانون خانواده متولد می شه.
کارگر با تولید کیفیت دار و تاجر در واردات و صادرات حلال، پزشک در معالجه، دانشجو در آموختن،
استاد در آموزش دادن، معلم در تربیت کودک و نوجوان و همینطور از پایین ترین رده
تارده بالای مسئولین کشوری در معاهدات و مذاکرات با کفار و خارجی و غیر خارجیتحت تاثیر قرار می گیرند.
اینها رو که گفتم:عمل به تکالیف بود، در حالیکه عاشورا و کربلا درس های مهمتری هم داشته از جهت انسانیت،
آزادگی، ایثار، فداکاری و رسیدگی به محرومان، گذشت، دلسوزی و هدایت گمراهان، همه و همه روش
زندگی عاشورایی است.
زمانی که به سبک زندگی عاشورایی عمل کردیم یعنی در لبیک گویی به هل من ناصر حسینیصادق بوده ایم،
در غیر این صورت خودمان و دیگران را فریب داده ایم وخدای ناکرده به روش یزیدیان عمل کرده ایم.
در آخر گفت: متاسفم برای خودم، فکر می کردم هم در عاشورا خیلی ثواب کرده ام و همینطور در عروسیم؛
در حالیکه با جهالتم ثواب عاشورا را در عروسی پر از گناه سوزاندم، و کارهای اشتباه دیگرم سر جای خودش!!
باز جای شکرش باقیه که تا دیر نشده سبک زندگیم را عوض کنم، و ممنونم که بهم تذکر دادی!
درجریان سیل عظیمی در مورخ 19 شعبان 1039 هجری، کعبه ویران شد. چهار هزار و دو نفر را هلاک کرد. برای تجدید بنای کعبه عالم شیعه، فقیه شهید، میرزین العابدین حسینی کاشانی که ساکن مکه بود، نخستین خشت آن را کار گذاشت. یک ایرانی، فقیه بزرگ شیعه بود که خداوند افتخار احیاء و بر پایی بزرگترین شعار اسلامی و مقدس ترین بنای دین حنیف بیت الله الحرام را، به او ارزانی داشت و او این لباس فضیلت و سیادت را بر تن می کند و این تاج کرامت را برسر می نهد و عملش در تاریخ مانا و نامش بلند آوازه می گردد.او سید زین العابدین بن نورالدین بن مراد بن علی بن مرتضی حسینی کاشانی است که مجاورت خانه خدا را برگزیده بود. اما با قیماندگان منفور اموی با دست جنایت کار خود این مرد بزرگ را در سال 1042 هجری در حرم امن الهی به شهادت می رسانند و در همانجا مدفون می گردد. حکام سعودی و وهابیت شکست خورده که حقوق طایفه شیعه را پایمال کرده و میراث ارزشمند آنان را به غارت برده اند، در برابر این صفحات درخشان تاریخ چه جوابی دارند.؟ آنان در در برابر این عمل بزرگ و جاوید انسانی و دینی که بدست یک شیعه ایرانی صورت گرفت، چگونه سپاسگذاری کردند؟! آنها با قلبهای پر از کینه و شرک، تیشه های خود را بر بقیع و یادگاران توحید فرود آوردند و قبور مقدس خاندان رسالت را به ویرانه تبدیل کردند.
مراسم حج؛ تجلى بخش وحدت امت اسلامى «حج تجلّى و تكرار همه صحنه هاى عشق آفرین زندگى یك انسان و یك جامعه متكامل در دنیا است و مناسك حج مناسك زندگى است، و از آنجا كه امت اسلامى از هر نژاد و ملتى باید ابراهیمى شود تا به خیل امت محمدصلی الله علیه وآله پیوند بخورد و یكى گردد و ید واحد شود، حج تنظیم و تمرین و تشكیل این زندگانى توحیدى است.» (صحیفه امام، ج 21، ص 77)
توجه به پیام رهایى بخش حج «گردش به دور خانه خدا نشان دهنده این است كه به غیر از خدا، گرد دیگرى نگردید و رجم عقبات رجم شیاطین انس و جنّ است، شما با رجم، با خداى خود عهد كنید تا شیاطین انس و ابرقدرتها را از كشورهاى اسلامى عزیز برانید.
امروز جهان اسلام به دست آمریكا گرفتار است، شما براى مسلمانان قاره هاى مختلف جهان پیامى از خداوند ببرید؛ پیامى كه به غیر از خدا بردگى و بندگى هیچكس را نداشته باشید.» (صحیفه امام؛ ج10، ص160)
حج و برائت از مشركان و كافران «سنت پیامبر(ص) و اعلان برائت كهنه شدنى نیست و نه تنها اعلان برائت به ایام و مراسم حج منحصر نشود كه باید مسلمانان فضاى سراسر عالم را از محبت و عشق نسبت به ذات حق و نفرت و بغض عملى نسبت به دشمنان خدا لبریز كنند و به وسوسه خناسان و شبهات تردید آفرینان و متحجرین و منحرفین گوش فرا ندهند و لحظه اى از این آهنگ مقدس توحیدى و جهان شمول اسلام غفلت نكنند. (صحیفه نور، ج 20، ص 112)
مراسم حج ابراهیمى؛ اجتماعى براى حل معضلات جوامع اسلامى «در حج…. باید بررسى از اوضاع مسلمین در هر سال بشود كه مسلمین در چه حال هستند. این سفر حج براى این مسائل بوده است، براى «قیام ناس» بوده است، براى این بوده است كه مسلمین مشكلات مسلمین را درك كنند و در رفعش كوشش كنند.» (صحیفه امام، ج18، ص52) توجه به ابعاد سیاسى و اجتماعى حج ابراهیمى «فریضه حج در میان فرایض، از ویژگى خاصى برخوردار است و شاید جنبه سیاسى و اجتماعى آن بر جنبه هاى دیگرش غلبه داشته باشد، با آن كه جنبه عبادى اش نیز ویژگى خاصى دارد.» (صحیفه امام؛ ج15، ص168) مشكل جوامع اسلامى؛ عدم درك فلسفه سیاسى اجتماعى حج ابراهیمى «بزرگترین درد جوامع اسلامى این است كه هنوز فلسفه واقعى بسیارى از احكام الهى را درك نكرده و حج با آن همه راز و عظمتى كه دارد، هنوز به صورت یك عبادت خشك و یك حركت بى حاصل و بى ثمر باقى مانده است.» (صحیفه نور، ج 9، ص 176) «میلیونها مسلمان هر سال به مكه مىروند و پا جاى پاى ابراهیم واسماعیل وهاجر مىگذارند ولى هیچكس نیست ازخود بپرسد ابراهیم علیه السلام و محمدصلی الله علیه و آله كه بودند و چه كردند و چه هدفشان بود، از ما چه خواستند.
گویى به تنها چیزى كه فكر نمى شود همین است مسلّم حج بى روح وبى تحرّك و قیام، حج بى برائت، حج بى وحدت و حجى كه از آن هدم كفر و شرك برنیاید حج نیست.» (صحیفه نور، ج 2، ص 229)
دخترم مهریه برای معامله نیست! بلکه هدیه ای از طرف همسر است که خداوند قرار داده است! از قرآن برایت شواهدی می اورم که بیشتر بدانی و فکر نکنی که اگر زیاد باشد بیشتر خوشبخت خواهی شد!
دخترم از مهریه حضرت زهرا علیهالسلام خبر داری ؟! مهریه اش را آمرزش امت پدرش قرار داد!
دخترم فکر نکنی مهریه زیاد برات شخصیت می اره و از اینکه مهریه ات 14 سکه است شرمنده دوستانت بشی! اولین صفت مهریه قرآنی بر طرف کننده ی مشکل اشتغال داماد است آن هم به صورت دراز مدت. زمانی که شعیب علیه السلام به موسی علیه السلام پیشنهاد دامادی دادند، ایشان فاقد شغل بودند.اما نوع مهریه مشکل موسی علیه السلام را حل کرد.
دلیل مطلب این آیه است:« قَالَ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُنكِحَكَ إِحْدَى ابْنَتَيَّ وَمَا أُرِيدُ هَاتَيْنِ عَلَى أَن تَأْجُرَنِي ثَمَانِيَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْرًا فَمِنْ عِندِكَ أَنْ أَشُقَّ عَلَيْكَ سَتَجِدُنِي إِن شَاء اللَّهُ مِنَ الصَّالِحِينَ:شعيب گفت من مى خواهم يكى از اين دو دختر خود را كه مشاهده مى كنى به نكاح تو در آورم به اين شرط كه هشت سال براى من كار كنى و اگر ده سال را تمام گردانى اختيار با تو است و نمى خواهم بر تو سخت گيرم و مرا ان شاء الله از درستكاران خواهى يافت »25/قصص
همانطوری که ملاحظه می شود شعیب علیه السلام پیشنهاد می کند موسی علیه السلام هشت سال اجیر او باشد و این به معنی حل شدن مشکل اشتغال موسی علیه السلام است.
صفت دوم مهریه قرآنی این است که حل کننده مشکل مسکن داماد است.زمانی که کسی را به عنوان اجیر استخدام می کنند برعهده کارفرماست که مسکن اجیر شده را تامین کند.این رسم الان هم در مناطق روستایی حاکم است.طبق این رسم شعیب علیه السلام مسکن موسی علیه السلام را تامین کردند.چون مهریه او را هشت سال چوپانی قرار داده بود.
صفت سوم عدم تحمیل مهریه بر داماد است.شعیب علیه السلام داماد خودش را در انتخاب مدت هشت سال و یا ده سال آزاد گذاشت.«.. تَأْجُرَنِي ثَمَانِيَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْرًا فَمِنْ عِندِكَ وَمَا أُرِيدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَيْكَ...: … به اين شرط كه هشت سال براى من كار كنى و اگر ده سال را تمام گردانى اختيار با تو است و نمى خواهم بر تو سخت گيرم..»
