من انقلابیم
رفتن به جبهه در تقدیرم نبود، در جنگ نرم برای خدا می‌نویسم





اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        



رتبه

  • رتبه کشوری دیروز: 6
  • رتبه مدرسه دیروز: 1
  • رتبه کشوری 5 روز گذشته: 8
  • رتبه مدرسه 5 روز گذشته: 1
  • رتبه 90 روز گذشته: 16
  • رتبه مدرسه 90 روز گذشته: 1

فرش جهیزه زیر قدم زائر ...

اربعین تجربه نگاری

تجربه نگاری اربعین

جسم ها از ایستادن توی صف خیلی خسته شده بودند ولی دلها شاد بود، که یک تریلی از راه رسید. انتظار شیرینی بود، وقتی بالا رفتند از تعجب نزدیک بود شاخ در بیاورند؛ تریلی مثل اتاق بود. فرش زیبایی کف تریلی انداخته بود. از راننده پرسیدند چرا این فرش نو را کف ماشین انداخته ‌ای ؟گفت: من سه روز است که داماد شده ‌ام، امروز اولین روز شروع کارم است. توی خانه دنبال یک چیزی برای کف ماشین می گشتم، همسرم این فرش جهیزیه اش را داد و گفت دوست دارم، اول زیر پای زائر اربعین امام حسین علیه السلام  متبرک باشد تا من بتوانم فرزندانم را روی آن بزرگ کنم.

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[یکشنبه 1398-06-31] [ 10:58:00 ب.ظ ]

ولادیمیر مسیحی از قرآن می گوید ...

قرآن هدیه پوتین به مقام رهبری 

*  روزی که امام خمینی «ره»  نامه معروف و تاریخی  به میخائیل گورباچف آخرین رئیس جمهور شوروی در زمینه مرگ کمونیسم و توجه  به پرهیز از تکیه به غرب هشدار داد .11 دی 1367 امام خمینی در شرایطی از صدای شکسته شدن استخوان‌های مارکسیسم سخن به میان آورد که اتحاد جماهیر شوروی هنوز به عنوان یک مجموعه و یکی از قدرت‌های برتر جهان برقرار بود، جنگ سرد هنوز خاتمه نیافته بود، دیوار برلین به عنوان نماد جدائی شرق و غرب، فرو نریخته و حاکمیت کمونیسم بر قانون اساسی شوروی و مقدرات مردم در جمهوری‌های این کشور، هنوز برقرار بود.

نامه تاریخی امام خمینی (س) توسط هیأت منتخب ایشان مرکب از آیت الله جوادی آملی، محمدجواد لاریجانی و مرحوم خانم مرضیه حدیده چی دباغ، 13دی 1367در مسکو به گورباچف تحویل داده شد. هیچ کس باور نمی کرد که این نامه نتیجه بدهد! و چه زود پیشگویی آن امام بزرگ روشن شد. ما عوام و خواص همیشه عجول هستیم، منتظر نتایج وعده های خداوند نمی مانیم!

* وقتی که پوتین هدیه اش برای رهبری قرآن بود، شاید در نگاه اول تقدیم قرآن از طرف یک مقام مسیحی مذهب به یک مقام مسلمان جلب نظر کند و حداکثر نگاه توأم با احترام مقامات روسی به دین اسلام و نظام جمهوری اسلامی ایران را به ذهن متبادر نماید؛ اما با یک تحلیل کوتاه می‌توانیم به جنبه‌های دیگری از هدیه مقام ارشد روسی به رهبر انقلاب پی ببریم.از جهاتی شاید هوشمندانه‌ترین انتخاب پوتین و یا مشاورانش برای دیدار با مقام معظم رهبری بوده است.وقتی ‌که غرب و غول‌های رسانه‌ای‌اش درصدد معرفی اسلام به‌عنوان یک دین خشن که خروجی کتاب مقدسش، گروه‌هایی مانند القاعده، داعش، طالبان، بوکو حرام و… هستند، رئیس‌جمهور روسیه با تقدیم قرآن درواقع نگاه غربی‌ها به دین اسلام و قرآن را به چالش کشیده است، صدالبته وجود جمعیت قابل‌توجه مسلمانان در فدراسیون روسیه و در جمهوری‌های خودمختار این فدراسیون شامل داغستان، تارتارستان، اینگوش، چچن و… در نگاه رئیس‌جمهور فدراسیون روسیه بی‌تأثیر نبوده است.

*  نتیجه این سوغاتی مقدس، در سخنان پوتین  در پنجمین نشست سه جانبه ایران – ترکیه – روسیه در آنکارا با صدور بیانیه‌‏ای مشترک از سوی روسای جمهور سه کشور مشخص می شود.  این نشست علاوه بر موضوع سوریه ، حاشیه هایی داشت که می‏‌توان حتی آن را پررنگ تر از متن دانست.

* ولادیمیر پوتین رئیس جمهور روسیه در بخشی از کنفرانس مطبوعاتی مشترک خود با سران ایران و ترکیه با استناد به آیه‏‌ای از قرآن کریم، به تحولات یمن نیز پرداخت. «ولادیمیر پوتین» در نشست آنکارا بحران یمن را فاجعه انسانی توصیف کرد و حل آن را از طریق گفت ‏وگو معرفی کرد.

* ولادیمیر پوتین اظهار داشت:« از آنجا که در ترکیه کشوری با اکثریت مسلمان حضور دارم نمی توانم به آیه‌‏ای از قرآن کریم اشاره نکنم که در آن گفته شده است، رحمت خداوند را به یاد بیاورید، شما زمانی دشمن یکدیگر بودید». « خداوند قلوب شما را سازش داد و شما را برادر یکدیگر کرد.»* رئیس جمهور روسیه با بیان اینکه فکر می‏کنم با توجه به این(آیه) باید اقدام کرد، افزود:« در رابطه با عربستان باید گفت که در قرآن بر غیرقابل قبول بودن خشونت به غیر از دفاع از خاندان تاکید شده است.»

* کشورهایی مانند بحرین، امارات و عربستان دستورات قرآن کریم مبنی بر برادری و اخوت و عدم کشتن مسلمانان دیگر را نادیده گرفته اند و در حال به شهادت رساندن مسلمانانی از بحرین، سوریه و یمن هستند. عربستان و امارات تنها در یمن بیش از ۶۱ هزار غیر نظامی و ۸ هزار کودک را به شهادت رسانده اند.

* در واقع برخی از کشورهای اسلامی در حالی به دنبال کشتار دیگر مسلمان هستند که قرآن کریم به عنوان قانون اساسی برای همه مسلمانان، تکلیف همه مسلمانان را تعیین کرده و چارچوب‏‌های رفتاری را مشخص کرده است.

* در حدیثی از پیغمبر گرامی اسلام(صلی الله علیه وآله) آمده است: الْمُسْلِمُ أَخُو الْمُسْلِمِ، لایَظْلِمُهُ، وَ لایَخْذُلُهُ، وَ لایُسَلِّمُهُ: «مسلمان، برادر مسلمان است، هرگز به او ستم نمی کند، دست از یاریش بر نمی دارد، و او را در برابر حوادث تنها نمی گذارد».

* با این همه تاکیدات اسلام بر برادری و اخوت بین مسلمانان و عدم ظلم به دیگر مسلمانان باز عربستان، امارات و بحرین باید این توصیه و دستورات قرآن کریم را از یک رئیس جمهور مسیحی بشنوند. این مسئله بسیار تاسف آور است.

 

 

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
 [ 09:02:00 ق.ظ ]

نردبانی از جنس نور ...

جنگ دفاع خود باوری دشمن ترسانی

* جنگ تحمیلی هشت ساله علیه مردم ایران، اگرچه هزینه‌‏های انسانی و مادی عظیمی را بر ملت ایران تحمیل كرد، اما بركات زیادی را نیز برای ملت ایران و جهان اسلام به همراه داشت كه گوشه‌ای از آن به شرح زیر است.
۱- دفاع مردم ما تنها دفاع از خاك نبود، بلكه دفاع از اصول و آرمان‌‏ها و ارزش‌‏های اسلام و انقلاب و در یك كلام انجام تكلیف الهی بود.

2- تأمین امنیت پایدار برای كشور ایران در برابر تهدیدات مختلف نظامی، امنیتی و حتی سیاسی و اقتصادی دشمنان ،یکی از دستاوردهای مهم مقاومت مردم ایران بود.


۳- قدرت و ظرفیت زایندگی مقاومت مردم ایران را این روزها در عرصه‏‌های مبارزه نیروهای جبهه مقاومت در میدان‏‌های عراق، لبنان، سوریه، یمن و … به روشنی می‏‌توان دید.


۴- اجماع جبهه استكبار علیه نظام اسلامی و تحریم ایران در همه ابعاد سبب شد از همان روزهای آغازین دفاع، تلاش برای خودكفایی و رفتن به سمت تولید تجهیزات مورد نیاز به بخشی از راهبرد نظام اسلامی تبدیل شود.


۶- دفاع مقدس ظرفیت و قابلیت عظیم مدیریت منحصر به فرد نظام دینی،یعنی «ولایت فقیه» را آشکار کرد.

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
 [ 08:42:00 ق.ظ ]

پله پله تا دوزخ ...

 امام نشناسی نمیر دوزخی

پله پله در سقوط تا دوزخ

پله اول-حصین بن نمیر کندی، در دوران خلیفه اول از طرف خلیفه وظیفه جمع‌آوری زکات قبایل جنوب عربستان را بر عهده گرفت.

پله دوم-وی در دوران خلیفه دوم در چندین نبرد از جمله قادسیه و جنگ با امپراطوری روم شرکت کرد. وی در نبرد قادسیه به فرماندهی سعد بن ابی وقاص، فرمانده سواره نظام مسلمانان بود و پس از پیروزی در آن جنگ و فتح عراق به دستور خلیفه همراه با چندین تن از فرماندهان دیگر مأمور پایگذاری یک پایگاه بزرگ نظامی در جنوب عراق شدند که پس از پایان جنگ آن پایگاه نظامی گسترش یافت و به یک شهر بزرگ تبدیل شد و کوفه نام گرفت.

پله سوم- او همچنین در فتح فلسطین و سوریه (که زیر نظر امپراطوری روم بودند) مشارکت داشت. نقل است که در جنگی در جنوب شام (فلسطین) رشادت‌های زیادی انجام داده و چندین تن از رومیان را در آن جنگ کشته و یکی از موثرترین فرماندهان در فتح فلسطین بوده. وی پس از انتخاب معاویه بن ابی سفیان به عنوان والی شام در شام ماندگار شد.تا اینجا اشتباه او این بود که از کسانی که غاصب حکومت امیرالمومنین بودند، پیروی می کرد.

پله چهارم-امیرالمومنین در روز های آخر عمرمبارکش، بر منبر رفت، از مستمعین خواست:«سلونی قبل اَن تفقدونی» بپرسید از من قبل از آنکه مرا از دست بدهید. که اگر مردم آن زمان درک حضور چنین ابر مردی را داشتند، می‌توانستند مجهولاتشان را تا زمان قیامت، معلوم کنند و از دایره زمان خارج شوند، درحوزه معلومات فرازمانی وارد گردند.برای ما هم ارثیه گرانبهایی از علم لدنی امام باقی بگذارند!کسی از میان جمعیت چیزی نپرسید، کاش به همین نپرسیدن ختم می شد. که ناگهان سکوت مسجد با صدای نکره و تمسخر آمیز یک ملعون شکسته شد. ملعون پرسید یا علی تعداد موهای سر و صورت من چند تا است؟! امیرالمومنین علیه السلام فرمود: علاوه بر تعداد، می دانم که در زیر هر دانه ریش تو چند شیطان آویزان است.

پله پنجم-او از سران اموی، از قبیله کنده بود، در جنگ صفین در سپاه معاویه و در ایام یزید فرماندهی عده ای از سپاه بود.

او برای دستگیری حضرت مسلم در کوفه، رئیس پلیس ابن زیاد بود و باعث شهادت مسلم بن عقیل شد.

پله ششم-او، مامور کشتن قیس بن مسهر بود.

پله هفتم- در حادثه عاشورا، از فرماندهان گروه تیرانداز بود که به سپاه امام حسین علیه السلام حمله کرد.

پله هشتم- پس از شهادت حبیب بن مظاهر، سر مقدس او را برگردن اسب خویش آویخته بود و در کوفه می گرداند تا بر افتخاراتش بیفزاید.

پله نهم- به دستور یزید مدینه را محاصره کرد و دستور داد به زنان و دخترانی که در مسجد النبی پناهنده شده بودند، سه روز تجاوز کردند؛ که به گواه تاریخ، بیشتر آن زنها باردار شدند و فرزندانی از گناه به دنیا آوردند.

پله دهم- همین ملعون در جنگ با عبدالله بن زبیر، برکوه ابوقبیس منجنیق گذاشت و کعبه را آتش باران کرد.

پله یازهم- به جنگ توابین رفت و سلیمان بن سرد خزاعی و گروه تواب را کشت.

پله دوازدهم- به جنگ مختار رفت و در نهایت به دست ابراهیم بن اشتر کشته شد ، او، حصین بن نمیر ملعون بود.

پ ن

نتیجه امام نشناسی این می شود، که پله تا جهنم میرود، و دیگرانی که ائمه علیهم السلام را تنها گذاشتند گرفتار چنین سفاکان بیرحمی شدند.

منبع: فرهنگ عاشورا

 

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[شنبه 1398-06-30] [ 05:27:00 ب.ظ ]

سنگر بانوان در جنگ ...

زنان مبارز نردبانی از جنس نور جنگ

آن روز‌ها که تازه انقلاب پیروز شده بود، ما خوشحال و مسرور که دعا هایمان مستجاب شده است. از اینکه زحمات و تلاش مجاهدان ثمر داد و به آرزویمان رسیده ‌ایم، سپاسگزار خدای شهیدان گلگون کفن بودیم؛ که دیدیم کشورمان از اجانب بی دین پاک شد. حاکمیت کشور بدست رهبری فرزانه و امامی که نیابتش از امام عصر (عج) بود، برخود می بالیدیم.