صفت چهارم مهریه قرآنی متناسب بودن آن با شرایط داماد است.زمانی که موسی علیه السلام وارد مدین شدند از جهت مادی در حد صفر بودند ولی از جهت توانایی جسمی و اخلاقی شرایط فوق العاده ی داشتند.«القوی الامین» بودند.مهریه ی تعیین شده با شرایط گفته شده دارای سنخیت بود.لذا امکان پرداخت آن برای ایشان فراهم بود.
صفت پنجم مهریه قرآنی این است که داماد برای پرداخت کردنش هم حال دارد ،هم توان دارد و هم وقت دارد.توانش را دارد چون «القوی الامین» است. وقتش را دارد چون جوان است.حالش را دارد چون مهریه زنش حل کننده مشکلات اوست.
موارد مذکور گوشه ی از معارف قرآن بود که اگر این ها در جامعه ما اجرا شود، قطعا بسیاری از مشکلات حل خواهد شد.این اوصاف مهریه ی قرانی بود که اصلا قابل قیاس با مهریه ی ایرانی نیست.
ازدواج قرآنی آرامش بخش بودن آن است.این مطلب را می توان به راحتی از آیه 21 /روم به دست آورد:«… وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْكُنُوا إِلَيْهَا... و از نشانه هاى او اينكه از نوع خودتان همسرانى براى شما آفريد تا بدانها آرام گيريد.» نکته جالب اینکه خداوند در مورد شب هم عنوان آرامش بخش بودن را به کار می برد.یعنی همان طوری که خواب شبانه موجب آرامش انسان می شود، ازدواج هم چنین خاصیتی دارد.
همان طوری که لازمه کامل شدن بیست و چهار ساعت متحد بودن شب و روز است، لازمه رسیدن انسان ها به آرامش کامل، ازدواج است.
چون مرد برخی اوصافی دارد که زن فاقد آن است و بر عکس زن هم اوصافی دارد که مرد فاقد آن هاست.
زمانی که ازدواج صورت گرفت، هر کدام از مرد و زن نقص طرف مقابل را برطرف می کنند لذا این امر
موجبات آرامش زوجین را فراهم می کند.
به قول استاد مطهری :مرد دوست دارد محبت کند ولی زن دوست دارد مورد توجه قرار گیرد، مرد
عاشق بودن را دوست دارد ولی زن معشوق شدن را دوست دارد.
صفت دوم:
ازدواج قرآنی مودت آور بودن آن است. مودت یعنی ابراز محبت توام با عمل .زمانی که انسان ادعای دوست داشتن کسی را دارد، باید در عمل هم این ادعا را ثابت کند که به آن مودت می گویند.
این صفت را هم می شود از آیه 21 / روم به دست آورد…« وَجَعَلَ بَيْنَكُم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ …. و ميانتان دوستى و رحمت نهاد آرى در اين نعمت براى مردمى كه مىانديشند قطعا نشانه هايى است »نکته جالب اینکه رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم در قبال زحمات 23 ساله خود از امت اسلامی طلب مودت برای اهل بیت خود می کند و این امر ارزش مودت را می رساند که خداوند آن را در ازدواج قرار داده است.
صفت سوم:
ازدواج قرانی رحمت آور بودن آن است که در آیه بالا عنوان شده است.رحمت یعنی در حق هم رحم کردن که بهترین مثال آن را در روابط والدین با فرزندان می شود دید.
ابراز دوست داشتن والدین نسبت به فرزندان خود اولا بی منت است ثانیا توام با عمل است.
این رفتار باید در میان زوجین هم حاکم باشد که متاسفانه گاهی فراموش می شود.
و در رابطه با رحمت سه نکته جالب توجه داریم .اول اینکه خداوند رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم را به عنوان رحمه للعالمین معرفی می کنند و دوم اینکه خداوند رحمت را بر خودش واجب کرده و سوم اینکه ناامیدی از رحمت خود را نشانه کفر دانسته است.حال خداوند این رحمت را در ازدواج قرار داده است.
صفت چهارم:
ازدواج قرآنی جلب کردن فضل الهی است.ازدواج نزد خداوند به قدری دارای ارزش است که خداوند خودش هزینه آن را بر عهده گرفته است.این مطلب را می شود از آیه 32 /نور استفاده کرد«وَأَنكِحُوا الْأَيَامَى مِنكُمْ وَالصَّالِحِينَ مِنْ عِبَادِكُمْ وَإِمَائِكُمْ إِن يَكُونُوا فُقَرَاء يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ: به همسران خود و غلامان و كنيزان درستكارتان را همسر دهيد اگر تنگدستند خداوند آنان را از فضل خويش بى نياز خواهد كرد و خدا گشايشگر داناست »
و مطلب اخر اینکه فضل الهی با معیار های بشر قابل فهم نیست. در اهمیت فضل الهی همین قدر بس که زمانی که وزیر سلیمان علیه السلام تخت بلقیس را از سبا به بیت المقدس در یک چشم بر هم زدنی ،آورد، سلیمان علیه السلام گفت:« هذا من فضل ربی» بله عزیزان فضل الهی بافتنی نیست بلکه یافتنی است که ازدواج یکی از راه های کسب آن است. موارد عنوان شده تنها گوشه ی از اوصاف ازدواج قرآنی بود که ان شالله در آینده تکمیل خواهد شد.
اگر برای هر لحظه از زندگی روی کره خاکی بخواهیم برنامه و دستورالعمل داشته باشیم، که در وانفسای روزگار گرفتار نشویم، باید به بهترین الگویی که خداوند از زندگی بهترین بشر برایمان اهدا کرده به چسبیم.
اگر می خواهیم در ازدواجمان بعد اندک زمان کوتاه که هنوز نقل و آثار تزیینات شب عروسی به در و دیوار اتاقمان باقی مانده، به طلاق فکر نکنیم، بیایید قبل از ازدواج یک دوره برنامه از خواستگاری تا ازدواج بهترین گزینه های عالم را مرور کنیم.
از پس سالها انتظار، ،پژواک اذان ابراهيمى در سراپردۀ عالم انسانى: وَ أَذِّنْ فِي النّٰاسِ بِالْحَجِّ، مرا واله و حيران خود كرده است.
در اين فراخوان، با شوق لقاءْ به حجاز عشق و ميقات مىكشاندم، با احرام به حرم الهى و بلد امن مكّه مىبرد، به زمزم و صفا مىرساند، در عرفان عرفات غرق مىكند، در شب روشن مشعرْ روشنایی بدون غروب خورشيد حق را مىنماياند، به مُناى عشق مىكشاندم و تا در مسلخ آرزوها، دوستىِ غير او را ذبح کنم و شيطان و نفس سركش انسانى را رمى نمایم تا آنگاه كه مرا خالص گرداند و واصل نماید و به درون كعبه بخواندم و آنگاه خداى تعالى خود به كعبۀ دلم درآيد؛ كه «القلب حرم الله » ، و شاید که مرا به محضر احبابْ بار دهد و نهال محبت و مودّت اهلبيت نبوت علیهم السلام را در جانم غرس كند، و خسی شوم در میقات.
نمی دانم لیاقت این دعوت را دارم یا نه!
ترسانم از اینکه هنگام گفتن لبیک، جوابم از پروردگار لا لبیک باشد!
شنیده ام که اگر لبیک را از پروردگار مهربان گرفتی، منتظر بخشایش کم کاری هایت در عرفات باش.
می روم تا در خانه خدا یکی از بهترین مکان های روی زمین، بازسازی شوم: دعا کنیدم تا در این سفر همه خود را باسازی کنند باید از همه فرصتها به خوبی استفاده کنم. خداوند مرا از دنیا یی که ساخته ام می کندم و درمیقات جحفه ملافهای که یادگار کفن است بر تنم می کند خداوند تمام زیباییهای ظاهری را از من می گیرد سپس مرا به میقات می آورد تا لبیک بگویم.
خداوند مرا به این سرزمین می برد تا باطنم را زیبا کند. نکند که در میقات لبیک بگویم ولی کینه از کسی در دل داشته باشم.
مبادا بدون خداحافظی از کسی به این سرزمین بروم باید برای همه حتی کسانی هم که گناه میکنند، دعا کنم.
به این سرزمین می روم تا صاف شوم.
بدیهایم را بریزم و با خدا رفیق شوم. یک عمر با دنیا رفاقت کردم و چیزی نشد. باید از فرصت سفر حج استفاده کنم حتما در ایران فرصت های نابی را از دست داده ام.
مثل نوافل، نماز شب، مناجات، استغاثه به درگاهش؛ اما در این سفر باید از فرصتها به خوبی استفاده کنم.
خدا به خانه اش می برد تا از نو خود را بسازم .
نمی دانم لیاقت قدم گذاشتن جای پای هاجر آن بانوی بزرگ را دارم!
نمی دانم توان قدم گذاشتن بر جای پاهای صدو بیست چهار هزار پیامبر سلام الله را دارم!
خیلی سخت است قدم گذاشتن بر سنگ فرش هایی که معصومین علیهم السلام، گام نهاده اند!
شنیده ام تنها معصومی که هرگز به حج نرفت و همیشه در زندان عباسیان بود امام عسکری علیه السلام بوده است، و به همین خاطر مستحب است هر حاجی به نیت این امام غریب طواف کند!
آه خدای من این سرزمین مقدست از از چنگال بوجهل ها و سفیانی ها نجات بده!
بهر حال دوستان خوب و هم بحث های گرامی، اهالی کوثرنت و کوثربلاکی های مهربانم، امیدوارم این سفر بزودی قسمت شما ها هم بشود.
نمی دانم آل سعود برای حاجی ایرانی چه خوابی دیده است؟
انشاءالله هرچه شر دارند به خودشان برگردد.
و از شما التماس دعا دارم و برایتان آرزوی حج بدون آل سعود و همراه با ظهور حضرتش را می طلبم.
همراهى در شرایط سخت زندگى آنچه در این زمینه از زندگى نورانى حضرت زهراسلام الله علیها به ما رسیده، نشان مى دهد كه آن بانو ى بى همتا، در شرایط سخت زندگى مشترك براى همسر خود بهترین همراه و همیار بوده است.
الگویى از صبر و شكیبایى و همراهى و استقامت در برابر شرایط سخت اقتصادى، كه به گفته «كارن رافل» بهترین الگو براى شیعیان است تا با ایمان به خدا به رویارویى با رنج هاى زندگى بپردازند.
آن بزرگواران، زندگى فقیرانه اى را آغاز كردند. زیرانداز آنها پوست گوسفندى بود كه شب بر روى آن مى خوابیدند و در روز به شتر آبكش خود بر روى آن علوفه مى دادند. رواندازشان نیز تكه عباى مندرس یمنى بود كه آنقدر بزرگ نبود كه همزمان هم روى سر و هم پایشان را بپوشاند. بالشى از چرم داشتند كه درونش با لیف خرما پرشده بود.
اول ذى الحجه؛ سالروز ازدواج امام على علیه السلام و حضرت فاطمه ى زهراسلام الله علیها(2 ق)؛ روز ازدواج ازدواج آسمانى حضرت زهراسلام الله علیها و حضرت على علیه السلام ؛ الگویى براى جوانان در اولین روز آخرین ماه قمرى حضرت على بن ابى طالب علیه السلام پیشواى پارسایان با حضرت فاطمه سلام الله علیها برترین بانوى جهان پیمان عشق بست و خدا، والاترین فرستاده خویش را بر این پیمان گواه گرفت. این ازدواج، عمرى به گستردگى آفتاب و حیات عالم یافت و یاد و نام این واقعه شورانگیز، شادى بخش تمامى تاریخ شد تا آنكه امروز نیز دلدادگان ذریه آن كانون عشق و مودت، از پرتو انوار رحمت و عنایت تنها باقیمانده از دامان حضرت زهراسلام الله علیها و امید به نجات بخشى او زندگى خود را آغاز مى كنند.
فاطمه زهراسلام الله علیها دختر پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله و از دوشیزگان ممتاز عصر خویش بود و انتساب آن حضرت به مقام رفیع پدرى چون پیامبر خاتم و مادرى چون حضرت خدیجه، بزرگانى از صحابه و مهاجرین را راغب به ازدواج با آن بانوى بى همتا نمود و یا حتى پیشنهاد پرداخت مهریه اى سنگین براى دریافت پاسخى مثبت دادند، اما از آنجاكه آن حضرت برخوردار از مقام عصمت و طهارت خاندان رسالت و والاترین كمالات معنوى، دینى و اخلاقى و برترى بر تمامى بانوان عالم بودند و مقدر بر این بود كه از دامان آن حضرت شجره طیبه ولایت رشد و نمو یابد، براى ایشان كفو و همتایى غیر از برادر و وصى رسول خاتم، حضرت على علیه السلام كه همچو فاطمه زهراسلام الله علیها پرورش یافته دامان پیامبر و آراسته به والاترین صفات دینى و الهى و مقام عصمت و امامت بود، وجود نداشت. به همین دلیل بود كه رسول خدا درباره ازدواج حضرت زهراسلام الله علیها منتظر وحى الهى بود تا سرانجام جبرئیل بر پیامبرصلی الله علیه و آله نازل شد و گفت: «اى محمد! خدا بر تو سلام مى رساند و مى فرماید فاطمه را به عقد على درآور، خداوند على را براى فاطمه و فاطمه را براى على پسندیده است.»
با ابلاغ این دستور بود كه زیباترین كانون عشق و مودت و خانواده نمونه تمامى اعصار شكل گرفت، خانواده اى كه مكرراً از سوى حضرت رسول صلی الله علیه و آله موردستایش قرار مى گرفت و آن حضرت از آن در واقعه هاى مهمى همچون مباهله و حدیث آل عبا، به عنوان اهلبیت یاد مى فرمودند و در قرآن نیز در موارد متعددى مانند آیه تطهیر، از اهلبیت به بزرگى یادشده است. این خانواده الگویى شد براى پیروان حق و حقیقت و سعادت تا با دنباله روى از سیره آن همسران آسمانى، كانون خانواده خویش را بر مبناى ارزش هاى الهى و انسانى و عشق و محبت بنا نهند و شیوه رفتارى و سبك زندگى آن بزرگواران در اقدام به امر ازدواج و تشكیل خانواده و نیز همسردارى و تربیت فرزندان را كه تا آخرین لحظات زندگى زناشویى خود سراسر از مهر و محبت و دلدادگى و همراهى بود را الگوى خود قرار دهند. * معیارهاى دینى و الهى انتخاب همسر
بسیار افسرده و اندوهگین بود، دائما نگران دخترش که مبادا در مدرسه غش کند. می گفت من باعث مشکلات این بچه بی گناه شده ام! باز گفت: وقتی باردار شدم، چون ناخواسته بود، تلاش کردم که سقط شود، هرچه که لازم بود خوردم و هر وزنه سنگینی را بلند کردم، انگار که کودکم با دست های کوچکش به من چسبیده بود و التماس می کرد که من حق زندگی دارم، به چه جرمی مرا از این حق نا امید می کنی، خلاصه سقط نشد که نشد! با تعجب پرسیدم یعنی شمای طلبه هم از این کارها کردی؟! گفت: آن زمان دائما تبلیغ می کردند فقط دوتا فرزند کافیه، من هم که دوتا داشتم یک دختر و یک پسر؛ از طرفی دبیر بودم و مشغول کار در بیرون از منزل. و حالا این بچه هر روز دچار یک مشکلی می شود، معده اش قدرت جذب غذا ندارد، و در مدرسه غش می کند. دائما در حال مداوا بودند، تا زمانی که به سن بلوغ رسید؛ صورت و سرش رشد کرد ولی بقیه اندامش کوچک ماند. دختری سرشار از هوش و استعداد! مادر با دیدن فرزندی که خود را باعث بیماری او می دانست روز به روز افسرده تر می شد!
گفتم: مگر شما خودت خواسته بودی که بدنیا بیایی، از فرزندت توقع داشتی که از تو اجازه بگیرد!؟
مگر قرآن را نخوانده ای که سفارش می کند، اگر ایمان دارید؛ نباید علاوه گناهان زیر فرزندان خود را بکشید!
يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذَا جَاءَكَ الْمُؤْمِنَاتُ يُبَايِعْنَكَ عَلَى أَنْ لَا يُشْرِكْنَ بِاللَّهِ شَيْئًا وَلَا يَسْرِقْنَ وَلَا يَزْنِينَ وَلَا يَقْتُلْنَ أَوْلَادَهُنَّ وَلَا يَأْتِينَ بِبُهْتَانٍ يَفْتَرِينَهُ بَيْنَ أَيْدِيهِنَّ وَأَرْجُلِهِنَّ وَلَا يَعْصِينَكَ فِي مَعْرُوفٍ فَبَايِعْهُنَّ وَاسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴿۱۲﴾ممتحنه اى پيامبر چون زنان باايمان نزد تو آيند كه [با اين شرط] با تو بيعت كنند كه چيزى را با خدا شريك نسازند و دزدى نكنند و زنا نكنند و فرزندان خود را نكشند و بچه هاى حرامزاده پيش دست و پاى خود را با بهتان [و حيله] به شوهر نبندند و در [كار] نيك از تو نافرمانى نكنند با آنان بيعت كن و از خدا براى آنان آمرزش بخواه زيرا خداوند آمرزنده مهربان است .
وقتی از حرام بودن موسیقی مطرب می گفتی، او را معیار حلال بودن معرفی می کردند. وقتی از رقاصی نهی می کردی باز هم انگشت ها بسوی او نشانه می رفت. چرا ؟! چون خواهر شهید بود! چون خواهر طلبه بود! چون شوهر خواهرش سپاهی بود! نسبت های خوشنام مقدسی که در نظام اسلامی جایگاه داشت، را با خود یدک می کشید. و اصلا حرمت این نسبت ها را رعایت نمی کرد، در عروسی فامیل و دوست، یک ضبط کوچک را به گردنش می آویخت و رقاص میدان بود، در زمانه ای که خانواده ها امکانات پخش موسیقی را نداشتند! تا اینکه در یک تصادف که به هیچ یک از مسافران صدمه ای نرسید حتی به کوچک ترین عضو که کودک چند ماهه ای بود! اما متاسفانه این رقاص جاهل مقصر یا قاصر، از دوپا فلج شد و برای همیشه ویلچر نشین شد. زیرا این پاها، طلبه، شهید و پاسدار را بدنام می کرد! اگر ما از نعمت هایی که خداوند به رایگان در اختیارمان قرار داده شاکر نباشیم، علاوه که آن نعمت افزایش نخواهد یافت بلکه گرفتار عذابی شدید خواهیم شد.
از سوی دیگر خداوندمهربان است و دوست ندارد پرونده بندگان خوبش بیش از این آلوده شود، بنابراین نعمت را می گیرد. وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ ۖ وَلَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ، ابراهیم7و (باز به خاطر آرید) وقتی که خدا اعلام فرمود که شما بندگان اگر شکر نعمت به جای آرید بر نعمت شما میافزایم و اگر کفران کنید عذاب من بسیار سخت است.