چه روزهای خوشی بود و تازه داشتیم لذت استقلال، و آزادی را در فضای جمهوری اسلامی مزمزه می کردیم، که صدای نفرین شده غرش بمب های صدام ملعون، شیرینی را در کام مان خشکاند.

همسرم دائما به جبهه می رفت و من با دوتا بچه در خانه می ماندم، در روزهایی که او نبود به آموختن کمک های اولیه و آشناشدن با انواع اسلحه و انواع تله ها و سنگر ها، مشغول بودم، هرچند جنگیدن برای زنان واجب نیست ولی دفاع از خود برهمگان واجب بود.

لذا احساس قدرت زیاد و اعتماد بنفس بالایی را در وجودم زبانه می کشید . با خود گفتم، این بار نوبت من است که بروم به جبهه برای تیمار مجروحان و کمک در پشت جبهه.این فکر حدیث نفسی شده بود که شب و روز مرا به خود مشغول می کرد.

وقتی همسرم آمد، بی رودربایستی گفتم: «نوبتی هم باشد، این بار نوبت من است که بروم.» خیلی با خونسردی بدون تعجب پذیرفت که برو. باورم نمی‌شد که اجازه داده است!

هر نهادی که در قم بود پرس و جو کردم، از ستاد ارتش گرفته تا سپاه پاسداران مراجعه کردم، گفتند: اعزام خانم نداریم، کار هر روزم شده بود، از صبح دست پسر چهارساله ام را می گرفتم، و به هر اداره ای که به جنگ و جبهه ارتباطی داشت سر زدم.

بلاخره یکی آدرس هلال اهمر را داد.« برو هلال احمر آنها اعزام دارند.» احساس می کردم بال درآورده ام و رفتم هلال احمر ی که در میدان آستانه قم مستقر بود، بعد از پر کردن برگه توانایی هایم؛ ثبت نامم کردند. مسؤل مربوطه گفت: بعد بیست روز اعزام خواهید شد.

 با خوشحالی آمدم و خبر ثبت نامم را به همسرم دادم، نزدیک روز های اعزام بود که متوجه شدم که باردار هستم و دکتر گفت: باید چهار ماه استراحت کنی و گرنه جنینت سقط می‌شود! آه از نهادم برآمد، دوستانم رفتند و من از قافله عشق عقب ماندم.

این اتفاق باعث شد که همیشه افسوس بخورم، که نتوانستم در دفاع مقدس و دفاع از حرم بوده و هست شرکت کنم.وقتی جنگ نرم را در فضای مجازی دیدم این جبهه را بسیار خطرناک تر از جنگ با توپ و تانگ دیدم. در جنگ سخت، شما می دانی خاکریز دشمن کجاست، پناهگاه و سنگر کجاست و در نهایت این جسم من و تو است که در میدان معرکه تکه تکه، یا مجروح می شود.

اما در فضای مجازی: نه از خاکریز و نه از پناهگاه و نه صدای آژیر قرمز هیچ خبری نیست. اما نارنجک ها و مین های ضد فرهنگی دشمن در زیر لاحاف حتی در آغوش مادران، فرزندان ما را در هر ثانیه بمب باران می کنند. فکر و ذهن و حتی جسم و روح خانواده و فرزندانمان را تکه تکه می کنند. اگر در جنگ مسلحانه، فقط دشمن ما را می کوبید، ولی اکنون کار به جایی رسیده که از طرف دوستان، ناآگاهانه با سخنان مسموم دشمن، افکار و اعتقاداتمان بمب باران می شود.

چطور در زمان دفاع مقدس هر کسی صلاحیت رفتن به جبهه را نداشت در این جبهه هم هرکسی صلاحیت ندارد وارد شود.مثل امر به معروف و نهی از منکر که از شرایط آمر، شناخت معروف و منکر است، وقتی کسی اطلاعات ضعیفی داره هر مطلبی را اعم از شایعه، دروغ، تهمت، افشای راز را در این فضا می بیند، باور می کند، نمی تواند دفاع کند و فورا در خاکریز دشمن وارد می شود، دچار خطر بزرگ نابودی اعتقاد می شود؛ که نابودی بنیان های فکری او است که منجر به کفر می شود.در مجلس زیارت عاشورا، خانمی اعتراض کرد، گفت: شما با چه حسابی به عمر سعد و شمر و ابن مرجانه لعنت می کنید. چون این لعنها به خودمان برمی گردد. زیرا خداوند مهربان است و اگر آنها را در قیامت بخشید، چه جوابی خواهید داشت!

وقتی از سند سخنش پرس و جو کردیم، معلوم شد در فضای مجازی به این باور رسیده است! زنی که شیعه و اهل زیارت عاشورا و گریه بر امام حسین علیه السلام بود اینگونه روح و فکرش فاسد شده بود.

بنابراین خدا را سپاس گفتم که اگر چه زن بودم و هستم و نتوانستم در دفاع مقدس و یا دفاع از حرم حضور داشته باشم، ولی همیشه همسرم را در رفتن، اطمینان و آرامش می دادم. اما می توانم در جبهه جنگ نرم در هر موقعیتی هرچند سرباز فوق العاده ای نیستم، اما اگر خداوند قبول کند انشاءالله می جنگم.

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[جمعه 1398-06-29] [ 11:49:00 ق.ظ ]

پسرت در آینده به مقام بزرگی میرسد ...

وقتی پسرم پنج ساله بود، اتفاقی با دعا نویسی روبرو شدم، گفت: «می خواهی از آینده پسرت برایت بگویم؟»

با خودم فکر کردم بگذار بگوید، ببینم چه می گوید؟

گفت:« پسرت در آینده به مقام بزرگی خواهد رسید و مسؤلیت چندین نفر را به عهده خواهد گرفت.» پرسیدم: مقامش خیلی بزرگ است یعنی پادشاه می شود؟ گفت: «بالاتر از پادشاه!»«پسرت مقامی والا نزد پروردگار خواهد یافت.»

پسرم روز به روز بزرگتر می شد، از نان حلالی که از دسترنج پدر کشاورزش، از زمین خودمان تهیه می شد، رشد کرد.

همیشه بعد از مدرسه و کمک به پدر در کار کشاورزی و کارهای خانه، به مسجد می رفت. نماز اول وقتش هرگز ترک نمی‌شد. حتی مرا هم موعظه می کرد، که در نماز و رفتارت مراقب باش، چشم خدا همه جا مارا می بیند. چه لذتی داشت که فرزندت تو را پند دهد.

روزی که قرار شد خبر شهادتش را از جبهه بیاورند، مثل هرروز تنهایی گوسفند را برای چرا به صحرا می بردم، آن روز گوسفند بدون شیطنت و فرار و از راه و بیراهه شدن، راهی بیابان شد! انگار که کسی جلوی گوسفند راه می رفت و حیوان هم بدنبالش می‌کشاند.

تازه به صحرا رسیده بودم که آمدند به دنبالم، برگرشتم به ده دیدم ساک وسایل پسرم را از جبهه آورده اند.

سید صالح حسینی شهید شده بود و به مقام بزرگی که در کودکی خبرش را داده بودند رسید.

موضوعات: فرهنگی, دلنوشته  لینک ثابت
[پنجشنبه 1398-06-28] [ 11:24:00 ب.ظ ]

نوزادی که برای شهادت زنده شد ...

نوزادی که برای شهادت زنده شد

جنگ بود و دو گروه پشت سنگر ها بودند و به طرف هم تیر اندازی می کردند. شنیدم که یکی گفت واقعه کربلاست، ولی با سلاح امروزی می جنگیدند، از شمشیر و نیزه خبری نبود.
چون همیشه در روضه خوانی ها از حضرت زینب می شنیدم که چگونه در کربلا و در اسارت مقاومت کرده است، شخصیت او را دوست داشتم. برای همین آرزو کردم که کاش من هم مثل حضرت زینب باشم. در کشاکش جنگ از گوشه ‌ای میدان را نگاه می کردم، شنیدم که به من گفتند برادرت شهید کربلا خواهد شد! از خواب پریدم، هراس و ترس میدان کربلا را احساس می کردم، با خودم فکر کردم برادرم که چهار ساله است، چگونه در کربلا شهید خواهد شد، حادثه کربلا در گذشته ای دور، قرنها پیش اتفاق افتاده است، حتما در آینده برادرم به زیارت کربلا می رود و آنجا شهید می شود، ولی راه کربلا هم که بسته است، صدام اجازه زیارت نمی دهد. اینها تعبیر هایی بود که اطرافیانم حدس می زدند، اصلا هیچ کسی گمان هم نمی کرد که انقلابی می شود و حکومت اسلامی تشکیل می گردد و شخصی به نام صدام به ایران حمله می کند و ایران می‌شود،کل ارض کربلا، آن زمان هفت یا شش ساله بودم.
 مادرم در آخرین دوران باروریش در سال 1345 پسری بدنیا آورد، که زنده ماندن نوزاد هم بصورت معجزه بود.
مادرم در یک زمستان سخت وقتی برای قضای حاجت به حیاط رفته بود، همانجا روی برف، نوزادش بدنیا می آید، وقتی قابله می رسد که فقط بند ناف را با  قیچی  زنگ زده اش می برد. نوزاد که روی برف افتاده بود از سرما کبود شده بود، لای یک تشکچه ای که تکه پارچه ای مندرس دوخته شده بود می پیچند و در کنار اتاق می گذارند تا صبح برای دفن به قبرستان ببرند. صبح که طلوع می کند، قابله هم همانجا کنار مادرم خوابیده بود، آماده غسل نوزاد می شود، به خواهرانم می گوید آن دختر مرده را بیاورید تا غسل دهم،(  چون برق در روستا نبود با چراغ فانوس در تاریکی با ذهنیت قبلی که ربابه دخترا زا است) وقتی نوزاد را داخل تشت آب گرم قرار می دهد، انگار که یخ نوزاد آب می شود، حرکت می کند، قابله با یک جیغ که کودک پسر است و زنده به مادرم خبر میدهد، (بالا اوشاخ اوغلانده و دیریلده،) بچه پسر است و زنده شده، خلاصه برادرم شانزده ساله شده بود که جنگ تحمیلی شروع شد و او هم به کردستان اعزام شد و در پیرانشهر در 1361 به شهادت رسید. خوابی که در کودکی دیده بودم سرانجام بعد از گذر سالها تعبیر شد و خواهر شهید شدم.
شادی روح شهیدرمضان آقا علیزاده صلوات

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
 [ 11:14:00 ب.ظ ]

همزاد شهیدان بودند ...

نردبانی از جنس نور

 دوتا داداش بودند، البته سه تا از برادرشون بزرگ بودند، موضوع خاطره، این دو تا هست.به نام عباس و مجتبی، در خانواده روحانی زندگی می کردند.طبق معمول، خانواده های متدین بچه ها را به مدرسه زمان طاغوت نمی فرستادند. این دوتا داداش هم شاگرد پدر بودند، دفترشون یک تخته بود و مدادشون هم گچ، روی آن مشق می نوشتند!!سال 1354 بود.پشت خانه شان مدرسه بود. هر روز مجتبی را می دیدم که نشسته روبروی مدرسه و با حسرت بچه ها را تماشا می کند! همسایه ما بودند، گاهی که کاری برایم پیش میآمد،همسرم برای تبلیغ اعزام می شد، به عباس که شاید 9 ساله بود می گفتم برایم خرید می کرد؛ موقع رد و بدل پول و وسایل هیچ وقت تو چشم‌هایم نگاه نکرد، نگاهش به زمین بود!!!

 پدرشان روحانی بود، وقتی غبای پدر مندرس می شد مادر از قسمت های سالم غبا چیزی شبیه کت می دوخت، آن دو می پوشیدند.

به شدت به روحانیت علاقه داشتند، شب‌هایی که روحانیون در منزلشان مهمان بودند، طنابی را در یک اتاق وصل می کردند و با عشق و ذوق عمامه ها را داخل آن می کردند.

تا اینکه انقلاب شد این دوتا تا داداش هر کدام امتحان دادند و رفتند مدرسه یکی رفت کلاس سوم و عباس رفت کلاس پنجم. تازه به آرزویشان رسیده بودن که جنگ شد!!!

من بزرگ شدنشان را ندیدم؛ البته 15- 17 ساله بودند که به جبهه اعزام شدند.
ماهم از قم هجرت کردیم. سال1361 بود، روی ایوان خانه آن‌ها نشسته بودیم و به کوچه نگاه می کردیم.
من به مادر این دو تا داداش گفتم: «می بینی حضرت زینب سلام الله علیها میاد خانه شما»، حضرت زینب سلام الله علیها با امام سجاد علیه السلام با تعدادی کودک، می آمدند به طرف خانه آن‌ها؛ هاله ای نقره ای رنگ روی زمینی که قدم می گذاشتند باقی می ماند. با خودم گفتم« باید برم و از آن خاک زیر پاهاشون که نقره ای شده به عنوان تبرک بردارم.» همون لحظه این دوتا داداش را هم دیدم که تو حیات شان که مثل یک باغ شده بود منتظر حضرت زینب و امام سجاد بودند!!
یهو از خواب پریدم. بعد از مدت ها یک سفر آمدم قم رفتم دیدن همسایه. تا برایش خوابی را که دیده بودم، بگویم فهمیدم این دو تا داداش زمانی که جنگ شروع می شود از مدرسه ای که آرزوشو داشتن دست کشیده بودند و رفتند جبهه و شهید شده بودند. و تعبیر خواب من هم شهادتشون بوده است.

مادر شهید در شهادت پسرانش گریه نمی کرد، ولی از صورتش آب می چکید!! می گفت: نمی دانم چرا از صورتم آب می آید !!!  فهمیدم که چرا حضرت زینب سلام الله علیها بدیدنش آمده بود!!!
همینطور که با مادر این دو شهید گرم صحبت بودیم ،دوتا پسر بچه وارد اتاق شدن که اسم یکی مجتبی بود و اسم دیگری عباس بود! درست در همان سنی ( 7ساله و 9 ساله)  که مجتبی و عباس شهید را در کودکی دیده بودم، بطور عجیبی به عمویشان شباهت داشتند؛ من آن‌ها را در کودکیشان دیده بودم و همان قیافه درذهنم مانده بود!!!
با تعجب به مادر شهید گفتم: الله اکبر چه شباهتی! اینها که همزاد  مجتبی و عباس هستند!!
گفت: «اینها برادرزاده های مجتبی و عباس هستن که برادراشون اسم آن دوتا رو روی بچه هاشون گذاشتند.» خواستم به عباس یک هدیه بدهم، وقتی می خواست بگیرد، مثل عموی شهیدش چشم‌هایش فقط به زمین نگاه می کرد!!!