خیلی برام جذاب بود، وقتی می دیدم که بیشتر همکلاسی هایم یا دکتر جراح قلب است یا عضو هیئت علمی دانشگاه است یا دبیر دبیرستان است! یک روز که با دخترخانم جوانی، کنار هم در اتوبوس هم سفر شدیم. برای شرکت در امتحانات غیر حضوری به قم می رفتم، متوجه شدم که هم سفر جوانم کتابی را مطالعه می کند که همان کتابی است که من می خوانم! برایم سوال شد، پرسیدم، شما هم در این درس امتحان دارید؟! باب آشنایی ما شروع شود. گفت: همزمان با شرکت در آزمون پزشکی در آزمون حوزه هم شرکت کردم، چون علاقه دارم به دروس حوزوی و معتقدم هرکسی در هر رشته ای لازم است که این دروس را بخواند؛ چون سایر علوم برای ظواهر زندگی و مادیات است، اما این درس برای جلای روح است! و اکنون هم تصمیم دارم دروس حوزه را تا آخرش ادامه بدهم. و گفت: ما خانوادگی در حال تحصیل حوزه هستیم، مادرم، خوهرانم، هر کدام هم از تحصیلات کلاسیک بهرمند هستند ولی این دروس را برای آدم شدن و تربیت دلمان می خوانیم نه برای اشتغال! آن زمان در دوره سطح یک جامعه الزهرا مشغول بودیم، به او پیشنهاد دادم، این دوره ما در حال اتمام است و برای غیر حضوری ها ادامه تحصیل ندارند؛ بیا برویم پیش مدیر آموزش و بخواهیم که برای ما سطح دو بگذارند. او هم پذیرفت باهم نامه ای تنظیم کردیم و به بخش آموزش دادیم و اینگونه شد که همچنان در حوزه ادامه تحصیل دادیم!
در سطح سه با همکلاسی که جراح قلب بود و خیلی هم موفق، می گفت: بعد از کار مطب ساعت 9 تا 10 شب کلاس تفسیر دارم!
این آشنایی ها مرا به یاد میرزا جهانگیر خان قشقایی انداخت، خانی که وقتی سیم تارش شکست، از پیرمردی که کنار در حوزه ای نشسته بود، آدرس تعمیر تار را خواست. پیرمرد گفت: برو داخل حوزه تار دلت را تعمیر کن. ومیرزا جهانگیر خان شد استاد علوم حوزوی!
دیدم چه زیبا به آیه لولا نفر من کل فرقه عمل می کنند. این خانم جوان آدرس بیمارستان محل کارش را داد که هر وقت نیاز داشتم سری بهش بزنم.
خاله داماد به عروس گفت: باید برقصی، عروس حیا کرد گفت: بلد نیستم برقصم . خاله که دلخور بود چرا داماد که پسر خواهرش بود، دختر او را نگرفته است، با تمسخر گفت: مادرت اشتباه کرده است دختر بی عرضه اش را فروخته است! خانم طلبه ای که حضور داشت، رو کرد به خاله گفت: عروس حیا کرد به شما که بزرگتری نگفت رقصش مخصوص است! همه مهمانان و خاله چشمشان گرد شده بود، رقصش مخصوص است، یعنی چی؟ خانم طلبه گفت: عروس فقط برای آقای داماد می رقصد و فقط مجاز است که برای شوهرش برقصد نه شماها! فتوای مراجع برای رقص زن http://www.shia-news.com/fa/news/
در این کلیپ طلاب در نقش حضرت ابراهیم و همسرانش و اسمائیل نمایشی را اجرا کردند، و در سفر هجرت هاجر و تا ذبح حضرت اسمائیل ادامه دارد. تماشای این نمایش زیبا که توسط چهار نفر و یک کودک اجرا شده است جذاب و خالی از لطف نیست.
شما با تماشای این نماهنگ به سعی صفا و مروه می روید و از چشمه سار زمزم سیراب می شوید، و بر یکتا پرستی هاجر غبطه می خورید؛ و اذعان می کنید که خداوند چه به جا نماز طواف نسا را برای بزرگداشت هاجر، بر همه مردان و زنان واجب کرده است.
از دست دادن با مهمانان مرد نامحرم امتناع کرد، همه هاج و واج مانده بودند که چرا بی حرمتی کرده است! گفت: شما نامحرم هستید و طبق فرمان خداوند حق ندارم با شما دست بدهم، و اگر این کار را انجام دهم به خدا و رسولش بی احترامی کرده ام، یک طلبه هرگز این اشتباه را مرتکب نمی شود! احترام من به شما در حد خوش آمد گویی و پذیرایی گرم و با کرامت است. بعضی ها متوجه شدند که کار درستی است، یکی از مردان نامرد گفت حالا که قرار است شما به من دست ندهی، من هم اجازه نمی دهم همسرم با شوهر شما دست بدهد؛ گفتم آفرین بر شما تازه شما داری به آیه قوا انفسکم و اهلیکم نارا عمل می کنی!
سطح سه فلسفه را گرفت، بسیار توانمند در تدریس، وضع مالی زندگی زیر متوسط، با همسری طلبه، خانه استیجاری.
مدرسه هم به استاد فلسفه و منطق به شدت نیازمند، پیشنهاد استادی را نپذیرفت، پرسیدم چرا!
گفت: اگر می بینی حجابم و رفتارم مطابق شرع است، همه به خاطر این است که در تمام دوران کودکی و نوجوانی خودت تربیت ما را به عهده گرفتی، به دست مربی مهد کودک و غیره نسپردی و لجظه به لجظه رشدمان را درصد کرده ای.
اکنون من هم از مادری چون تو آموخته ام که مهمترین وظیفه ام تربیت است، در مرحله بعد اگر فرصتی بود برای دیگران وقت خواهم گذاشت.
ای کسانی که ایمان آوردهاید، خود را با خانواده خویش از آتش دوزخ نگاه دارید چنان آتشی که مردم (دلسخت کافر) و سنگ (خارا) آتشافروز اوست و بر آن دوزخ فرشتگانی بسیار درشتخو و دلسخت مأمورند که هرگز نافرمانی خدا را (در اجرای قهر و غضب حق) نخواهند کرد و آنچه به آنها حکم شود انجام دهند.
و بعد از آن«وَاَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الاَقرَبينَ وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤمِنينَ» 214 شعرا، [خويشاوندان نزديكت را انذار كن و بال و پر خود را براي مؤمناني كه از تو پيروي ميكنند بگستران] را فرموده است . بعد از آن مرحله الناس می رسد.
وقتی در حفظ ارز ش های دینی به حد اقل راضی می شویم، افسرده بود، از من راه کار می خواست! اجازه دادم هرچه در دلش هست بازگو کند تا تخلیه شود، گفت و گفت و گفت:حرف آخرش این بود چرا خدا سرنوشت مرا اینگونه رقم زد!؟ شکایت از همسرش داشت، که از روزی که ازدواج کرده ایم دائما با یک زنی در ارتباط است! پرسیدم موقع خواستگاری با هم حرف زدید؟ از چه معیارهایی باهم سخن گفتید؟ پوشش تو آن زمان چگونه بود؟ گفت درسته الآن چادری هستم و لی زمانی که به خواستگاریم آمد، چادری نبودم! و موقع آشنایی پرسیدم نماز می خوانی گفت، بعضی وقت ها می خوانم، من هم گفتم نماز های صبحم قضا می شود! در پاسخ به او: سرنوشت را خودت رقم زده ای، به گردن خدا می اندازی! اولا پوشش و آرایش تو، مردانی شبیه خودت را جذب می کند، که اهل نماز نباشد و به ارزش های دین پایبند نباشد، ارتباط با دیگران بدون معیار داشته باشد!دوم از او پرسیدی نمازش را و فهمیدی که بی توجه به نماز است! در حالیکه پیامبر فرموده وقتی خواستگار آمد از اهل مسجد بپرسید اگر او را شناختند دختر بدهید.
کجای این سرنوشت را خداوند رقم زده است؟! یک سری راهکار برای جذب شوهرش به او نشان دادم، بلکه همسرش از آن ارتباط دست بکشد، که یک شب گوشی هسرش زنگ می زند و خانم برداشته و صدای زن با عتاب به او گفته گوشی را بده سیامک، خانم تازه عروس با دلخوری از سیامک که تو تاکی می خواهی این ارتباط را ادامه دهی، با قهر رفت خانه پدرش. فردا صبح همه خبر کشته شدن سیامک را شنید، معلوم شد که زن شوهر دار بوده و شوهرش به قضیه شک داشته که زن به دروغ گفته که سیامک مزاحم من است. باهم نقشه می کشند که او را دعوت به خانه کند، وقتی همسر سیامک قهر کرد و رفت او هم با خوشحالی به خانه زن رفت، و با نقشه شوهرش او را کشتند و جنازه را در حیاط بیمارستان انداختند .
خداوند چه زیبا در قران معیار معرفی کرده است،
الخبیثات للخبیثین و الخبیثون للخبیثات و الطیبات للطیبین و الطیبون للطیبات 26 نور
زنان ناپاک از آن مردان ناپاکند، و مردان ناپاک نيز به زنان ناپاک تعلّق دارند؛ و زنان پاک از آن مردان پاک، و مردان پاک از آن زنان پاکند!
موضوع هم کفو بودن در تدین و تقوا است که متاسفانه به مسائل مادی منطبق کرده اند، و این باعث بسیاری از مشکلات خانواده ها ر ا بوجود می آورد و زیر ساخت طلاق ها همین مسئله است.
متاسفانه امروزه مشکل ما مسلمانان شناسنامه ای و جغرافیایی به همین مبنا بر می گردد، که دستورات دین را سلیقه ای عمل می کنیم، بعد معتقد می شویم که دین و خدا من رادچار مشکل کرده است!
يُريدونَ أَن يُفَرِّقوا بَينَ اللَّهِ وَرُسُلِهِ وَيَقولونَ نُؤمِنُ بِبَعضٍ وَنَكفُرُ بِبَعضٍ وَيُريدونَ أَن يَتَّخِذوا بَينَ ذٰلِكَ سَبيلًا﴿۱۵۰﴾ میخواهند میان خدا و پیامبرانش تبعیض قائل شوند، و میگویند: «به بعضی ایمان میآوریم، و بعضی را انکار می کنیم» و میخواهند در میان این دو، راهی برای خود انتخاب کنند…
وقتی پیشنهاد ورود به حوزه را به دختر دادم،گفت: من رشته ام ریاضی است و طرح های زیادی برای جشنواره خوارزمی دارم؛ اگر بیام حوزه آن فرمول هایی که کشف کردم، عبث می شود!
گفتم: افراد زیادی هستند که از این فرمول ها کشف می کنند، اما این طلبگی است که در غربت مانده است.
اولا، خداوند در قرآن به طلبگی سفارش کرده است، و ما کان المؤمنون لینفروا کافة فلولا نفر من کل فرقة منهم طائفة لیتفقهوا فى الدین .1122 توبه، شما را چه شده که برای کار های فرهنگی بسیج نمی شوید از هر گروهی یک نفر باید به این مهم بپردازد.
دوم، در هیچ جای قرآن به پزشکی و مهندسی سفارش نکرده است.
چون از خلقت بشر، انسان ها به صورت خود جوش پزشکی و مهندسی را پیگیر بوده است.
وقتی بقایای انسان های شهر سوخته که سابقه چندین هزار ساله دارد، روی چشم و کاسه سرشان اثر جراحی وجود دارد و یا اهرام مصر از مهندسی عجیبی برخوردار است؛ معلوم می شود که این حرفه ها و مهارت را خداوند در انسان به ودیعه قرار داده است.
سوم، خصوصا اگر در کشور دکتر و مهندس کم باشد می توان از خارج استخدام کرد، ولی برای حفظ ارزش های دین و انتشار آن نمی توان از خارج طلبه استخدام کنیم!
چهارم، با توجه به روحیه شما، اگر دانشگاه بروی هر استادی که خلاف شرع حرفی بگوید، تو ساکت نمی مانی؛ و آن ها هم حتما در برابر اعتراض تو عکس العمل نشان خوهند داد!
پنجم، اگر می خواهی با دانشجویان در ارتباط باشی و هدایت گری کنی، با تحصیلات حوزه وارد دانشگاه شو و به عنوان استاد کار کن و دانشجویان را هدایت کن.
اتفاقا بعد سطح سه در رشته فلسفه از دانشگاه برای تدریس دعوت شد، نپذیرفت؛ گفت: اگر کلاس خصوص دانشجویان دختر باشد حاضرم اما در کلاس مختلط معذورم.
پرسیدم چرا گفت: باید در حین تدریس با چهره ای گشاده و گاهی لبخند تدریس کنم، اگر مردان باشند جایز نیست که لبخند بزنم!
با شنیدن خبر ازدواجش خیلی خوشحال شدم، خصوصا وقتی شنیدم که با طلبه ازدواج کرده است. خوشحالیم چندان نپایید که برای مشاوره کمک فکری خواست، بشدت ناراحت شدم. گفتم مگر تحقیق نکرده بودی؟
گفت: چون روابط عمومی بالایی دارد، از هرکسی پرسیدیم تعریف کردند! اما بعد از جاری شدن عقد به مرور متوجه ضعف اعتقاد و بی اخلاقی ها و مشکلات رفتاری داماد شدم.
علاوه بر این در خانواده شان 15 نفر روحانی دارند که اعتماد من را جلب کرد، من در حوزه با اساتید پاک طینتی که داشتم به روحانیت بسیار خوشبین بودم.
گفت: طلبه پایه پنجی که قراره بازپذیری شرکت کنه، نماز نمی خوانه، روزه نمی گیره، رفتاری به شدت ضد اخلاقی داره، خواهرانش می گویند دوستان دختر زیادی داشته است.
یکی از روحانیونشان که عقد ما را جاری کرد، وقتی وارد اطاق زن ها شد با همه زن های نامحرم دست داد، از ترس پشت مهمان ها پنهان شدم که با من دست ندهد! آقای داماد از من خواست تا با دایی او دست بدهم، گفتم نامحرم است، گفت: اشکال ندارد، زن برادرم من را می بوسد، هیچ اتفاقی نیفتاده است!
از مدرسه اش پرسیدیم گفتند: هرسال در یک مدرسه درس خوانده و اخراجش کرده اند.
گفت: تعجب می کنم که طلبه این رفتار را داشته است، گفتم مگر نمی گویی که اخراجی بوده، شما را فریب داده است؛ و آنهایی که در فامیلشان با آن رفتار وجود دارند هم نمی توانند خیلی در جامعه فعال شوند.
مردم ما فهیم هستند طلبه جاهل را از غیر جاهل تشخیص می دهد، اگر بر خلاف آن باشد تحمل نمی کنند. تو این وضع و حال جامعه این جور افراد فکر می کنند که چون یک عده به پست های بالایی رسیدند؛ حتما اینها هم موفق می شوند!
گفتم: چون جامعه گسترده شده است و شما با افرادی از غیر محل خود ازدواج کرده ای، باید با مشاوره انتخاب می کردی، هرچند بسیار اتفاق افتاده که از میان فامیل هم افرادی پیدا می شود که آنچه ظاهرشان نشان می داده، نبوده اند گفتم اگر قبل از ازدواج با من مشاوره می کردی، راهنمایی ات می کردم که به مرکز مشاوره قم زیر نظر حوزه علمیه برادران مراجعه کنی و از هر دوی شما تستpmc رایگان می گرفتند؛ از هرچه دروغ در پس ذهنش پنهان بود با خبر می شدی!
دلداریش دادم که خدا را شکر که قبل از رفتن به خانه داماد متوجه خباثتش شدی. این تستpmc در قم و مشهد وجود دارد و برای طلاب رایگان است.
آمد بهم گفت: دنبال کار هستم، اگر شما قبول کنی بروم سر کار، حس می کنم که کارم اشتباه نیست. پرسیدم چه کاری؟ گفت: منشی یک مطب می شوم. پرسیدم: دکتر مرد است یا خانم؟ -دکتر مرد است. -فردا بیا باهم برویم یک جایی! -رفتیم مطب دکتر چشم، یک شماره گرفتم و منتظر نشستیم. منشی با آرایش غلیظ نشسته بود، بعد از هر سه مریض، یک سینی چای و بیسکوییت می برد به اتاق دکتر و در را هم می بست! بعد از اینکه از اطاق بیرون می آمد، و پشت میزش می نشست؛دائما با انگشت هایش بازی می کرد، و بی اختیار ادا اطوار در می آورد، همه مریض ها مرد و زن متوجه رفتار عجیب منشی شده بودند. نوبت ماشد، داخل شدیم، یک اتاق نیمه تاریک، که چراغ کم نوری کنار دکتر روشن بود، بعد از معاینه چشم خارج شدیم. - دیدی این یک منشی بود، تو به عنوان یک طلبه می خواهی در چنین فضایی منشیگری کنی! اگر این آقای دکتر از جهت دینی مسلمان واقعی بود، یک مرد را استخدام می کرد! ولی او یک دختر را استخدام کرده که هم برای خودش جاذبه جنسی دارد و هم برای مشتری هایش و علاوه بر این حقوق کمتری به او می دهد! و این یعنی بردگی جنسی
بعد از اتمام درسم وقتی مدرکم را گرفتم، خانواده فشار روی فشار که باید بروی سرکار.
این هم زحمت کشیدی برای چی، خلاصه وسوسه ها کار خودش را کرد، و من طلبه دست به کمر یا علی گفتم؛ و رفتم و رفتم تا کار پیدا کنم!
خلاصه یک کار بدون دردسر پیدا کردم، روز اول آقای رئیس صندلی و میز و تلفنم را نشان داد.
نشستم روی صندلی پشت میز و شاد از اینکه بلاخره پیش خانواده روسفید شدم، بعد فکر کردم الان که کسی غیر از من و آقای رئیس اینجا نیست و شیطان قسم خورده که هر وقت دونفر نامحرم یک جا باشند، نفر سوم من هستم، خودم را توجیه کردم این جا اداره است و منظور حدیث جای خلوتی مثل خانه و یا مکان دیگری است.
بعد از نیم ساعتی که گذشت، بوی ادکلن مردانه به مشامم خورد؛ در فکر بودم این بو از کجاست و اینقدر نزدیک است!؟
چشمتون روز بد نبینه؛ که ناگهان صدای رئیس را از پشت سرم شنیدم، برگشتم دیدم دستش را روی لبه صندلیم گذاشته است و به من گفت: به نظرم بهتر است با روسری و کمی آرایش اینجا باشی!
صدای ضربان قلبم را می شنیدم، نزذیک بود از سینه ام بیرون بزند، احساس می کردم که رئیس می شنود!
بلافاصله از جایم بلند شدم، و وسایلم را برداشتم، گفتم آقا شما اشتباه گرفته اید قبل از هر چیزی من یک طلبه هستم!
با سرعت از اداره بیرون آمدم و تا خانه دویدم، تا چند وقت شب ها کابوس رئیس را می دیدم!
برای سر کار رفتن خانم تازه عروس حرفشون شد عروس که دانشجوی رشته شیمی محض بود می گفت پس برای چه درس می خونم وقتی نباید سرکار برم.
همسر گفت : من نمی گویم شاغل نباش! شغلی انتخاب کن که باعث بالا رفتن سن ازدواج جوانان نشود!
خانم که چشم هایش گردشده گفت: سرکار رفتن من باعث بالا رفتن سن ازدواج دیگران می شود!؟
گفت: شما جای یک مرد را اشغال می کنی که نتیجه آن خانه نشینی یک مرد و بی شوهری یک دخترمی باشد.
خانم:پس به نظر شما هیچ خانمی شاغل نشود؟
منظورم هر شغلی را اشغال نکند، شغل های را انتخاب کند که در ارتباط مستقیم باخدمات دهی به خانم ها باشد .
اگر شما که تخصص شیمی داری در یک کارخانه استخدام شوی جای یک مرد را می گیری در نتیجه او بیکارمی شود.
و برای ازدواج باید صبر کند تا روزی که شاغل شود و دختری که می خواهد با او ازدواج کند او هم باید صبر کند! به همین سادگی سن ازدواج بالا می رود!
شغل شما خدمت دهی به بانوان هم نیست. مثل معلمی، پزشکی… اگر دنبال پول هستی، خداوند برمن واجب کرده که زحمت بکشم و عرق بریزم تا نان حلال و امنیت زندگی را تامین کنم و از این کار لذت ببرم و آن را عبادت بدانم !