روح شهدا با مادرشون شاد

 

موضوعات: خاطرات  لینک ثابت
 [ 11:01:00 ب.ظ ]

نذر زن برای شهادت شوهر ...

زنان پیشرو در دفاع نردبانی از جنس نور 

برادرزاده  همسرش با سن کمی که داشت جذب منافقین شده بود .هر روز با خوشحالی از انفجارها و کشته شدن مسئولین خبر می آورد به هیچ صراطی هم مستقیم نبود.شوهرش به ناچار او را به نیروهای دادگاه معرفی کرد، تا بلکه آنها او را هدایت کنند متاسفانه فایده ای نکرد!

نوجوان دوست داشتنی بود همه فامیل او را دوست داشتند. بعد از دستگیری او ، و بعد از اعدامش همه انگشتها به سوی زن و همسرش نشانه رفت که اینها او را لو داده اند.
از طرفی هر روز خبر شهادت دوستانش در جنگ به او می رسید و از سویی ننگ اعدام برادر زاده‌اش و نگاه های سرزنش بار پدر و مادر …باعث بیماری همسرش شد و تمام اعضای بدنش از کار افتاد و دکتر ها از معالجه‌اش نا امید شدند.

قبل از بیماریش شب های جمعه برای دعای کمیل به مسجد می رفتند. ولی مدتها می گذشت و زن، دیگر به مسجد نمی رفت، در کنار او پرستاری می کرد، و با گوش دادن به صدای دعای کمیل که از مسجد پخش می شد اکتفا می کرد؛ شوهر بیمار، همانطور که روی تخت افتاده بود، قطرات اشک از گوشه چشمانش سرازیر بود، گفت: «برو مسجد برای من دعا کن یا شفا یا مرگ»!

زن رفت مسجد، دلش خیلی گرفته بود، گفت: «خدایا دوست ندارم همسرم در رختخواب بمیره»، نذر کرد: «اگر شفایش بدهی او را به جبهه می فرستم تا شهید بشه»، چون قبلا هر وقت می خواست برود به جبهه با او مخالفت می کرد. از مسجد سراسیمه به خانه برگشت، چون اصلا حال شوهرش خوب نبود، آمد بالای سرش هیچ حرکتی نداشت؛ نگران شد و گوشش را گذاشت روی قلبش، شوهرش چشمهایش را باز کرد گفت: نترس زنده ام. وقتی  که زن صبح بیدار شد با کمال تعجب دید روی تخت نشسته است!زبان زن برای یک لحظه بند آمده بود، از او آب خواست تا وضو بگیرد.

 در حالی که چندین ماه بود که او در بستر افتاده بود. با کمک زن وضو می گرفت. اما آن روز  خودش وضو گرفت و نماز خواند، صبحانه اش را خودش خورد و برای ظهر به حمام رفت. تا یک هفته خوب شد و رفت اداره. همکارانش شگفت زده شدند که او چگونه شفا یافته است!
زن هم خوشحال بود از شفای یافتن او و هم نگران بود، که این روزها خیلی زود سپری می شود؛ و باید نذرش را را  ادا می کرد. بعد از چند روز دوست شوهرش از ادراره زنگ زد. و گفت: ما می خواهیم اعزام شویم به جبهه، شوهر شما می گوید: شما رضایت نمی دهی! قلبش هری ریخت، یاد  نذری که کرده بود افتاد.

زن گفت:« من من راضی هستم». شوهرش آمد خانه و باخوشحالی از زن تشکر کرد. زن گفت: «عباس من راضیم که بروی ولی ما در خانه پدرت زندگی می کنیم و نگاه سنگین و سرد آنها من را آزار می دهد.کاش مرا از این خانه بیرون می بردی بعد به جبهه می رفتی.» اتفاقا تا اعزام شود از طرف اداره یک قطعه زمین به همسرش دادند.مرد رفت جبهه، توی دل زن غمی بزرگ سنگینی کرد. باز رفت مسجد و باز دعای کمیل، گفت:« خدای درسته من نذر کردم همسرم خوب بشه بره جبهه شهید بشه ولی ما هنوز خانه نداریم و من با دوتا بچه آواره می شوم، به من مهلت بده تا یک سرپناهی بسازه بعد شهید بشه.»

مرد به سلامتی از جبهه آمد و شروع کرد به ساختن خانه و دوباره به جبهه اعزام شد . دوباره خوره غم و اندوه به دل زن افتاد که حتما این بار شهید می شود. شب جمعه بود رفت، دعای کمیل و باز التماس هایش شروع شد گفت: «خدایا من که هنوز اثاث کشی نکرده ام» گفتم:« خدایا این دفعه هم عباس برگردد تا من سروسامان بگیرم.» شوهر برگشت و آنها اثاث کشی کردند رفتند خانه خودشان هم خوشحال بود که صاحب خانه شده است هم غم بزرگی به قلبش چنگ می زد.

تا اینکه نوبت چهارم اعزام رسید و شوهر آماده شد، و سر رسیدش را خواست،  وصیت نامه نوشت، زن دیگر طاقت نیاورد و ماجرای نذری که کرده بود را تعریف کرد، شوهر باشنیدن نذر زن خیلی خوشحال شد و گله کرد چرا تا به حال به او نگفته است! شوهر رفت و دل زن را با خودش برد.زن می دانست که دیگر برگشتی نخواهد بود!

در زدند، زن رفت در را باز کرد، آقایی پشت در بود؛ زن پرسید:«چکار داری»؟ آقا گفت: آمده ام پرونده شهدا را بدهم که امضا کنند! زن پرسید: « ما پرونده نداریم» آقا گفت: برای شما هم پرونده دارم؛ چون شما که راضی نیستی، به شما نمی دهم! زن گفت:« راضی هستم»؟آقا گفت: شما زیاد گریه می کنی! زن گفت: «من گریه نمی کنم.»آقا پرونده سبز رنگ را به زن داد و زن امضا کرد. از خواب پرید.فهمید که عباس شهید شده است. رفت خانه پدرش  که برادرش از جبهه آمد، با لباس خاکی و خونی زن پرسید: عباس کو؟ گفت: مجروح شده و بیمارستان است.زن گفت:«راستش را بگو، طاقتش را دارم»؛ برادرش گفت عباس شهید شد.زن های های گریه کرد.فوری برگشت خانه و بساط چای را آماده کرد  و لباس سیاه پوشید و به خواهر شوهرش زنگ زد، گفت:« به مادرت بگو آرزویت برآورده شد، می گفتی الهی روسری سیاه سرت کنی، حالا بیا و عزادار  شدن مرا تماشا کن» زن در آن زمان 17 سال داشت با دو تا پسر کوچک که باید به آنها شهادت پدر را خبر می داد، اما چگونه؟

به بچه ها گفت: «میدونید بابا چی رو زیاد دوست داشت؟ پسرها که به چشمهای اشک آلود مادر نگاه می کردند»، مادر ادامه داد، «بابا دوست داشت بره بهشت، راه بهشت رفتن هم با شهید شدن است، بابا شهید شد رفت بهشت، چون بابا خوشحاله ما هم  باید خوشحال باشیم.» از آن روز به بعد بازی بچه ها شهید بازی شد، روی یک بالشت  پرچم می انداختند، می گذاشتند روی دوش و دور اتاق می گشتند شعار می دادند. شهیدان زنده اند الله اکبر…

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
 [ 09:18:00 ب.ظ ]

تقاضای یار ی زنان ...

 

با طرح خلافت یزید، در اواخر عمر معاویه، امام حسین «علیه السلام »برای حج به مکه رفت و از مردان و زنان بنی هاشم و خدمتکاران آنان خواست تا با مهاجران و انصار تجمع کنند. 

امام در تجمع هفتصد تن از تابعان و دویست تن از صحابیان در منی سخنرانی کرد و جنایات حکومت بنی امیه و فضائل اهل بیت علیهم السلام یاد آور شد و دستور داد همه شنوندگان، سخنان او را به مسلمان مورد اعتماد برسانند.

در این واقعه ، آن حضرت از زنان نیز تقاضا نمودند تا روشنگر اذهان خفته امت گردند. بعد از مرگ معاویه و آغاز سلطنت یزید و بیعت نکردن امام حسین «علیه السلام» فعالیت بانوان شروع شد.

شیعیان در بصره در خانه بانویی از قبیله عبدالقیس به نام ماریه دختر سعد جمع می شدند.که امام باقر «علیه السلام» در حق این بانو فرمود:ماریه زنی شیعه بود و خانه اش محل اجتماع و مذاکرات شیعیان بود.

همین اجتماع درون این خانه بود که موجب شد یزید بن نبیط همراه دو پسرش به امام حسین«علیه السلام»به پیوندند و در کربلا به شهادت برسند.

عامر،سیف بن مالک، ادهم بن امیه نیز از خانه آن بانو عازم کربلا می شوند.(تاریخ طبریج 5 ص 353)

موضوعات: فرهنگی, آموزنده  لینک ثابت
 [ 03:39:00 ب.ظ ]

اربعین زنده و تسخیر قلوب ...

اربعین با شكوه‏تر از همیشه‏

۱. مراسم اربعین امسال با حضور بیش از ۲۰ میلیون نفر با شكوه‏تر و حماسى‏تر از سال‏هاى گذشته برگزار گردید و پیام هاى الهى، مذهبى، فرهنگى، اجتماعى و سیاسى بسیارى را براى دولت‏ها، ملت ها، جهان اسلام و شیعیان از خود بر جاى گذاشت.

۲. ازجمله دستاوردهاى حماسه اربعین مى‏توان به وحدت امت اسلام به‏ویژه جهان تشیع، ارادت مسلمین به ساحت سالار شهیدان، تبلور تفكر عاشورایى در خلق حماسه‏ هاى بزرگ، قدرت‏ سازى كربلا براى آزادى قدس، همدلى و هماهنگى دو كشور ایران و عراق، بى‏ تأثیر بودن تحریم ‏ها و مشكلات اقتصادى در اراده مردم ایران و… اشاره كرد.

۳. برگزارى با شكوه، امن و مقتدرانه حماسه اربعین و تجمع میلیون ها مومن عاشق آل الله ‏بى‏شك بدون برنامه‏ریزى و هماهنگى میان دستگاه‏هاى دولتى، زحمات شبانه روزى همه نهاد ها، تلاش ‏بى‏ شائبه و مستمر سربازان گمنام امام زمان(عج)، خدمات مستمر و بى ‏دریغ ارگان‏ ها، خدماتى، پزشكى، بهداشتى، امدادى و … دو كشور ایران و عراق ممكن نبود اما آنچه شایسته تقدیر و تشكر فراوان است، نقش دو ملت ایران و عراق در اكرام و تكریم زائران حسینى است كه جلوه‏ هاى زیبایى از ایثار، گذشت، مهمانوازى، انسان دوستى و… به نمایش گذاشتند.

۴.      در حالى كه رسانه‏ هاى وابسته به آمریكا و غرب چشمان خود را بر بزرگترین همایش فرهنگى جهان بسته بودند و اجازه انعكاس صحنه‏ هاى جذاب و زیبا آن‏را ندادند، ارتش نژاد پرست نیجریه با حمله به زائران حسینى و قتل عام بیش از ۵۰ تن از آن‏ها عمق كینه و وحشت استكبار جهانى و ایادى آن‏ها از شیعیان و پیام روشنگرانه عاشورا را نشان داد.

ولی اربعین زنده است همچنان در تسخیر قلوب آزادگان است.

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
 [ 03:23:00 ب.ظ ]

بی وفاتر از کوفی صفتان ...

کوفی صفت ashura

بی وفایی

از خصوصیات آشکار مردم کوفه بی وفایی بوده است. تا حدی که در زبان مردم کوچه و بازار مثل شده اند.

اهل کوفه  ازجهت اعتقادی دو گروه بودند، سخن ما سر آن گروه افراد است که به دوازده امامی مشهور بودند، از شیعیان بودند. کوفیان شیعه در دوره های گوناگون در امتحان شکست خوردند.

در زمان حکومت امیرالمومنین علیه السلام، با ایشان بیعت کردند و بیوفایی کردند. در زمان امام حسن علیه السلام، ایشان را در جنگ با معاویه تنها گذاشتند.

با مسلم بن عقیل پیمان بستند و نامه های دعوت را برای امام حسین علیه السلام فرستادند، او را در کوفه تنها گذاشتند تا بوسیله گروهی که پیرو خلفا بودند به شهادت رسید.

وقتی امام حسین تصمیم گرفت که به کوفه برود، عده ای اورا از بیوفایی اهل کوفه برحذر داشتند. و امام حسین هم روز عاشورا عهد شکنی و بی وفایی آنها

را یاد آوری کرد. …« یا اَهل کُوفه! قُبحاً لکم و ترحاً، بُؤساً لکم و تَعساً، اِستصرختُمونا والهینَ…»البته از کوفیانی که پیرو خلفا بودند هم از امام دعوت کرده بودند؛ که در جنگ در مقابل حضرت در صف دشمنان بودند.

یعنی هم کسانی که حضرت  را امام خود می دانستند و هم کسانی که پیرو خلفا بودند، هردو گروه برای ایشان نامه دعوت فرستاده بودند. ولی در جنگ غیر شیعان بر او شمشیر کشیدند، و شیعیان او را تنها گذاشتند.

و حضرت زینب در خطبه اش در کوفه، کوفیان را به بی وفایی سرزنش می کند.:«یا اهل الکُوفه! یا اهل الخَتلِ و الغَدر» که اشاره ریا و تزویر، نفاق و بی وفایی آن مردم بود.