و برای نگهداری فرزند مان هم باید یک نفر را استخدام کنیم و برای پخت غذا و رسیدگی به نظم خانه هم باید یک نفر را استخدام کنیم،برای ایاب ذهاب شما به کارخانه باید یک نفر را استخدام کنیم.
باید حساب کنیم حقوق دریافتی شما کفاف استخدام سه نفر را می دهد و در نهایت برای خودت چی می ماند؟
با توجه آرامش یک مادر که نیاز همه اهل خانواده است که باید از این نعمت سیراب شوند؛ چقدر از این سهم برای ما می ماند؟!
برای تغذیه آرامش که نمی توانیم کسی را جایگزین کنیم!
روایت مهمی است که در رابطه با جهاد زن صحبت می کند.
«جِهَادُ الْمَرْأَةِ حُسْنُ التَّبَعُّل»1
جهاد زن، حسن شوهرداری است.
(روایت را ترجمه می کنند به، جهاد زن خوب شوهرداری کردن است، ترجمه اشتباه نیست، اما معنای حسن بسیار عمیق و وسیع است.
امام خامنه ای در توضیح این روایت فرموده اند: «هر تلاشی که یک مرد در میدان های مختلف انجام می دهد، به میزان زیادی مرهون همکاری، همراهی، صبر و سازگاری همسر اوست؛ همیشه همین طور بوده است. فرموده اند: «و جهاد المرأة حسن التبعل». حسن التبعل یعنی چه؟ عده ای خیال می کنند جهاد زن این است که فقط وسایل راحتی مرد را فراهم کند. حسن تبعل فقط این نیست؛ این جهاد نیست؛ جهاد این است که زنان مبارز، مؤمن و فداکار وقتی شوهرهایشان مسئولیت های سنگینی دارند، بار آن سنگینی به میزان زیادی روی دوش آن ها می افتد. شماها مأموریت دارید. خدمات شما همین طور است. وقتی مرد خسته می شود، اثر خستگی او در خانه ظاهر می شود. وقتی به خانه می آید، خسته، کوفته و گاهی بد اخلاق است و این بداخلاقی و خستگی و بی حوصلگی ناشی از محیط کار، به داخل خانه منعکس می شود. حالا این خانم اگر بخواهد جهاد بکند، جهاد او این است که با این زحمت ها بسازد و آن ها را برای خدا تحمل کند؛ این می شود حسن التبعل.»
خانم تسلیم منطق شرعی، عقلی آقا شد ، خیالش راحت شد و خدا را سپاس گفت که می تواند به مسئولیت
یعنی چی خودم را بشناسم، من که مشخصات شناسنامه ام را حفظم!
منظور شناسایی عارفانه است، من باید خودم عارفانه بشناسم.
از کجا آمده ام، چه کسی مرا آورده است!؟ به کجا خواهم رفت؟!
خب اینکه کاری نداره، بخواهی برایش دنبال علم بروی؟!
همه میدونن که از طریق پدر مادرشون بدنیا آمده اند و یک روز هم بعد از صد و بیست سال می میریم!
گفتم نشد نمی خواهی با ما راه بیایی، چرا مثل بچه تنبل ها زیر آبی جواب می دهی.
اینکه باید اول خودمان را بشناسیم تا بتونیم خدا را بشناسیم، یعنی بدانیم که وجود من در هستی نبود، خداوند مرا آفرید؛ بماند که مراحل آفرینشم ،وارد آن مقوله نمی شوم.
و اکنون هم هر لحظه و آنی در حال آفرینش من هست!
باز هم که حرف های فلسفی زدی، یعنی چه که در حال آفرینش توست!؟
مگر چند بار خلقت می کند؟!
با قرآن جوابم را دادم، «کُلُّ یَوم هُوَ فِى شَأن» الرحمن؛ در هر لحظه در کاری است .من از لحظه کودکی تا این سن چه تغییراتی داشته ام، و هر لحظه و ثانیه نفس می کشم، و تمام سلول های بدنم در فعل و انفعال است!
من در آفرینش مستمر پروردگارم دائما و آن به آن با خدا هستم، پس چگونه او را فراموش کنم که خودش گفته نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريد16 ق، از رگ گردن به من نزدیکتر است.
اینگونه نیست و نبوده که خداوند یک روزی مرا آفریده باشد و بعد در گوشه ای تماشا کند!
وقتی دانستم که همه چیز من در ید قدرت لایزال اوست، بنابراین او را کمی شناخته ام!
یه فامیل بهم ریخته بودند، همه با هم قهر کرده بودند.
سرموضوعات بی اهمیت دنیایی، حالا اگر موضوع اعتقادی بود، ارزش داشت که بگویند نتونستیم با هم کنار بیاییم!
اما مسائلی مثل اینکه تو نیامدی دیدن من که بیمار بودم یا عید را تبریک نگفتی و از از این حرف و نقلها؛
که از طرف خانم ها به آقایون هم منتقل می شود و کم کم یک گلاف صد تا گره را می بافند که هیچ رمال
و حکیمی هم قدرت باز کردن ندارد.
همه این مشکلات به خاطر دوری از قرآن و اهل بیت است.
خداوند می فرماید: وَالْکَاظِمِینَ الْغَیْظَ وَالْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ ۗ وَاللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ آل عمران 134
در این آیه به کسی که از طرف فامیل و همسایه دینی دچار ظلم شده است سه دستور می دهد که بدهکارتر
می شوی و مسئولیت بیشتری پیدا می کنی.
اول اینکه چون به تو ظلم شده باید الْکَاظِمِینَ الْغَیْظَ کنی غضبت را کنترل کنی، با تغییر محل و
نوشیدن آب خنک و یاد خدا کردن مثل ذکر و نشستن روی زمین، اگر فامیل محرم است لمس کردن
و بغل کردن.
دوم باید او را ببخشی و کینه ای از او در دلت نگه نداری، الْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ باشی با دعا در حق او
که خدایا اورا ببخش.
سوم باید به او احسان کنی، با هدیه ای و یا دعوت از او به خانه ات. وَاللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ
یه روز همسایه با من برخورد بدی کرد و در ادامه قهر کرد، پدر شوهرم از ولایت آمده بود با سوغات فراوان.
از سوغاتی ها توی یه سینی بزرگ گذاشتم از همه چیز ،کره محلی و کشک و ماست کیسه ای و نان تنوری…. غیره
بردم در خانه همسایه، وقتی من را با سینی سوغاتی دید خیلی خوشحال شد و از آن تاریخ به بعد دوستی و
همسایگی مان تداوم پیدا کرد.
اتحاد بین فامیل و همسایگان یکی از نعمت های الهی می باشد که در فرهنگ دین اسلام بسیار سفارش شده است، از امام حسن علیه السلام روایت داریم که مادرم زهرا شب تا صبح برای همسایگان دعا کرد، پرسیدم مادر پس خودمان را کی دعا می کنی ؟فرمود فرزندم اول جار ثم الدار.
هر روز همه را در حیاط جمع می کرد، و با هیجان تعریف می کرد، از همسرش که چقدر خوش تیپ است و دو تا پسرش که چقدر باهوش هستند. و ماشین مدل بالایی که دارند، ویلاهایی که در شمال دارند و هر سال چند سفر اروپایی می روند! رئیس تیمارستان از کار تکراری زن جوان تعجب کرده بود! علت این تکرا ها و سخن ها چیست؟
تشخیص سونوگرافی دختر بود، خانواده شوهر عزادار شدند؛ سفارش پشت سفارش و نصیحت پشت نصیحت که بچه را سقط کن! مادر حاضر نشد، برای بار دوم رفتند سونگرافی، این بار چشم هاشون روشن شد؛ وای خدایا بچه پسره! مادر باردار این بار عزیز شده بود، بچه که بدنیا آمد، ناقص بود، لب شکری و بدون کام! دوباره شروع شد، بچه را گرسنه نگه دارید تا تمام کنه! عروس بعدی خانواده بار دار شد، سر سفره نشستند؛ مادر شوهر خواهر شوهرها می پرسند؟
زن داداش نتیجه سونگرافی چی بود؟
عروس باردار با ناز، چی می خواد باشه؛ مادر سالم، بچه طبیعی سالم پسر! تا زمان بدنیا آمدن کودک این حرف نقل ها ادامه داشت. بچه بدنیا آمد، درست عین پسر عمویش ناقص با شکاف دهان و بدون کام! مادر شوهر این بار به عروس دوم زورش رسید کودک را گرسنه نگاه داشتند تا تلف شد. در حالیکه این گونه نقص ها درمان دارد.
آزار مومن در اسلام گناه است و به طور کلی شکستن دل انسان مومن که به تعبیر روایات، احترام او از کعبه بیشتر است، دارای آثار وضعی و جانبی فراوانی است و دلی که شکست به سادگی التیام نمی یابد و جبران آن دشوار است،
در حدیث آمده است که خداوند می فرماید:(” انا عند المنکسره قلوبهم"؛ من همدم قلب های شکسته هستم)، یعنی انسان دل شکسته در پیشگاه خداوند دارای جایگاه ویژه ای است و مورد توجه خداوند می باشد و دعا و نفرین انسان دل شکسته خیلی زود اثر می بخشد.
شکستن دل انسان و ناراحت کردن او از گناهانی است که دارای عواقب بدی است و باید خیلی سریع از آن توبه کرد و در این مورد فقط پشیمان شدن و طلب آمرزش از خداوند کافی نیست بلکه باید به نحوی دل آن فرد را به دست آورد و او را از خود راضی و خشنود نمود و با عذرخواهی و جبران کردن به وسیله ی احسان و یا هدیه ای و یا کلمات دلنشیتی اندوه و گرفتگی را از آن فرد برطرف نمود چون دل شکستن آثار بدی به دنبال دارد و شکستگی او در اعمال و زندگی و آسایش ما تاثیر منفی دارد و ار جبران نشود، علاوه بر ناخشنودی الهی، عذاب اخروی را در پی دارد.
دیگر اینکه خلقت انسان ها در دست خداوند است، و سالم و یا ناقص بودن و پسر یا دختر بودن بدست افراد نیست که دیگران آن را امتیازی برای خود بدانند!
خودش را سرزنش می کرد، می گفت کاش پسرم شهید شده بود. کمتر غصه می خوردم، دلم خوش می شد که پیش خدا اجری دارم، این جور مردن، نفله شدنه. قرار بود پسرش بره سربازی، تو بحران جنگ بود، به هر دری زد که معافیت بگیره نشد، آخرین تیرش را توی ترکش گذاشت و این دفعه حقه اش گرفت. جوون بیچاره دهانش عین پیرمردها شده بود، یه دونه هم دندون توی دهنش نبود. برده بود پیش دندان پزشک، دکتر هم نامردی نکرده بود همه را از دم کشیده بود. وقتی برگه معافیتش را گرفتند خوشحال شدند و خواستند یه جشن و سوری بگیرند. توی باغشون درخت گردوی بزرگی بود، جوون بیچاره که از مرگ گریزان بود، رفت بالای درخت تا چند تا گردو برای مهمونا بچینه؛ که ناگهان خودش چیده شد و با سر از درخت افتاد و در دم جان سپرد. مهمانی تبدیل به عزا شد، و حالا پدر و مادرش افسوس می خوردند که کاش پسرشان شهید شده بود. در حالیکه شهادت یک انتخاب است نه اتفاق!
ترجمه هر جا باشد، مرگ شما را در می یابد، هر چند در برجه ای محکم باشید.
از مرگ فرار می کنیم منتها فرار رو به جلو، یعنی خود را به سوی مرگ می بریم آنهم با سرعت، گاهی شاید حضرت عزرائیل هم تعجب می کند!
عین داستانی که حضرت عزرائیل مردی را با تعجب نگریست، آن مرد به حضرت سلیمان پناه برد و تقاضا کرد او را به مصر بفرستد، بعد فرستادن تاجر به مصر حضرت سلیمان از عزرائیل پرسید چرا به او بد جور نگاه کردی؟
فضای داخل مینی بوس با موسیقی تند و دود سیگار راننده؛ تنها مرد داخل ماشین و بوی ادکلن زنهای مسافر با چهره آرایش کرده و روسری هایی که روی گردنشان مثل جالباسی آویزان بود، در حال تخمه شکستن و گفتن خندیدن بودند، یکی هم وسط ماشین رقاصی می کرد؛ راننده نگون بخت از خود بی خود شده بود؛ و هوش از سرش پریده بود. شیطان را هم خرامان به محفل آلوده به گناه کشانده بود.
ماشین در کمر کش کوه که با درختان سرسبز مانند چتری راه را پوشانده بود، جاده را می شکافت و جلو می رفت، قرار بود به باغ بروند و روز خوشی را سپری کنند. که در کنار دامنه کوه زن بینوا گاوش را از چرا به خانه می برد. زن همه کاره زندگی بود، اگر شوهرش کارگری می کرد، او باید از سرکارگر مزدش را می گرفت! دوتا فرزند داشت یک دختر و یک پسر. زنی سید از اولاد حضرت زهرا سلام الله علیها. راننده در آن فضای آلوده ماشین که با شیاطین انس هم نشین شده بود، هوس کرد، که دمی با این زن زحمت کش سربسر بگذارد و او را بترساند تا تفریحی شود برای مسافران سرمست از گناه! روکرد به زنهای شنگول و منگول گفت: تماشاکنید، باهاش چکار می کنم! فرمان را به طرف گاو که از زن جلوتر حرکت می کرد چرخاند، گاو ترسید به طرف وسط جاده دوید.زنها از شادی هورا کشیدند. با دویدن گاو به وسط جاده زن هم بدنبالش رفت، تا گاو را به کناری ببرد. در همان لحظه سرش به ماشین خورد و افتاد وسط جاده. راننده که وضع مالی خوبی داشت، خود را تبرئه کرد که قتل غیر عمد بوده است و شش ماهی را در زندان بسر برد، و بعد هم با پرداخت دیه وجدان خود را آرام کرد. مردم متدین با این کار او دیگر سوار ماشینش نشدند، ولی دیگرانی که حزب اللهی نبودند، از ماشین او استفاده می کردند. که یک روز وقتی از جاده فرعی وارد جاده اصلی می شد با یک تریلی که درست به وسط مینی خورد، تصادف کرد خودش و همه مسافرانش با هم به دیار باقی شتافتند. فقط شش ماه طول کشید، که آنهم مدتی را که در زندان بود؛ همینکه از زندان آزاد شد، به کیفر رسید. شاعر چه زیبا سروده است: خون ناحق پروانه شمع را چندان مجال نداد که شب را سحر کند . خلاصه اینکه معصومین فرموده اند: ثَلَاثُ خِصَالٍ لَا يَمُوتُ صَاحِبُهُنَّ أَبَداً حَتَّى يَرَى وَبَالَهُنَّ الْبَغْيُ وَ قَطِيعَةُ الرَّحِمِ وَ الْيَمِينُ الْكَاذِبَةُ
هر كس داراى سه خصلت باشد تا سزاى آن ها را نبيند هرگز نخواهد مرد: ستمو از خويشاوندان بريدن و قسم دروغ خوردن . خصال شیخ صدوق
زندگی آرام و خوشی داشت، روزگار را با شیرینی سپری می کرد؛ که یکباره آتشی به زندگیش افتاد. هرچه همسرش قسم و آیه آورد که والله بالله من همسر دیگری به غیر از تو ندارم، باورش نشد. این فکر شیطانی از طرف هرکسی بود درست به خال زده بود! گرفتار بیماری افسردگی شد، و این بیماری ادامه پیدا کرد تا سر انجام او را به کام مرگ برد. ماجرا اینگونه شروع شده بود، که مادر و دختر غریبی در همسایگی آن ها ساکن شده بودند، و از طرف همسایه دیگر به این خانم زنگ می زدند و می گفتن که شوهرت با آن دختر ازدواج کرده است. این خبردروغ و شیطانی بقدری در ذهن زن رسوخ کرد بود تا جاییکه وقتی آن دختر بیچاره ازدواج کرده و باردار شده بود، باز هم او را متهم می کردند که هبوی این خانم است. تا اینکه یک روز به دادگاه رفت و شکایت کرد که این ها مزاحم من می شوند و حاضر شده بود تا آزمایش دی ان ای بدهد. خلاصه آتشی را که همسایه به جان زن خوشبخت انداخت و خانه اش را به عزا خانه تبدیل کرد، نوبت او رسید. با یک همسایه سومی که بیوه بود به سوریه رفتند، بعد از برگشتن آن خانم بیوه ادعا کرد که شوهرش مرا به عقد خود در آورده است! درست با آتش همان فتنه خانه اش مشتعل شد، و مردی که قبلا همسایه اش را به عزای زنش گرفتار کرده بود، هرچه تلاش می کرد که درستی حرفش اثبات کند؛ بی فایده بود. و این استرس ها او را هم مثل زن همسایه گرفتار سرطان کرد و قبل از اینکه دومین سالگرد زن بینوا برسد، راهی خانه قبر شد! الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ فتنهگری (آنان) سختتر و فسادش بیشتر از جنگ و کشتار است191 بقره
در این ماجرا چندین گناه مرتکب شدند. - فرض می کنیم که مرد همسایه ازدواج کرده بود آیا باید به همسرش گزارش می دادند، که این عمل فتنه گری است، فتنه ای که بدون تیر و تفنگ منجر به مرگ گردید. - دروغ و تهمتی را به مومن زدن که خود گناهی بزرگ است. - سوء ظن نسبت به مومنین از گناهان کبیره است. - ظلم یکی از گناهانی است که انسان در دنیا به کیفرش مبتلا خواهد شد.
از وقتی که عروس خانواده شد، ارتباط با خانواده شوهر را قطع کرد، بدون هیچ حرف و حدیثی.
بارادار شده بود، و فرزندشان مرده متولد شد، حالا خودش متوجه شده بود یا کسی به یادش آورده بود؛ این حادثه سبب شد که ارتباط را برقرار کند.
فرزندان بعدی را به سلامت بدنیا آورد، باز هم روزهای خوش زندگی او را مغرور کرد، و دوباره قطع ارتباط شروع شد.
وقتی به پسر خانواده گفته می شد که چرا قطع کرده اید؟
می گفت: این انتخاب خود شما بوده و من از او فرزند دارم، نمی توانم زندگی را با دعوا و مرافعه ادامه دهم، من به یک لقمه غذا و یک جای خواب در کنار فرزندانم نیاز دارم!
خلاصه این روش ادامه پیدا کرد، و همه کارهای زندگی مدیریت داخل و بیرون به عهده عروس بود، و مرد خانه هم یکی از افراد به شمار میرفت بدون هیچ گونه حق نظری!
خداوند دید این جوری پرونده عمل این آقای ضعیف مخدوش می شود، در حالیکه در ته قلبش علاقه مند به ارتباط است؛ لذا در اثر یک سکته توانایی حرف زدن از او سلب شد، هماگونه که در دوران توانایی اجازه اظهار عقیده نداشت!
(مردان، سرپرست و نگهبان زنانند، بخاطر برتری هایی که خداوند (از نظر نظام اجتماع) برای بعضی دیگر قرار داده است و بخاطر انفاق هائی که از اموالشان در مورد زنان می کنند .
قوامون: مدیریت خارج منزل است و تدبیر مسایل اجتماعی خانواده در بر می گیرد، که باید یک مرد در نظام خانواده حضور فعال داشته باشد، حالا خانواده دوست ندارد با فامیل همسر رفت وآمد داشته باشد، مرد خودش که می تواند بدون مزاحمت و انتقال مسایل فامیلی با خانواده خود ارتباط داشته باشد.
اگر راه دور است می تواند با نامه با تلفن با اقوام خود صله رحم را برقرار کند که نفعش اول از همه به خودش و خانواده اش می رسد.
سرمایه ای که هیچ هزینه ای ندارد!