همین اهل کوفه با مختار بیعت کردند، و در هنگامه کارزار جنگ  با زبیریان او را تنها گذاشتند؛ نتیجه همان شد، که با اهلبیت کردند.

بر اساس این رفتارها، یکی از شعارهای مردم ایران پس از پیروزی انقلاب اسلامی ودر زمان هشت سال دفاع مقدس، در حمایت از رهبری این بود که« ما اهل کوفه نیستیم امام تنها بماند». «ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند.»

پ ن

ماهم هم منتظر امام عصر «عج» هستیم، باید در پیمان با امام خامنه ای (مسلم) زمان و فاداری را تمرین کنیم.

بنابر این باید، پنج صفت زشت را که شاخصه های کوفی بودن است نداشته باشیم .

در پیروی از مقام ولایت تردید نداشته باشیم. معترض به دستورات ولایت نباشیم. از دستورات ولایت پیشی نگیریم. گرفتار توجیه اشتباهات خود نشویم. تماشاچی نباشیم، نگوییم زندگی من خوب باشد بقیه به من مربوط نیست، در مسایل فرهنگی و اقتصادی …غیره.

که مبادا در زمان ظهور گرفتار همان ویژگی های کوفیان شویم. اصولا در معارف دینی گفته اند، هرکسی در زندگی

هر گونه که باشد؛ با همان وضع از دنیا می رود. باز در قرآن خداوند فرموده: در قیامت هر کسی با همان چیزی که دوستر می دارد محشور می شود!

هرگز مباد! که ما با غیر از مقام رهبری و شهیدانمان محشور شویم.

 

منابع: فرهنگ عاشورا

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
 [ 11:24:00 ق.ظ ]

حرم و بوی سیب ...

عاشورا کربلا حرم ASHURA

بوی سیب را در روضه خوانی های زائران کربلا می گفتند:« زتربت شهدا بوی سیب می آید» و معروف است، اگر صبح زود به زیارت قبر امام حسین علیه السلام بروید بوی سیب را استشمام خواهید کرد.این سخن ریشه حدیثی دارد. در بحار النوار روایتی مبنی بر این ماجرا دارد.روزی امام حسن و امام حسین علیهما السلام به نزد رسول خدا رفتند، جبرئیل هم آنجا بود. این دو عزیز دور جبرئیل می چرخیدند. جبرئیل در دستش یک انار و گلابی و سیب بود. آنها به حسنین داد. آن دو خوشحال نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمدند. پیامبر آنها را بویید فرمود: ببرید نزد پدر مادرتان. آندو نیز چنین کردند. میوه ها را نخوردند تا پیامبر صلی الله علیه و آله هم نزد آنها رفت و همگی میوه هارا خوردند ولی تمام نشد. میوه باقی ماند. تا اینکه پیامبر رحلت کرد. امام حسین علیه السلام فرمود: در زمان حیات مادرمان علیها سلام میوه ها تغییری نکرد. تا آنکه مادرم از دنیا رفت، انار ناپدید شد. بعد از شهادت پدرم گلابی هم ناپدید شد. بعد از شهادت برادرم حسن سیب همچنان باقی بود. تا روزی که در کربلا هرگاه تشنه می شدم سیب را می بوئیدم، عطشم تسکین می یافت. چون تشنگیم شدت یافت و دیگر یقین به مرگ داشتم بر آن دندان زدم . امام سجاد علیه السلام می فرماید: این سخن را پدرم یک ساعت قبل از شهادتش فرمود. چون شهید شد، بوی سیب در قتلگاه منتشر شد. دنبال آن گشتیم اثری از سیب نیافتیم، ولی بوی آن پس از حسین از قبرش به مشام می رسید. پس هرکس از شیعیان، ما را زیارت کند، بخواهند بوی سیب را استشمام کنند هنگام سحر به زیارت بروند. منبع: فرهنگ عاشورا

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[چهارشنبه 1398-06-27] [ 01:05:00 ب.ظ ]

جاذبه عشق در اربعین ...

اربعین کربلا عاشورا

این فقط عشق است، که زائر را پیاده به کربلای حسین علیه السلام می کشاند و در این راه انواع خطر را به جان می خرد.

پیاده روی برای زیارت سیدالشهدا، ثواب بسیار دارد. امام صادق علیه السلام فرموده است هرکسی به قصد زیارت امام حسین علیه السلام، پیاده از خانه اش خارج شود، خداوند در مقابل هر قدم او برای او حسنه می نویسد.

معاویه بن وهب از یاران امام صادق وقتی به خدمت ایشان رسیدم، امام صادق علیه السلام در حالیکه درمصلی خود نشسته بود بعد از نماز دعا کرد و فرمود:« خداوندا زائران قبر حسین را بیامرز، اینان در این راه از مالشان هزینه می کنند، جانهایشان در معرض خطر قرار می دهند…خدایا رحمت کن بر چهره هایی که از آفتاب سوخته و تغییر کرده، و صورتهایی که متوجه قبر حسین است و چشمهایی که در محبت ما اشک میریزد… خدایا این جانها به تو می سپارم ،تا کنار حوض کوثر به هم برسیم….». این سنت زیارت پیاده، از زمان ائمه مرسوم بوده  و تا کنون ادامه دارد. فاضل دربندی می نویسد : این پیاده بودن ، یا به جهت فقر زائر بوده که نشان از عشق  لبریز اوست.یا زائر خود را در برابر عظمت شهادت امام ،کوچک می شمارد و در راه او رنج سفر را بر خود هموار می کند؛ که هردو ارزشمند است.  

 منبع:عاشورا

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[سه شنبه 1398-06-26] [ 09:45:00 ق.ظ ]

مبادا کوفی شویم ...

کوفیان ترسو توجیه گر بی صبر

بیوگرافی مردم کوفه

مردم کوفه از جهت اعتقادی دو گونه بودند. عده‌ای پیرو امام حسین علیه السلام بودند و عده ای پیرو خلفا بودند، امام حسین را امام خود نمی دانستند.

در جریان دعوت امام حسین به کوفه هر دو گروه نامه داده بودند، ولی انگیزه اصلی کوفیان از دعوت امام حسین به کوفه حاکمیت حق و عدالت نبود؛ بلکه میخواستند کوفه از شام مستقل شود و اینها هم مانند آل زبیر و بنی امیه حکومت داشته باشند.

وقتی ابن زیاد کوفیان را تهدید کرد، شیعیان از ترس شمیشر ها را تحویل ابن زیاد دادند و خود را توجیه کردند که چون ابن زیاد راه خروج از کوفه بسته شده دیگر تکلیف از ما ساقط شده است.

گروه دوم که پیرو خلفا بودند، آماده جنگ با امام حسین شدند.

لذا در میان دشمنان امام حسین علیه السلام یک نفر شیعه هم وجود نداشت.

منتها ویژگی های منفی چهار گانه شیعیان کوفه باعث شهادت امام حسین گردید.

دعوت کردند ولی بی وفا بودند.

انگیزه و نیت اصلی شان حکومت خودمختار بود.

صبر بر سختی ها نداشتند.

عزم نداشتند.

منبع: متل جامع

 

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[یکشنبه 1398-06-24] [ 10:41:00 ق.ظ ]

میدونستید دختر سه ساله گم شده ...

دختر سه ساله

انگار که خورشید از شدت غم می خواست سر به زمین بگذارد، هرم آه سوزانش ته مانده آب مشکها را بخار کرد. دشمنان بی رحم برای خود خیمه ای زدند، ولی اهل بیت را در بیابان سوزان  بدون سایبان نگه داشتند.حضرت زینب سلام الله علیها از امام سجاد علیه السلام پرستاری می کرد؛ ایشان خیلی بدحال بود که نزدیک بود جان بدهد، عمه سادات به او فرمود:« ای برادرزاده بر من دشوار است که تو را در این حال بنگرم».

 این منزلگاه که قصر بنی مقاتل بود، حضرت سکینه از شدت تشنگی  و گرما، به دنبال سایه ای می گشت که درختی را دید؛ بطرف آن رفت از خاک برای خود بالشی درست کرد و سر گذاشت روی آن خوابید. هنگلم حرکت، فاطمه بنت الحسین که هم محمل او بود متوجه شد خواهرش نیست. فریاد زد بخدا قسم تا خواهرم را نیابید سوار نمی شوم.

ساربان فاطمه بزور سوار کرد و قافله حرکت کرد؛ تابش آفتاب سکینه را از خواب بیدار کرد، دید قافله رفته است.به دنبال قافله می دوید و می گفت: خواهرم چرا مرا تنها گذاشتی. فاطمه که نگران بدنبال سکینه در دور دست می‌گشت؛ سکینه را دید فریاد زد تا ساربان شتر را نگه دارد، گفت اگر شتر را نگه نداری از همین بالا خودم را به پایین می اندازم و در قیامت شکایت تو را به جدم رسول خدا خواهم گفت. ساربان ناچار توقف کرد  و سکینه را سوار شتر کرد. در طول مسیر در د و سوزش خار مغیلان هم بر مصیبت های دیگرش افزوده شد.

منبع: سوگنامه آل محمد

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[شنبه 1398-06-23] [ 07:27:00 ب.ظ ]

این واقعه را می دانستید؟ ...

پیشینه نفوذ بنی امیه

 

بنی امیه معاویه

در زمان ابوبکر یزید بن ابوسفیان به حکمرانی شام  واردن منسوب شد.و در نیمه دوم خلافت عمر بر اثر طاعون درگذشت، عمر برادر او معاویه را به حکمرانی شام فرستاد. معاویه بعد از عمر در زمان عثمان که  خود از بنی امیه بود او را در حکومت ابقا کرد. وقتی امام علی علیه السلام به خلافت رسید؛ که معاویه هفده سال حکومت کرده بود. او در این مدت با اختیارات و آزادی عملی که دو خلیفه به او داده بودند، مردم دمشق را طبق گزارش قزوینی در کتاب آثار البلاد و اخبار العباد چنین توصیف می کند:« اهل آن به کم فهمی  و زیرک نبودن مشهورند» معاویه از این ویژگی سوء استفاده کرد و طی این سالها فرهنگ سازی نمود و محبت بنی امیه را در دل آنها تثبیت نمود و بذر دشمنی با امیرالمومنین علی علیه السلام را در دل کودک و بزرگان شان نشاند.

بر همین اساس به یزید سفارش کرد« آنان را مانند دو چشم خود و از خواص قرار بده و ایشان را برای مدت طولانی از شام بیرون نبر؛ مبادا با افکار و عادات دیگران آشنا شوند.» با توجه به این خصوصیات ،امام علی بارها به اهل کوفه فرمود:« آنها در یاری کردن باطل، وحدت دارند؛ اما شما در دفاع از حق متفرقید. بخدا قسم دوست دارم معاویه در مقابل ده نفر از شما ، یک نفر از یارانش را به من بدهد»!

برای اینکه مردم آگاه نشوند، معاویه ابوذر را که عثمان به شام تبعید کرده بود؛ به مدینه باز گرداند، تا مردم با روشنگری های او مواجهه نشوند.  

پ ن

برای همین دشمنان دین چه در داخل چه در خارج از مرز هاتلاش می کنند که عموم مردم از واقعیت ها دور باشند و مشغول خورد و خوراک و زندگی حیوانی باشند و برای عقول انسانها تلاشی از سوی حکومت ها نمی شود. مثلا در کشور خودمان آقای رئیس جمهور می گوید ما نمی توانیم مردم را بزور به بهشت ببریم!

منبع: مقتل جامع سید الشهدا

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
 [ 06:14:00 ب.ظ ]

از عمر سعد شدن می ترسم ...

 عمرسعد

وقتی بهم زنگ زد گفت: «یا حوزه را از این شهر می بری، به شهر دیگه یا مسؤلیت حوزه را می دهی به من!» از شنیدن این سخنان متعجب شده بودم، این عمرسعد است، که برای ریاست بر حوزه این چنین رفتار می کند! عمرسعد برای حکومت ری به جان حسین و خاندانش افتاد؛ چون هم پول و خراج ری را می طلبید. اما او برای چه حوزه را می طلبد، که جز زحمت پیامد دنیایی دیگری ندارد. وقتی این “سخن زور” را به هیئت امنا منتقل کردم، گفتند: او دنبال پست و نام است که در بیلان کاری خود ثبت کند که موسس حوزه شده است!

تازه کارش شروع شده بود، با تحریک چند طلبه حاشیه دار؛ کسانی که در قلبشان حب و بغض های دنیایی بود فریفت، برای رسیدن به مقاصد شیطانی، آبرو ریزی را در دستور کارش قرار داد، فراموش کرد که برای هدایت مردم به آن شهر آمده است! مثل عمر سعد از گندم ری نخورد، به حوزه دست نیافت و امثال خودش را هم از حوزه پاک کرد. باید مراقب عمر سعدهای درون باشیم، تا فریب گندم ری مشاممان را قلقلک ندهد.

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[جمعه 1398-06-22] [ 06:29:00 ب.ظ ]

سر مطهر مهمان راهب ...

عاشورا کربلا سر مطهر دیر راهب

 سلیمان بن مهران اعمش می گوید:زمان حج مشغول طواف بود که دعایی را شنید:

خدایا، مرا ببخش؛ میدانم نمی بخشی!

لرزیدم. به او گفتم: در حرم خدا و پیغمبر و ناامیدی؟! گفت: گناهم بسی بزرگ است.کنجکاو شدم، گفت:از افراد سپاه شوم عمر سعد ملعون بودم. بعد کشته شدن حسین و یارانش؛ من یکی ازچهار نفر بودیم که سر مطهر را نزد یزید بردند.