همینطور یک خانم، اگر همسرش دوست ندارد با فامیل خانم رفت و آمد داشته باشد، نباید از ارتباط خانم با فامیلش جلوگیری کند، فقط این دو بزرگوار با حفظ رفت و آمد های فامیلی بدون حاشیه سازی صله رحم را انجام دهند.
عضو هیئت علمی صنعتی شریف بود، صاحب کارخانه کولر و یخچال و….چهار تا برادر بودند؛ باهم قرار داشتند که هر ماه یک هفته نوبتی بیایند و مغازه چراغسازی پدر را که دیگر در قید حیاط نبود باز کنند، و چراغ های مردم را تعمیر کنند تا از این را برای پدرشان کسب رحمت کنند. از مادرشون پرسیدند، تو چگار کردی که فرزندانت این هم سپاس گذار تو و پدرشان هستند. مادر گفت: اثر تربیت من نبوده است، این روش پدر بود که پسران این گونه تربیت شدند. وقتی تازه عروس بودم، پدر شوهرم که مرد کهنسالی بود تا حدی همسرم غذا را با قاشق به او می خوراند، این پدر شوهراز من استقبال نمی کرد و من را تحویل نمی گرفت. من از این وضع ناراحت بودم و به همسرم گفتم: از این خانه می روم. شوهرم با کمال احترام کفش هایم را جلوی پایم جفت کرد گفت شما آزاد هستی که هر جا دوست داری بروی؛ ولی این پدر من است و قضیه پدر فرزندی طبق هیچ قانونی از هم گسسته نمی شود؛ ولی شما می توانی همسری بهتر از من داشته باشی. با این سخن همسرم برگشتم و در کنارش زندگی کردم و این نتیجه تربیت اوست . پسر این خانم که استاد دانشگاه بود هیچ وقت حقوقش را از دانشگاه دریافت نمی کرد تا اینکه دانشگاه تصمیم گرفت با حقوق انباشته شده استاد، آزمایشگاهی در دانشگاه تاسیس کنند و نام استاد سر در آن تابلو کنند!
وَقَضَى رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلَاهُمَا فَلَا تَقُلْ لَهُمَا أُفٍّ وَلَا تَنْهَرْهُمَا وَقُلْ لَهُمَا قَوْلًا كَرِيمًا اسرا﴿۲۳﴾ و پروردگار تو مقرر كرد كه جز او را مپرستيد و به پدر و مادر [خود] احسان كنيد اگر يكى از آن دو يا هر دو در كنار تو به سالخوردگى رسيدند به آنها [حتى] اوف مگو و به آنان پرخاش مكن و با آنها سخنى شايسته بگوى (۲۳)
نیکی به پدر و مادر از سنت های خداوند است، که افراد از عمل به این سنت بهرمند می شوند؛ چه مسلمان باشند چه کافر، فقط کافر از فواید دنیوی این سنت بهره می برد ولی مسلمان هم در دنیا و هم در آخرت به فیض می رسد.
چه سرمایه هایی داریم و ثروتمند هستیم اما بلد نیستیم استفاده کنیم!
وقتی توی عزای پدر و مادرشون که در یک تصادف جانشان را است داده بودند، دیدمشون، که با همه فامیل صمیمی شده بودن، و توی همه برنامه ها و جمع های فامیلی شرکت می کردند؛ تعجب کردم.
انگار تا اون زمان زندانی بودند و زنجیر به دست وپاشون بسته بودند! چون توی هیچ کدام از مناسبت های فامیلی حضور نداشتند. و اگر کسی به خونه آنها می رفت پشت در بسته می ماند.
و حالا همه با خودشون می گفتند، این بچه ها تا حالا کجا بودند، چرا سال ها بود با کسی رفت و آمد نداشتن، و حالا افسوس که دیگر دیر شده بود؛ البته برای پدر و مادری که نتوانستند و یا نخواستند با صله رحم، عمری با برکت را میان فرزندان خود روزگار را به خوشی بگذرانند.
از مصلحت عمر افراد بی خبریم، و شاید پیمانه عمرشان به سر رسیده بوده؛ ولی میدانیم که قطع رحم عمر را کوتاه می کند و بلعکس صله رحم عمر را طولانی می کند.
برای اگثر فامیل سخت و غم انگیز بود که به خانه ای قدم بگذارند و سرسفره ماتم آن ها بنشینند، در حالیکه در زمان شادی های اون خونه جایشان خالی بوده است!
امام باقر علیه السلام :هر كس داراى سه خصلت باشد تا سزاى آنها را نبيند هرگز نخواهد مرد
ثَلَاثُ خِصَالٍ لَا يَمُوتُ صَاحِبُهُنَّ أَبَداً حَتَّى يَرَى وَبَالَهُنَّ الْبَغْيُ وَ قَطِيعَةُ الرَّحِمِ وَ الْيَمِينُ الْكَاذِبَةُ هر كس داراى سه خصلت باشد تا سزاى آن ها را نبيند هرگز نخواهد مرد: ستم و از خويشاوندان بريدن و قسم دروغ خوردن .
« خصال شیخ صدوق»
یعنی بخشی از کیفر این گناهان دامن افراد را در دنیا می گیرد.
به یاد حرفهاش افتادم که می گفت: این بیماری کفاره گناه من هست. این بلاییه که خودم به سر خودم آوردم.
فقط یه دختر داشت که هشت ساله بود، و باردار شد. اجازه زندگی به جنین بیچاره نداد و نفسش را قطع کرد. بعد از سقط جنین گرفتار سرطان سینه شد!
خلاصه با همه شیمی درمانی و جراحی های که انجام داد، فایده ای نکرد و از دنیا رفت. بعد از یک سال همسرش ازدواج کرد و حالا خانم جدید یه نوزاد بدنیا آورده بود، همون کودکی که قرار بود او برایش بدنیا بیاره! وَلَا تَقْتُلُوا أَوْلَادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلَاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَإِيَّاكُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ كَانَ خِطْئًا كَبِيرًا 31 اسرا، هرگز فرزندان خود را از ترس فقر به قتل مرسانید (زنده به گور مکنید) که ما رازق آنها و شما هستیم، زیرا این قتل فرزندان بسیار گناه بزرگی است.
از جهت مالی وضعشون عالی بود، نمی دونم درد تنبلی بود، چرا این اشتباه را مرتکب شد؟!
از سفر عمره مفرده برمی گشتیم، زمان نماز صبح را در هواپیما بودیم؛ به علت انتظار در فرودگاه، خستگی چیره شد تا در حال پرواز چرتی بزنیم. برای اینکه نمازمان قضا نشود، خواستیم نمازمان را در حال پرواز اقامه کنیم، برای وضو تعدادی حاجی پشت در روشویی جمع شده بودند؛ دیدم به من فرصت نخواهد رسید و دیگر اینکه در یک روشویی تنگ که با توالتش یکی بود و سنگ توالت تقریبا به کنار روشویی چسبیده بود، امکان نجس شدن چادر و لباس زیاد بود،
گفتم بهتر است که ما همین جا بیرون از روشویی وضو بگیریم. آخر هواپیما که دیگر صندلیی برای نشستن نبود، یک فضای کوچک خالی وجود داشت؛ از مهماندار یک لیوان آب گرفتم رو به پنجره و پشت به مسافران کف هواپیما نشستم، یه چفیه که در طول حج همراهم بود، روی پاهایم ولو کردم. یه وضو دلچسب گرفتم، وقتی تمام شد، می خواستم بقیه لیوان را بنوشم؛ که یه خانمی که بالای سرم ایستاده بود تماشا می کرد، گفت: بقیه آب را بده من وضو بگیرم! یعنی با یک لیوان آب دو نفر وضو گرفتیم آن هم وضوی شاداب!
نماز را هم بین صندلی های هواپیما که محل عبور افراد هست، روی یک روزنامه با مهر همراهمان اقامه کردیم، خیلی شیرین بود، بالای ابرها باشی و روحت هم بپرواز در آید به روحمان چسبید.
به گواه تاریخ ایرانیان از قبل از ظهور اسلام به زیارت کعبه مشتاق بودند . ساسان که پسر بابک شاه ساسانی بوده همه ساله به زیارت کعبه می رفته است، و محل اسکانش در کنار چاه زمزم بوده است.
و هدایای زرین برای اهدا به کعبه می برده، که نام چند قطعه از هدایا در تاریخ ماندگار شده است که یک شمشیر دو آهوی زرین بوده است. که در طی دوران، وقتی کلید دار کعبه از حمله دشمنان آگاه می شو؛ تمامی اشیاء قیمتی داخل کعبه را درون چاه زمزم می گذارد و درب چاه را می بندد . در تاریخ آمده است که: جرهمیان حرمت حرم و خانه کعبه را رعایت نکرده، آن را خوار و سبک می شمردند و اموالی را که به کعبه هدیه می شد به ناحق می بردند و قتی فهمیدند ولایت و ریاست کعبه از دست آنان خارج خواهد شد، رئیس ایشان عمرو بن حارث بن مضاض دستور داد حجرالاسود را از رکن خانه برداشته و دو برّه آهوی زرّینی را که از آنِ کعبه بود و آن را «غزالی الکعبه» می نامیدند و دیگر سلاح هایی را که در آن خانه وجود داشت برداشته در چاه زمزم پنهان کردند و چاه را نیز از خاک پرکرده، بصورت زمین همواری درآوردند و رفته رفته مکان آن فراموش گردید. تا زمان عبد المطلب همچنان چاه زمزم مخفی بود، تا اینکه در خواب دید که دستور دادند برو و چاه را پیدا کن و مکان آن را به نشان دادند. عبدالمطلب از قریش خواست که او را یاری کنند ولی قریش همکاری نکردند؛ مجبور شد با همکاری پسرش حارث این کار را انجام که در این راه به سختی افتاد و به همین خاطر نذر کرد که خدا به او ده پسر بدهد یکی را قربانی کند. سرانجام چاه را با هدایای زرین یافت و سقایت کعبه را به عهده گرفت. منبع تاریخ مکه