در مسیر شام در دیر مسیحیان اطراق کردیم، سر بر نیزه بود و نگهبانان همراهش بودند.هنگام غذا خوردن، ناگهان دستی بر دیوار نوشت، « آیا امتی که حسین را گشتند، روز قیامت امید شفاعت از جدش داردند؟» از این قضیه ترسیدیم. بعضی برخاستند تا دست را بگیرند ولی ناپدید شد و همراهان برگشتند. که دوباره دست و برگشت چنین نوشت:«نه به خدا سوگند! آنان شفیعی ندارند و روز قیامت در عذاب خواهند بود». همراهان دوباره به طرف دست رفتند که ناپدید شد. که بار سوم دست شروع به نوشتن کرد:« حسین را فرمانی ستمگرانه کشتند و فرمانشان مخالف  حکم قرآن بود». من دیگر اشتها نداشتم، راهب دیر که ما را نگاه می کرد، نوری که از ساطع بود را دید؛ رفت سوی نگهبانان گفت: از کجا آمده اید و این سر کیست؟! گفتند: این سرحسین است ، با او جنگیدیم. پرسید: حسین پسر فاطمه و پسر پیامبرتان؟! گفتند: آری،گفت: مرگتان باد! به خدا اگر عیسی بن مریم پسری داشت، او را بر چشم هایمان می گذاشتیم. من ده هزار دینار میدهم تا زمان کوچ، در اختیار من قرار دهید. عمرسعد فهمید، گفت: «پولهارا بگیرید و سر را به او بسپارید» پول را گرفتیم و سر به او سپردیم. پول هارا بعد بررسی به عمر سعد دادیم؛ او به کنیزش سپرد. راهب سر را با مشک و کافور شست و خوشبو کرد و در پارچه حریری پیچید تا صبح بر آن اشک ریخت. نگهبانان رفتند و سر را از او گرفتند. او به سر خطاب کرد گفت: من بر کسی سلطه ندارم. فردای قیامت نزد جدت گواه باش که من به خدا و پیامبری حضرت محمد شهادت می دهم. من به دست تو مسلمان شدم. بعد به عمر سعد گفت: با این سر آنگونه رفتار مکن و از صندوق بیرون نیاور. راهب به کوه زد و مشغول گریه وعبادت شد.عمر سعد وقتی به دمشق رسید. به کنیز گفت سکه هارا بیاور، وقتی مهر کیسه ها را باز کرد، دید سکه به سفال تبدیل شده است! در یک طرف نوشته است «ولا تحسبن الذین الله غافلا عما یعمل الظالمون و بر روی دیگرش نوشته است: وسیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون.» عمر سعد گفت: «دنیا وآخرت را باختم» بعد سکه ها را در نهر آب ریخت. و روز بعد سرمطهر را نزد یزید برد.

منبع: مقتل جامع سیدالشهدا

 

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
 [ 05:44:00 ب.ظ ]

گریه امام حسین برای یاران ...

گریه تباکی ثواب بهشت

روز یازدهم عاشورا امام حسین علیه السلام، اشعاری را به سکینه آموخت که در مدینه برای شیعیان بخواند، و این گونه خواند: شیعتی مهما شربتم ماء عذبٍ فاذکرونی، «شیعیان هر وقت آب گوارایی نوشیدید برای من ندبه کنید،» امام وقتی کنار هر شهیدی می رسید، از وصف او می گفت و گریه می کرد، امام حسین نگاهی به قتلگاه کرد دید پیکر بخون طپیده 72 نفر از اصحاب و هیجده نفر اهل بیتش به زمین افتاده و  در خون خود غلتان  و شهید شده اند، گفت: «ای سکینه، ای فاطمه، ای زینب و ای ام کلثوم، اکنون آخرین دیدارم با شماست، و اندوه جانکاه به شما نزدیک است».امام در این حال می گریست، زینب (ع) عرض کرد: خدا چشمت را نگریاند چرا گریه می کنی؟ امام فرمود: «چکونه گریه نکنم با اینکه بزودی شما را به صورت اسیر در میان دشمنان حرکت می دهند، گریه ام برای خودم نیست، برای اسارت شما است.»  بانوان حرم با شنیدن سخن امام ، با صدای بلند گریه کردند و فریاد می زدند: « اکنون هنگام وداع و جدایی است» در این هنگام سکینه نزد پدر آمد و صدا زد: « ای بابا آیا تسلیم مرگ شده ای، بعد از تو به چه کسی پناه ببرم» امام حسین فرمود: «ای نور چشم من ،چگونه کسی که یار و یاور ندارد، تسلیم مرگ نشود، ولی بدان که رحمت و یاری خدا در دنیا و آخرت از شما جدا نگردد، دخترم بر قضای الهی صبر کن و شکایت نکن، دنیا محل گذر است ولی آخرت خانه ابدی است.»

منبع: سوگنامه آل محمد

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[پنجشنبه 1398-06-21] [ 05:41:00 ب.ظ ]

نگاه حسین به گریه کننده اش ...

اشک گریه تباکی

چقدر زیبا و باشکوه است، وقتی اشک میریزی برای عاشورا و مصیبت بر امام حسین و یارانش؛ از پشت پرده اشک، نگاه مهربان امام حسین علیه السلام را با چشم دل ببینی که تورا تسلا می دهد.

گریه

کدام کریه زیبا است ؟

1-گریه شوق

2-گریه دلسوزی و عاطفی

3-گریه تنفر از دشمن

همه اینها می تواند زمینه ای برای هدفی مقدس باشد که اگر برای امام حسین (ع) باشد ارزش پیدا می کند.

تنها گریه عجز و التماس که نشانه ذلت است ناپسند است.

یکی از دانشمندان می گوید:«همیشه زبان، ترجمان عقل بوده ولی ترجمان عشق، چشم است که اشکی را از روی احساس و درد و سوز می ریزد، نشانه حضور عشق است. و جایی که زبان گردش منظم خود، جمله های منطقی می سازد ، عقل حضور دارد.

بنابراین همانطور که استدلالات منطقی و کوبنده می تواند همبستگی گوینده را با اهداف رهبر مکتب، آشکار کند، قطره اشکی نیز می تواند اعلان جنگ عاطفی بر ضد دشمنان مکتب حساب شود»

برای همین ائمه معصوم علیهم السلام به آنان که آمادگی گریه کردن ندارند، سفارش به «تباکی» کرده اند.تا حسین در تمامی قرون و اعصار زنده بماند.

امام صادق علیه السلام فرمود: هرکسی به شنیدن مصیبت حسین (ع) خود را به گریه زد، مستحق بهشت میشود.»امالی صدوق مجلس 29

نتیجه این که: گریه حضرت زینب (ع) واهل بیت(ع) گریه عاطفی و گریه پیام آمور و به نوعی نهی از منکر و شعار شور انگیز  و سوزاننده و رسواگر طاغوتیان و ستمگران بود، و ادامه این راه همواره «جنگ عواطف» بر ضد طاغوتیان و ستمگران است.

یکی از اساتید فرمود: وقتی کسی برای مصیبت امام حسین علیه السلام اشک می ریزد، در آن لحظه توجه امام حسین به او بوده است.

«خداوند درود می فرستد بر پیامبر و برگریه کننده حسین.»

«امام صادق علیه السلام می فرماید: گریه کننده بر حسین در زمان ظهور رجعت می کند.»

«پیامبر شفاعت می کند گریه کننده بر حسین را و از حوض کوثر می نشاند که مقدمه بهشت است.»

چرا یک قطره اشک گریه بر امام حسین (ع) مساوی ثواب صد شهید در معرکه جنگ است؟

چون این این برانگیزاننده بر ظلم است و مقدمه شورش علیه ظالم است.

 

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
 [ 12:15:00 ب.ظ ]

نور در میان خاکستر ...

عاشورا تنور خولی

چندین شب بود که زن بی نوا خواب از چشمش ربوده شده بود، آن شب هم نتوانست بخوابد. خصوصا وقتی شوهرش برگشت، دید با هوویش پچ پچ کرد.

و هوو خوشحال بود. هرچه در رختخواب غلت زد خوابش نبرد. به ناچار از رختخواب کنده شد و به حیاط رفت. هوا خیلی گرفته بود، نفس کشیدن برایش سخت شده بود. رفت کنار چاه تا آبی از چاه بکشد و وضویی بگیرد؛ که از سوی تنور نوایی را احساس کرد. با کنجکاوی به طرف تنور رفت، صدا از داخل تنور بود. در تنور را کنار زد، نوری به سوی آسمان تابید. بوی بهشت را از تنور اسشمام کرد.

نوای گریه با سوز و گداز فرشتگان شنید، و سر بریده امام حسین را خاکستر تنور دید، جریان را فهمید؛ گریه کنان به نزد خولی رفت و از او بیزاری جویید و هرگز حاضر به ادامه همسری با او نشد.

منبع: سوگنامه آل محمد

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[چهارشنبه 1398-06-20] [ 04:17:00 ب.ظ ]

زن شل حجاب گریان ...

عاشورا نهی از منکر

عصر عاشورا رفته بود مزار اموات تا فاتحه‌ای بخواند و ثوابی از عزاداری هایش را نثار آنها کند.
زنی که تقریبا نیمه برهنه بود، سر و وضعش اصلا مناسب عصر عاشورا و عزادری امام حسین علیه السلام نبود،
یهویی به او گفته بود اگر من مردم، من را یک جایی توی این قبرستان دفن کنید.
رسید سر قبر یکی از سادات، گفت: اینجا دفن نکنید؛ او مرا با موهای بیرون از شالم نمی پذیرد! همینطور ادامه داد تا رسید کنار قبر یک مومن دیگر گفت: اینجا دفن کنید، بعد دوباره گفت: نه او هم قبول مرا با این ناخنهای بلند رنگین نمی پذیرد! یکی یکی قبر ها را انتخاب می کرد و بعد از ویژگیهای منفی خودش را نام می برد واعتراف می کرد که  اینها هم مرا نمی پذیرند.
مخاطب به او گفته بود، حالا این افراد که مرده اند و قدرتی ندارند که تو را بپذیرند یا نپذیرند.
مهم زمانی است که آن دو فرشته مقرب تو را ملاقات می کنند، خواهند گفت: چرا او را پوشانده اید، وقتی زنده بود همه جایش را نامحرمان می دیدند!
تا این سخن را شنید شروع کرد به گریه و های های گریه کرد، مانده بودند که گریه اش برای چه بود؟!

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
 [ 12:40:00 ب.ظ ]

چشم عباس در چشم علقمه ...

کربلا یک دهان عمو می گفت و حسین یک چشم همه تمنا بود و همه نگاه ها از جنس خواهش.

عباس و حسین دست خالی از فرات بازگشتند و امام آنها را نفرین کرد.

همه جاشده بود عطش، عباس از کودکی سقا بود. وقتی  ام البنین به او می گفت برای حسین آب ببر، با دستهای لرزان برای برادرش حسین آب می برد؛ می ایستاد نوشیدن او را تماشا می کرد و با غروری کودکانه می خندید. خوشحال از سیراب کردن برادر . حسین هم بازوی آب آوری عباس را بوسه باران می کرد.

در روز عاشورا دیگر ام البنین نبود تا بگوید برای حسین آب بیاور، حسین و خیمه و کودکان و زمین و آسمان با عباس از آب می گفتند.

خود عباس از همه تشنه تر بود. بارها به میدان رفته بود، زخمی ها را از میدان آورده بود. شب عاشورا میان خیمه گاه تا سپاه دشمن حرکت کرده بود.

وارد خیمه شد در برابر نگاه چشمان تشنه کودکان مشکها را برداشت، کودکان آرام شدند.

از میان لشکر دشمن با هیبت حیدری گذر کرد، صدای عمو عمو آب، هنوز در گوشش بود، علقمه منتظر عباس بود.

وارد علقمه شد، اسبم بنوش، اسب شرمسار منتظر نوشیدن سوار بود.

کسی در درون عباس فریاد می زد بنوش تا توان جنگیدن داشته باشی.

چیزی از فرات کم نمی شود. حسین هم راضی است.نه نه ،موجی قوی تر می گوید حسین تشنه، اصغر تشنه، کودکان سینه بر زمین گذاشته اند.

عباس مشک ها را سیراب کرد، و از شریعه خارج شد، شبح در شبح ، دشمن به عباس نزدیکتر می شدند. مشک ها امکان جنگیدن را از عباس گرفته بودند.

دست های عباس یکی  یکی از بدن جدا شد. مشک را به دندان گرفت، تیر بر مشک نشست، خون و آب و در هم آمیخت. تیر بر چشمان عباس نشست، خون جوشید ؛ دنیا تیره و تار شد.

صدای محزون زنی پهلو شکسته و قامت خمیده بود، «عزیزم عباس، فرزند مادر، عباس!»

منبع: ماه در آب

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[سه شنبه 1398-06-19] [ 08:49:00 ب.ظ ]

وقتی مادر مقتل می خواند ...

مقتل خوانی حضرت زهرا

شب گذشته با صدای گریه ی دایه ‌ام، که پیرزنی اهل کَرخ و اهل نماز و روزه و تهجد است بیدار شدم، مرا صدا زد. گفتم چه شده است؟

گفت امشب بعد از خواندن قرآن خوابیدم.دیدم گویا در کوچه های کرخ بودم و اتاقی تمیز، سفید و خوش نما از چوب ساج، که در آن باز بود و چند زن کنار آن ایستاده بودند. به آنها گفتم:«چه کسی مرده است؟ چه خبر است؟» آنها به داخل اتاق اشاره کردند، وارد شدم، زن جوانی که هرگز با جلال تر و زیباتر از او ندیده ام؛ با لباسهای زیبای سفید رنگ به تن داشت و در آغوشش سر بریده ای بود که از آن خون می چکید. پرسیدم: بانو کیستی؟ گفت: فاطمه، دختر رسول خدا هستم و این سر پسرم حسین است.به اَصدَق بگو برای پسرم این نوحه را بخواند:«از او پرستاری نکردم تا آرام گیرم؛ نه هرگز! چرا که اصلا بیمار نبود.» که یک باره از خواب پریدم.
ابوالحسن کاتب وقتی این رؤیارا از دایه شنید. باید دنبال اصدق می گشت تا سفارش فاطمه علیها سلام را به او برساند، آن هم در زمانی که حنابله در بغداد به شدت با نوحه خوانی بر حسین مبارزه می کردند.
تا اینکه در نیمه ماه شعبان خود را به حرم امام حسین علیه السلام رساند. و در باره اصدق پرس و جو کرد و او را یافت. و سفارش فاطمه علیها سلام را به او رساند و بیت را بر او خواند او شگفت زده و دگرگون شد. و آن شب فقط باین قصیده نوحه خوانی کرد.
منبع: مقاتل جامع سید الشهدا

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
 [ 02:46:00 ب.ظ ]

مقتل خوانی مسیحیان ...

مقتل خوانی مسیحیان

مقتل خوانی غیر مسلمانان

چارلز دیکنز(نویسنده انگلیسی): اگر هدف امام حسین خواسته های دنیای بود، من نمی فهمم چراخواهران و زنان و اطفالش را به همراه برده بود! پس عقل حکم می کند که او فقط برای اسلام، فداکاری کرده.

ادوارد براون (مستشرق معروف انگلیسی): آیا قلبی پیدا می شود که وقتی در باره کربلا سخن می شنود،آغشته با حزن و الم نگردد؟

توماس ماساریک: کشیشان هم با ذکر مصائب مسیح مردم را متأثر می کنند، ولی شور و هیجانی که در پیروان حسین یافت می شود غیر قابل انکار است. مصائب مسیح در برابر مصائب حسین مانند پر کاهی است در برابر یک کوه عظیم.

جرج جرداق(دانشمند مسیحی):  وقتی یزید، مردم را تشویق به قتل حسین و مامور به خونریزی می کرد، آنها می گفتند:«چه مبلغ می دهی؟» اما یارا حسین به او می گفتند: مابا تو هستیم. اگر هفتاد بار کشته شویم،باز می خواهیم در رکابت کشته شویم.

آنطون بارا (مسیحی): اگر حسین از آن ما بود،در هردسرزمینی برای اوو بیرقی بر می افراشتیم و در هر روستایی برای او منبری بر پا می نمودیم و مردم را به نام حسین به مسیحیت می خواندیم.

منبع: فرهنگ عاشورا

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
 [ 11:23:00 ق.ظ ]

مغناطیس عشق حسین ...

مغناصیس عشق حسین

برای حسینی شدن و ثبت نام در یاران کربلای حسین باید به زیور محبت حسین آراسته باشی، تا در اثر کهربای عشق به بصیرت برسی.
مانند حربن یزید ریاحی، که با کیمیای عشق به فاطمه زهرا سلام الله علیها به بصیرت حسینی رسید.وقتی  که حر با لشکرش راه امام حسین علیه السلام را بست، امام حسین به حر گفت : سکلتک امک، مادرت به عزایت بنشاند، حر گفت: اسم مادرم را آوردی ولی من نمی توانم نام مادرت را بیاورم چون فاطمه زهرا سلام الله علیهاست. و این محبت بود که حر را نجات داد.

امام حسین با شنیدن این سخن، احتمالا با خود گفت: کاش آن روز در کوچه، پشت در خانه هم کسانی بودند که حرمت مادرم را حفظ می کردند!

سرانجام محبت به فاطمه زهرا مثل نوری ته دل حر را روشن کرد، بسوی امام حرکت کرد وشرمنده وسر افکنده به اردوی حسین وارد شد.و در کربلای عشق به حسین به شهادت رسید و در میان ستارگان کربلا جاودانه گشت.

اگر این حب خالص نباشد، هرچند علم بیاموزی و کتاب بنویسی و در زمره مراجع هم قرار بگیری، سرانجام در درس خارج هم استاد باشی شیطان بر زبانت جاری خواهد کرد که در ماه محرم بر منابر از سیاست نگویید!

یعنی فقط روزه بگیریم و نماز بخوانی، دیگر از امر به معروف و نهی از منکر و مبارزه با ظلم استکبار سخنی نگوییم.

در نهایت به اسلام سکولار معتقد می شوی!
و یا فتوا می دهی که قمه بزنید تا شیعه حسین را در چشم جهانیان مترود کنی!
حسینی که هر لحظه زندگی و حرکتش عین سیاست بوده است. و اگر قرار است از سیاست در منابر گفته نشود، باید حضرت زینب هم بعد از واقعه عاشورا از ظلم یزیدیان سخنی نمی گفت و فقط از اخلاق و سلوک می گفت! و اگر چنین می شد دیگر نامی از کربلا و اسلامی که امام حسین علیه السلام برای زنده کردن آن به میدان جنگ رفت باقی نمی ماند.
خدایا ما را یک لحظه از حب حسین جدا نکن.

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[یکشنبه 1398-06-17] [ 09:03:00 ب.ظ ]

نفرین آمام حسین ...

انتقام مختار از قاتلان حسین
قاتلان امام حسین علیه السلام، شرکت کنندگان در جنگ و آماده کنندگان حادثه کربلا، همگی یا در همان میدان با نفرین امام حسین هلاک شدند، یا بعد از حادثه با قیام مختار کشته شدند.امام حسین علیه السلام در دعایی عرضه داشت: «پروردگارا! آن جوان ثقفی را بر آنان مسلط کن تا جام تلخ مرگ و ذلت را به ایشان بچشاند. از قاتلان ما کسی را باقی نگذارد … انتقام مرا و دوستان و خاندان و شیعیانم را از اینان بگیرد...».مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج ‏45، ص 10،
طبق پیش‌بینی امام حسین علیه السلام، مختار ثقفی قیام کرد؛ افتاد دنبال هرکسی که در جنگ با امام شرکت داشته و موجب آزار و شهادت امام حسین علیه السلام شده بود و دانه دانه گیر میانداخت و به فجیع ترین وضع می کشت.
و اگر عده ای هم به تله مختار نمی افتادند، به نحوی به هلاکت رسیدند. بعضی از محدثان روایت می کنند، که در کوفه اجتماعی شده بود، و عده ای بودند و در باره سرنوشت جماعتی که در قتل امام حسین شرکت داشتند سخن گفتند: عده ای که به دست مختار قصاص نشده بودند، خودشان به بلایی هلاک شدند. شخصی در آن میان گفت: من در قتل حسین شرکت داشتم و تا کنون بلایی بر سر من نیامده است.
در همین لحظه جرقه آتشی از چراغ بالای سر آن شخص به لباس او پرید و آتش گرفت. هرچه آب بر او ریختند خاموش نشد، انگار که آب و روغن روی او ریخته بودند، اتش شعله ور تر می‌شد تا اینکه آن شخص به طرف فرات دوید و خود را در فرات انداخت، آتش شعله ور ‌تر شد تا به هلاکت رسید.

 

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
 [ 03:39:00 ب.ظ ]

امام حسین شلوارک را قبول نکرد ...

لباس امام حسین هنگام شهادتهمه یاران باوفایش کشته شده بودند. پیاده نظام لشکر عمر سعد همچون گرگ های گرسنه از سمت چپ و راست بر باقی مانده سپاه امام حسین علیه السلام حمله کردند و آنان را به شهادت رساندند، تا آنکه جز سه یا چهار نفر از یارانش باقی نمانده بود.
وقتی امام متوجه شد که دیگر فرصتی نمانده است، فرمود: لباسی غیر از لباس خودم بیاورید که برای غارت کردن رغبتی به آن نباشد، من آن را بپوشم تا بعد از کشته شدندم عریان نمانم؛ زیرا من کشته ای هستم که لباسهایش را نیز غارت می کنند؛ یاران برای ایشان شلوارکی آوردند، امام آن را نپوشید و فرمود: این لباس اهل ذمه است. یاران لباس دیگری آوردند که شلوار کوتاهتر و از شلوارک بلند تر بود، امام آن را پوشید.
پ ن

ما کجای عاشورا هستیم؟

عزاداری های عاشورا، چه درسی به ما می دهد؟

ما چگونه خود را به امام حسین و اهل بیتش شبیه کنیم؟
قابل توجه دختر و پسرای شیعه که شلوار های کوتاه می پوشند و خود را شبیه کفار می کنند.
قابل توجه فروشندگان لباس در یک کشور شیعه که متعلق به امام عصر«عج» است، لباس هایی را که مخصوص کفار است تبلیغ نکنند؛ لباس تقوا زیبا ترین لباس است.
منبع: تاریخ مقتل جامع سیدالشهدا

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
 [ 10:37:00 ق.ظ ]

قطره اشکی آب روی آتش گناه ...

قطره اشک وخاموشی آتش گناهان

 در مشهد مقدس رضوي با جمعی از مؤمنین مجاور بودند تا اینکه روز عاشورا شد، یکی از رفقا کتاب مقتل را گرفت و برای آنها می خواند، رسید به این خبر که از حضرت باقر (علیهالسلام) روایت شده است که فرمودند: هر کس چشم او بر مصیبت حسین (علیهالسلام) بگرید اگر چه به قدر بال مگسی باشد خداوند گناهان او را بیامرزد، حتی اگر  به اندازه کف دریا ها باشد، شخصی در مجلس بود این روایت را باور نکرد، و گفت: این با عقل جور نمیاید، و در باره این موضوع بحث زیاد شد، همه از مجلس خارج شدیم، گفت:قیامت شده بود و من تشنه بودم و هرچه دنبال آب گشتم نیافتم. تا اینکه به حوضی بسیار بزرگ پر از آب  که از برف سردتر بود، که دونفر مرد و یک زن که سیاهپوش بود کنار آن ایستاده بودند. پرسیدم ایشان کیستند؟ گفتند: محمد (صلی الله علیه و آله) و علی (علیهالسلام) و فاطمه (علیهاالسلام) هستند،

با عجله نزدیک حضرت فاطمه (علیهاالسلام) رفتم و آب خواستم، حضرت نظر تندي به من نمود و فرمود: تو منکر فضلیت گریه بر حسین من هستی، و از خواب بیدار شدم و از گفته ‌ي خود استغفار نمودم.

بنابراین نباید مقدار اشک معیار باشد. بلکه عظمت مقام امام حسین و ظلم و بی حرمتی که بر او شده، معیار است.

مثلا هر گاه قلب تو از تصور اینکه آن حضرت را از وطن آواره نمودند، متأثر شود و اشک از چشمت جاري شود،  اَجري که به تو می رسد، در حقیقت اجر آن اشک نیست، تا به نظر بسیار آید، بلکه  اجر آواره گی آن سرور است، و مخصوص او بوده است، زیرا که او را از همه شهرها، و مکانها منع نمودند، حتی  جایی نگذاشتند  براي سربریده اش، آیا آن اجرها  براي این مصیبت زیاد است؟

همچنین اگر براي عطش آن جناب متأثر شوي، و اشک تو جاري شود،آن اجر اشکست نیست، و نه اجر عطش او تنها، بلکه اجر کباب شدن جگر آن سرور است، و مجروح شدن زبانش، و خشکیدن لب و دهانش، و تاریکی چشمانش، و سوختگی دلش از شماتت دشمنان، «که آب به تو نخواهیم داد تا اینکه از حمیم جهنم بیاشامی»، پس این اشک اگر در جهنم بیفتد، و سبب خاموشی آن شود اجر آن سوختن قلب فرزند پیامبر است، نه اجر یک قطره اشک.

چون قلبت براي زخمهاي او متأثر شود، و اشک در چشم حلقه زند، اجر آن  براي تحمل ایشان است که زخم روی زخم، بر آن بدن شریف وارد گردید، زیرا که بدنی که هفت شبر طول او باشد، از پیش رو چهار هزار زخم تیر، و هفتاد و اندي زخم شمشیر، و به همان اندازه زخم نیزه داشته باشد، نمی شود مگر آنکه بعضی روی بعضی وارد گردد، پس باید اشک باید بر آن خون  گریست  .

هر گاه قلبت  به جهت کشته شدن آن جناب متأثر شود برای  صبر و اشک جاري شود، پس اجر آن نه برای اشک است، و نه به جهت قتل است، و نه به جهت ذبح است به مانند ذبح گوسفند، بلکه به جهت آن است که به ضرب شمشیر او  « وا لهفاه علیک یا مظلوم »[ چه قدر مصیبت تو عظیم است بر اهل آسمانها و زمینها». ، را ذبح نمودند.

منبع: اشک های روان بر امیر کاروان

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
 [ 09:56:00 ق.ظ ]

تیر سه شعبه بزرگ ...

عاشورا سه شعبه
تصور کنید، در کویر سفر می کنید؛ و راه را گم کرده اید. ماشین هم خراب شده است. آب و نوشیدنی هم تمام شده است. نوزادی هم با شماست، که تشنه شده است.
مادر هم از شدت گرما و تشنگی دچار استرس شده است، شیری در سینه اش یافت نمی شود. شما حال این مادر را تصور کنید که برای نجات کودک چه باید بکند؟ دشمن هم فقط طبیعت است، یعنی گرما و خرابی ماشین و گم گشتی در کویر. دشمن انسانی وجود ندارد، که مرد را به قتل برساند و آماده حمله به زن باشد!
ظهر عاشورا است، خورشید بر بالاترین نقطه خویش رسیده، از شدت شرم نمی داند چگونه خود را پنهان کند، در کویر گداخته ابری هم باقی نمانده است. گویا ابرها هم از شدت اندوه سر بکوه و دریا گذاشته اند.
امام حسین علیه السلام، نگاهی به میدان انداخت، دیگر کسی از مردانش باقی نمانده است، جز دونفر، زین العابدین و علی اصغر شیر خوارش.
فریاد زد:آیا حمایت کننده ای هست از حرم رسول الله خدا حمایت کند؟

آیا یگانه پرستی هست که در باره ما از خدا بترسد؟

آیا فریاد رسی هست که در فریادرسی ما امید به خدا داشته باشد؟

آیا یاری کننده ای هست که در باره ما به آنچه نزد خداست امیدوار باشد؟
در همین حال صدای ضجه زنان بلند شد. امام حسین بسوی خیمه آمد متوجه شد کودک تشنه لب که نای نفس کشیدن نداشت، به ناگاه گریه می کند؛ «یعنی صدای پدر را شنید، اعلام موجودیت کرد» امام فرمود: طفل شیرخوارم را بیاورید تا با او وداع کنم.
امام حسین علیه السلام، لبهای خشکیده و تشنه علی اصغر را دید. طفل شیر خوار را به میدان برد و گفت: ای قوم! اگر بر من رحم نمی کنید، با جرعه ای آب به این کودک رحم کنید.
کودک از شدت تشنگی بیحال با گردن خمیده روی دستان پدر بود،_ چه آب می دادند و یا نمی دادند علی اصغر زنده نمی ماند_ که امام متوجه حرکت و دست و پا زدن او شد؛ خون گرم او در دست امام پر شد.
امام تیری سه شعبه را که برای گلوی کوچک علی اصغر خیلی بزرگ بود، گلوی او را دریده بود، راه نفس او را بسته بود؛ خون فواره میزد.
امام علیه السلام شنید که جبرئیل بشارت داد کودکت را رها کن شیر دهنده ای در بهشت که منتظر شیر دادن به اوست. امام حسین علیه السلام کودک را به حضرت زینب سپرد و با دو دستش خون علی اصغر را به آسمان پاشید، حتی قطره ای از خون علی اصغر به زمین نریخت، فرمود:آنچه برای من پیش آمده است، آسان است؛ چون خدا آن را می بیند.

منبع : مقتل جامع سید الشهدا

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[شنبه 1398-06-16] [ 04:17:00 ب.ظ ]

لشکریانی از نطفه زنا ...

عاشورا اسب بدنهای لگد کوب

عمرسعد ملعون در حالیکه مست رسیدن به حکومت ری بود و خود را بر اریکه حکومت می دید، در میان یارانش فریاد زد: چه کسی حاضر است با اسبش حسین را لگد مال کند(عبیدالله بن زیاد ملعون دستور داده بود بعد از کشتن امام حسین سینه و پهلو و صورت اورا با اسب لگد مال کنند)؟ ده نفر پلید و ددمنش آماده شدند و رفتند تا این جنایت را اجرا کنند و تا آنجا که می توانستند پشت و سینه اش را خرد کردند!
این ده نفر ملعون برای دریافت پاداش نزد ابن زیاد رفتند، اسد بن مالک یکی از ده نفر، بیتی را با این مضمون خواند:«ما با هر اسب درشت استخوان و نیرومند که به شدت مهار شده بود، پشت(حسین) را پس از سینه اش خرد کردیم. ما این کار را با حسین پاک، خدا، پروردگار امور را نافرمانی کردیم».
ابن زیاد ملعون پرسید این ده نفر کیستند ؟گفتند ما کسانی هستیم که با اسب هایمان بدن حسین را لگد کوب کرده ایم، تا استخوان های سینه اش را خرد کردیم.
ابن زیاد پاداشی اندک به آنها داد. ابو عمرو گوید: در احوال این ده نفر تحقیق کردم؛ همه آنان از فرزندان زنا بودند.
منبع:تاریخ قیام و مقتل سیدالشهدا

 

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
 [ 01:30:00 ب.ظ ]

خانواده گمنام کربلا ...

شهیدان گمنام کربلا

مرد از محل کارش برمی گشت، رفت تا از دکان مقداری آذوقه تهیه کند؛ که از فروشنده شنید که با پچ پچ به دوستش می گوید: امشب قرارمان خانه فلانی است. برای جنگ باحسین آماده می شویم!

مرد خریدار دستش لرزید آذوقه را سر جایش گذاشت و با سرعت از دکان دور شد.

وقتی به خانه رسید، همسرش او را آشفته دید. پرسید مرد چه شده این چنین پریشان حال هستی؟ مرد با صدایی که بغض در گلوداشت، گفت: زن خبر داری این کوفیان چند رنگ چه می کنند!

یک روز به فرزند فاطمه نامه دادند که بیا و مارا از دست بیداد گران نجات بده و اکنون شمشیر هایشان را تیز کرده اند تا با او بجنگند.اشک مجالش نداد، هق هق گریه اش بلند شد، پسر نوجوانش هم از اطاق بیرون آمد، با تعجب به گریه پدر نگاه می کرد!

زن مرد را دلداری داد، مگر ما مرده ایم که پسر فاطمه تنها بماند و ننگ مهمان کشی را بر کوفیان بماند.

برخیز با گریه کاری نمی شود کرد، شمشیر و زره ات را بردار برویم بسوی حسین.

خانواده کوچک با دلهایی بزرگ و مملو از عشق به فرزند فاطمه، شبانه از بیراهه خود را به اردوگاه عشاق رساندند.

پدر در همان اولین لحظه جنگ به شهادت رسید.مادر لباس و شمشیر پدر بر تن پسر پوشاند، شمشیر برای پسر بزرگ بود و بخشی از شمشیر بر زمین کشیده می شد.

مادر گفت: فرزندم برو در راه فرزند رسول خدا بجنگ تا در این را کشته شوی. نوجوان گفت : این کار را می کنم.

به میدان رفت امام حسین علیه السلام فرمود: این نوجوان پدرش کشته شده است شاید مادرش دوست ندارد که او به میدان برود. نوجوان گفت:ای فرزند رسول خدا ، مادرم مرا امر کرده است تا به میدان بروم. او به میدان رفت و رجز می خواند.

«امیرم حسین است و چه خوب امیری است ،او مایه شادی دل پیامبر بشارت دهنده و انذار کنند است.»

«پدرش علی و مادرش فاطمه است آیا نضیری برای او سراغ دارید؟»

سپس جنگید تا به شهادت رسید و دشمن سر از تن او جدا کرد و به طرف خیمه ها پرتاب کرد.مادرش سر را برداشت و گفت آفرین برتو ای نور چشمم وای دلبندم، سر را برداشت و بسوی دشمن پرتاب کرد که به یکی از افراد دشمن اصابت کرد و اورا به هلاکت رساند.آنگاه عمود خیمه را برداشت و با رجز خوانی به سوی دشمن حمله کرد و دو تن از دشمنان را کشت ، امام دستور داد او برگردد و برایش دعا کرد.

 

مقتل جامع سید الشهدا

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
 [ 10:46:00 ق.ظ ]

به شرط عروسی در قیامت ...

 

وهب نصرانی شهید کربلا

پیرزن دم خیمه نشسته بود،  و به افق خیره شده بود، منتظر پسر تازه دامادش بود، تا از چرا با گوسفندان بازگردد.
به نوه هایی که در آینده خواهد داشت فکر می کرد، گاهی هم لبخندی چهره چروکیده اش را نوازش می کرد.
در همین افکار خوش و رؤیایی بود که سواری نورانی از دور نمایان شد. وقتی نزدیک شد،نسیمی بهشتی را استشمام کرد؛ به زن سلام کرد و احوالش را جویاشد.
زن از بی آبی صحرا شکایت کرد و گفت تنها پسرم که تازه داماد شده است با عروسش برای چراندن حیوانمان به صحرا رفته اند.
سوار نورانی مشک آبش را به زن بخشید و گفت:سلام مرا به پسرت برسان و بگو ما در همین نزدیکی اطراق کرده ایم، اگر دوست داشتید نزد ما بیایید.
بعد از رفتن سوار نورانی، انگار که دل زن را با خودش برد. زن در رؤیایی دیگر غرق شده بود که خیلی شیرین بود و حاضر نبود، با رؤیای نوه هایش عوض کند.
با خود می گفت: این سوار نورانی عیسی مسیح بود، نه عیسی مسیح قرنها پیش می زیسته است.
ولی گویا خود مسیح بود، با نگاهی مهربان، پر از نفوذ در قلب آدمی؛ که بایک نگاه دل را به تسخیر میکشد.
پیرزن مست زلال نگاه سوار بود، که پسر و عروسش از چرا بازگشتند.
زن دوان دوان بسوی آن دو رفت، و با هیجانی وصف ناپذیر گفت: نمی دانم خیال بود یا واقعیت، امروز مسیح را دیدم!
او اینجا بود، احوال من و تو را جویا شد و مشک آبش را هدیه داد. و به تو سلام رساند.
پسرم آنها در همین نزدیکی اطراق کرده اند، او از ما دعوت کرد تا مهمانشان شویم.
پسر سوار را ندیده عاشق او شد، بلافاصله اندک وسایل را بر روی اسب بستند و راهی را که سوار رفته بود ادامه دادند.
تازه داماد وقتی به اردوی کوچک سوار رسید، و به خیمه وارد شد، با خود گفت: مادرم درست دیده بود، درست عین مسیحی است که ندیده ایم ولی اوصافش را شنیده ایم.
آنجا بود که وهب مسیحی با سوار که امام حسین علیه السلام بود آشنا شد، و شیرینی مسلمانیش را بر ماه عسلش افزود.
وقتی وهب تازه مسلمان خواست به میدان برود، مادر و عروسش او را آماده می کردند.
مادر یراقش را می بست و عروسش اشک ریزان می گفت: به شرطی اجازه می دهم بروی که در قیامت من عروست باشم.

ریاحین الشریعه

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[جمعه 1398-06-15] [ 10:05:00 ق.ظ ]

اربعین تراوت حسینی ...

اربعین

چرا ما از دیگران عقب مانده ایم!

توی مسیر اربعین می بینی چه زائر چه میزبان از هر دین و مذهب با ما متفاوتند. همه کسانی که تو سفر اربعین هستند با ما از اربعین جا مانده ها از هر جهت اعتقادی ، مادی ، اجتماعی فرق دارند. وقتی صائبی ، مسیحی ، و اهل سنت … برای امام حسین علیه السلام به زائرش رسیدگی می کنه و آرزویی جز تداوم این احسان ندارد، ما کجای این منظومه هستیم؟ این احوال ما که شیعه هستیم و دورکعت نماز می خوانیم و نیمچه اعتقادی داریم ،ما را مغرور کرده است! این حالت مرا به یاد احوال مردم آذربایجان ،نخجوان می اندازد! در حالیکه همه کاری که در دین حرام بود می کردند و با غرور می گفتند ما شیعه هستیم و هفتاد سال در زیر سلطه کمونیستها دین دار مانده ایم!
وقتی مولایمان از پس پرده غیبت ظهور کند می ترسم که از ما پیشی گیرند و ما بازهم جابمانیم!!

چرا ما جدب مغناطیس حسین نمی شویم، امام حسین همان امام حسین 1400 سال پیش است، که از هر گروهی و هر طایفه ای را جذب می کرد از زهیر  فراری و از حر گنهکار و وهب مسیحی. مشکل ما چیست؟ فلز قلبمان زنگ زده است که جذب مغناطیس امام نمی شویم. این همان امام مهربان است که هنوز هم جذب می کند.

امام حسین حتی برای افراد لائیک هم برات می فرسته و جذبشون می کند.

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[پنجشنبه 1398-06-14] [ 04:03:00 ب.ظ ]

تجربه چهل سالگی انقلاب از کربلا ...

عاشورا   ashura

 

•قیام حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) در مقابل حکومت جبار اموی، اولا برای تغییر ارزش هایی بود که جد بزرگوارش در بعثت تلاش کرد تا مردم را از جاهلیتی که در آن می زیستند نجات دهد، و در سال 61 هجری دوباره مردم به همان جاهلیت برگشته بودند. همان ارزشهای جاهلی دو باره بر افکار مردم موج می زد، زر و زور  شده بود فخر یک عده  و برده داری شده بود صواب. جاهلیت تنها مخصوص عربستان نبود در همه دنیا بر مردم تازیانه میزد. و امام حسین باید با صاحبان زر و زور مبارزه می کرد.درس مقاومت و ایستادگی را به بشریت می آموخت و راه نجات از ستم زورگویان و زیادخواهی سلطه جویان را برای همه اعصار نشان می داد. انقلاب اسلامی که ملهم از قیام عاشورا صورت گرفته و با شکست استبداد داخلی، نبرد با استکبار جهانی را سرلوحه حرکت خویش قرار داده است، بدون تردید حیات ۴۰ ساله انقلاب خود را مرهون اهل بیت(علیهم السلام) ، سیدالشهداء، محرم، عاشورا، کربلا، عزاداری ها، مساجد، منابر، هیات و دستجات مذهبی می باشد و امتداد این راه بدون تمسک به همین اسطوره ها غیرممکن است. برخی از پیام های عاشورا برای مقاومت کنونی ملت مسلمان و عاشورایی ایران عبارتند از:

۱. سازش و تسلیم در برابر حکام ظالم و نالایق، در قاموس اسلام و آل الله جایی ندارد.

۲. ایستادگی در برابر دشمنان اسلام هزینه دارد. هزینه هایی که امام سوم شیعیان با جان و مال و فرزند و همه آنچه در دنیا داشت، پرداخت.

۳. از دشمن ولو با عِدّه و عُدّه زیاد، نباید هراس داشت. رعب و ترس از خصائل منافقین و افراد سست ایمان است چنانچه شجاعت و شهامت جزء مختصات مومنین و شهادت طلبان است.

۴. تحریم اقتصادی و استفاده از هر ابزاری برای وادار کردن جبهه مقاومت به تسلیم جزء خصائل جبهه باطل است.

۵. دشمنان اسلام برای رسیدن به اهداف خود از هیچ خیانت و جنایتی فروگذار نکرده و به هیچ اصل انسانی و الهی پای بند نخواهند بود.

6. در مسیر مقاومت و نبرد با استکبار و مستکبرین، این پیام را باید به دشمن داد که از دادن جان و فرزند ابایی نداریم.

۷. مرگ با عزت و شرف بر زندگی زیر بار زور و ذلت ارجحیت دارد.

۸. مذاکره حضرت اباعبدالله برای لغو تحریم ها و از روی نیاز نبود. کاری که مولی انجام داد برای اتمام حجت و دعوت به حق و نجات حتی یک انسان فریب خورده در جبهه باطل تا آخرین لحظه ها بود.

۹. جبهه مقاومت مقتدر و مظلوم به تکلیف خود عمل کرده ، ولو آنکه در شرایط نابرابر و دشوار باشد.

۱۰. سربلندی دنیا و آخرت مومنان و مسلمانان و انسان های آزاده در گروه مقاومت و پایداری است.

۱۱. جبهه باطل حتی اگر به ظاهر پیروز میدان باشد ، قطعاً به اهداف خویش دست نیافته و بازنده این دنیا و آخرت است.

۱۲. جبهه مقاومت اگر به ظاهر هم شکست بخورد، ناشی از قدرت دشمن نیست. آنچه این جبهه را ضعیف می سازد ، ناشی از خیانت های داخلی و تردید آفرینی عده ای سست ایمان و مرعوب است.

 

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
 [ 11:23:00 ق.ظ ]

لبخند امام حسین ...

 

عابس بن ابی شبیب شاکری

در حال آبیاری باغ بود، که صدای همهمه ای را شنید.

آمد دم در و نگاهی به بیرون انداخت دید لشکری عبور می کند، پرسید کجا می روید مگر جنگ شده است؟

گفتند به جنگ حسین می رویم! همانجا بیل را انداخت و باغ و آبیاری را رها کرد، دوان دوان به خانه رفت، دنبال زره و شمشیرش بود که همسرش پرسید چه می کنی؟ گفت: کوفیان رنگ عوض کرده اند. یک روز از فرزند زهرا دعوت کردند، من خود نامه دعوت را به امام حسین رساندم.

اکنون با شمشیر به جنگ فرزند فاطمه می روند. باید بروم به یاریش، این کوفیان مهمان کش تا من از مکه برگردم مسلم را به شهادت رساندند.

زن به التماس افتاد، حالا که می روی وقتی چشمت به مادرش حضرت زهرا افتاد، برای من هم شفاعت بخواه.

مرد با یک خیز بر روی اسب هی زد و در خم کوچه در گرد و غبار ناپدید شد.

شب بود امام حسین در خیمه یارانش مشغول صحبت بود،می فرمود: اکنون شب است و من اذن دادم، هرکسی  که نمی تواند یاریم کند قبل از شنیدن صدایم در تاریکی راه خویش گیرد و برود، پرده خیمه کنار رفت و جوانمردی با صلابت، سینه کشیده و قامتی بلند وارد شد.

پیشانی بلندش خط تیغی از جنگ صفین داشت، -او زمانی از یاران صدیق امام علی بود، از مردان نخبه شیعه کوفه، دلیر  و شجاع و شب زنده دار، از طایفه بنی شاکر که مدال فتیان العرب را بر سینه ستبرشان داشتند-.

امام همینکه او را دید لبخندی از رضایت برچهره اش نشست.عابس قلبش لبریز از شادی شد که امامش را شاد کرده است.

عابس روز عاشورا به میدان نبرد شتافت، لشکر دشمن یارای جنگ تن به تن با او را نداشتند، عمرسعد دستور داد او را سنگباران کنید؛ عابس زره و کلاه خود و لباس از تن کند و برهنه با آنها جنگید و یک تنه بسیاری از آنها را کشت تا سر انجام به شهادت رسید. سربازان دشمن هرکدام تلاش می کردند که کشتن او را به خودشان نسبت دهند که عمر سعد گفت یاوه گویی بس است عابس کسی نیست که به تنهایی بتوانید بر او غالب شوید برای کشتن او ده ها مرد لازم بود.

عابس نامش بلندش در ناحیه مقدسه ثبت کرد، تا نزد امام زمانش تا قیامت در مرثیه کربلا حضور ی خونین داشته باشد.

سفینه البحار ج2

صفحات: 1 · 2

موضوعات: باز آفرینی محتوای دینی  لینک ثابت
 [ 09:50:00 ق.ظ ]

مردی که همسرش او را بهشتی کرد ...

 امروزه ما بسیار با مادران و همسرانی روبرو می شویم که از همسر زهیر هم سبقت گرفته اند، چرا که او در زمان امام معصومش زندگی می کرد و می توانست او را مشاهده کند، و اما این همسران فقط ندای هل من ناصر حسینی را بعد از 14 قرن از زبان عالمان دین شنیدند و از ولی فقیه و نایب امام زمان پیروی کردند.

در این مسیر پر از سختی همسر خود را تشویق به حضور جبهه های جنگ  و دفاع از حریم حضرت زینب سلام الله علیها کردند.

تاجر پیشه بود، از طرفداران عثمان، در همان مسیر کاروان کربلا در حرکت بود؛ ولی از روبرو شدن با فرزند رسول خدا فراری بود. به همین خاطر به غلامانش دستور داده بود که هرجا امام حسین اطراق کرد و خیمه زد شما حرکت کنید بدون توقف.

تا اینکه دست تقدیر او را در یک  وادی وادار به اسکان کرد، زهیر قبول کرد به شرط آب و علوفه دادن به اسبها و خود در خیمه اش در حال خوردن غذا بود.

زهیر نشسته بود، قاصد حضرت سید الشهدا علیه السلام آمد.عیالش، دخترش، پسرش همه هستند. :همسرش گفت زهیر!آقا با شما کار دارد.لقمه در دستش بود؛ لقمه از دستش افتاد.خشکش زد. عیالش او را می پایید.همه او را زیر نظرداشتند.دُلهم گفت زهیر! مگر از طرف پاره تن زهرا سلام الله علیها نبود؟

گفت: چرا!گفت: یک لحظه هم تامل نباید بکنی.باید تا اسم امام حسین آمد مثل برق از جا بلندمی شدی.زهیر رفت ولی باتفکر.آقا چه می خواهد بگوید؟ اگر جنگ بخواهد من دیگر حوصله جنگیدن ندارم!

وقتی برگشت، میخندید! زهیر گفت چشمم که به چشمان حسین فرزند زهرا افتاد تا عمق جانم نفوذ کرد.

همسرش گفت : مبارکت باشد. دلهم همسر زهیر از زنانی است که با هشدار به همسرش، او را موفق به همراهی امام حسین«علیه السلام» و کسب شهادت نمود.

هنگامیکه امام سرشکافته شده زهیر را بر زانو گذاشت، و قطرات اشک امام حسین بر روی صورت زهیر جاری شد؛ زهیر چشم هایش را باز کرد، گفت حسین جان اگر هزار بار زنده شوم و قطعه قطعه شوم دست از یاری تو نخواهم کشید.

 (ریاحین الشریعه ج3 ص304)

موضوعات: فرهنگی, تاریخ  لینک ثابت
[چهارشنبه 1398-06-13] [ 09:56:00 ب.ظ ]

شب امتحان مقتل ...

 

شب امتحان بود وقتی وارد سالن مطالعه شدم، تعجب کردم دیدم بیشتر کسانی که مطالعه می کنند، اشک می ریزند !!!
خوب که دقت کردم متوجه شدم امتحان سوگنامه «آل محمد صلی الله علیه و آله »دارند. بعد از کمی مطالعه اشعار کتاب از یک نفر پرسیدم :شما اشعار را حفظ می کنی؟
با تعجب به من نگاهی کرد گفت مگر آیین نامه را ندیدی که اشعار جزو حذفی هاست!!! تازه متوجه شدم که من فقط اشعار را خوانده ام!!! خلاصه آن شب تا صبح متن را با اشک و آه خواندم!!

موضوعات: فرهنگی, خاطرات  لینک ثابت
 [ 09:15:00 ب.ظ ]

گلویی لطیف تیر سه شعبه بزرگ ...

گلوی پاره پاره

عمه نیستی که بدانی وقتی برادر زاده ات بزرگ می شود و تو می بینی عجب شباهتی!!

با پدر بزرگ عزیز تر از جانت مو نمی زند!

حاضری دست از روزگار بشویی و بنشینی یک دل سیر تماشایش کنی.

عمه نیستی که بدانی وقتی برادر زاده ‌ات می گوید: عمه فلان چیز را می خواهم، آسمان و زمین را به هم می دوزی تا خواسته اش را برآورده کنی!

عمه نیستی که بدانی چه لذتی دارد برادرزادی شیرخوارت را محکم  بغل کنی و با ولع زیر گلوی نرمش را ببویی و ببوسی…. انگار دنیا را به تو داده اند.

اگر عمه باشی می دانی عمه بودن دل می خواهد….

یک دل بزرگ برای تحمل خیلی چیزها…

تحمل دیدن قامت تکه تکه برادر زاده جوانت…

تحمل شنیدن صدای دخترانه ‌ای که می گوید: عمه جان ، بابایم را می خواهم .
یک دل بزرگ برای بوسیدن گلویی که برای پاره کردنش تیر سه شعبه زیادی بزرگ بود .
یک دل صبور تا بتوانی تن بی جان و کبود از تازیانه ‌ی دختر کوچک برادرت را در زیر خاک غربت پنهان کنی .
امان از دل زینب!!!
تقدیم به صبورترین و بهترین عمه دنیا
سلام بر زینب کبری…

نفس المهموم

مهجده انتظاری

موضوعات: فرهنگی, باز آفرینی محتوای دینی  لینک ثابت
 [ 08:59:00 ب.ظ ]

تجربه نگاری مدیر ...


وقتی موسس که همسرم بود پیشنهاد داد که مدیر حوزه شوم گفت :«حقوقت هم هر ماه بیست و پنج هزارتومان میشه،» سال 1378 بود.پذیرفتم.در ضمن تعدادی از درس ها را تدریس می کردم. بعد از اینکه دوهفته ای از حقوق گرفتنم گذشت، وقتی لیست ارزاق منزل را دید گفت:« کمی پول بده تا برم خرید! »این قضیه گذشت تا ماه بعد همین اتفاق تکرار شد! و ماه سوم رسید، و باز همین صحنه و تقاضای پول! دیگر نتواستم خودم را کنترل کنم، گفتم : این کار شما مرا به یاد شکایت خانم هایی که به شما مراجعه می کنند و از گرفتن حقوقشان، توسط شوهران گله دارند، می اندازه!و شما به آنها  توصیه می کنید ، نفقه خانم هر چند که خودش مالی داشته باشد؛ به عهده شوهر است. حالا شماهم!!! فقط خندید، وقتی اصرار کردم گفت: حقوقِ منِ امام جمعه پنجاه هزار تومانه که نصف آن را به شما حقوق دادم تا تشویق بشی!!!
گفتم این که شد از این دیگ به آن دیگ. کی از شما حقوق خواسته .

موضوعات: فرهنگی, خاطرات  لینک ثابت
[چهارشنبه 1398-06-06] [ 08:55:00 ب.ظ ]

یاد مدیری بزرگ که با حوزه های علمیه زنده است ...

مدیری بزرگ

یاد روزهای طلایی با ریاست حوزه های علمیه خواهران، مرحوم آیت الله شرعی یاد باد
وقتی به خاطراتم در ایام مدیریت مردی بزرگ در مرکز مدیریت حوزه های علمیه خواهران فکر می کنم، شیرینی غرور آن روز ها را هنوز احساس می کنم. روزهای نوپایی مرکز که با مدیریت مردی نستوه سرعت گرفت و خیلی زود توانست جامعه بانوان را در زیر چتر علمی_فقهی_اجتماعی به درختی تناور تبدیل کند. آری در سایه سار تقوا این مرد مبارز بود که علاوه زنان و دختران ایران بلکه دختران سایر کشور های دنیا در دور ترین نقاط هم در زیر این چتر معطر شوند.
مرکزی که معاونت فرهنگی آن به عهده حجت الاسلام پناهیان بود و آموزش آن به عهده حجت الاسلام حمید محمدی، مردان انقلابی که هم و غم آنها رشد اعتلای طلاب خواهر بود.
این مرد بزرگ تا بود، قوانین مرکز هرگز تابع روابط نبود فقط ضوابط حاکم بود. به مدد نفس قدسی انقلابی مدارس چنان رشد کردند که برای همگان تعجب آور بود.
مدیران میانی مرکز هم مانند رئیس انقلابی بودند، متاسفانه این روز ها بعضی از مدیران میانی تکلیف خودشان هم را هم نمی دانند. به عنوان مثال دغدغه رهبری از جهت جمعیت بارها بیان شده است، ولی مدیرانی که متولی فرهنگ حوزه ها هستند خودشان هنوز در خم کوچه تک فرزندی هستند و مدعی هدایت فرهنگی طلاب هستند!
فقط تا فرصت داشته اند درس خوانده اند و باصطلاح خودشان مدرک دکتری گرفته اند و حالا برای پانصد حوزه کشور طرح می دهند! چه خوب گفته اند هرچه بگنند نمکش میزنند وای بروزی که بگندد نمک.

برای شادی روح بزرگ آیت الله شرعی صلوات

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[دوشنبه 1398-06-04] [ 11:18:00 ق.ظ ]

مشاوره زورکی ...

مشاوره کاربردی

برای مراقبت از مادرم رفته بود قم، که خانم جوانی آمد و از مادرم تقاضای کمک کرد. مادرم گفت: همراه این خانم برو از شوهرش بخواه که او را به خانه راه بده! پرسیدم جریان چیه گفت: این خانم توی این شهر غریبه و هر از گاهی شوهرش او را از خانه بیرون میکنه، همیشه پدرت واسطه می شد تا آشتی کنند.الان که پدرت نیست شما برو!

بعد در تعریف آن زن، گفت: این خانم خیلی متدین است، هنگام عبور در کوچه مانند پیرزنان راه می رود تا نامحرمان نفهمند که او جوان است،به جای کفش از گالش پیرزنان استفاده می کند.

جرات سرپیچی از دستور مادرم را نداشتم. و ته دلم راضی نبودم از رفتن و دخالت در کار آنها نگران بودم. وقتی با او می رفتیم تا به منزلشان که یک کوچه با کوچه ما فاصله داشت، هزار جور فکر در ذهنم مشغول بود. با خودم می گفتم وقتی یک مرد همسرش را در یک شهر غریب از خانه بیرون بیندازه، من چگونه و با چه ادبیاتی با او سخن بگویم. دفعات قبل پدرم، یک روحانی که جای پدرش حساب می شد واسطه میشد.

حالا من یک خانم که سن و سال زیادی هم ندارم ، چه برخوردی با من خواهد داشت. تا آنجا آیت الکرسی خواندم و صلوات برای سلامتی امام زمان که بتوانم مشکل شان را حل کنم. رسیدیم به در خانه، زن. در زد مرد پرسید کیست؟ زن گفت: باز کن . مرد گفت باز نمی کنم. زن گفت : باز کن همسر امام جمعه همراه من آمده. مرد گفت: چرا با همان حاج آقا نیامدی؟
خلاصه در باز شد، به زن گفتم : برو تو، گفت: شما بیا تا به من کتک نزند، من اجبار ا داخل خانه شدم، باخودم گفتم حالا اگر به من کتک زد جواب شوهرم را چه بگویم، بگوید تو بدون اجازه من آنجا چه می کردی؟
خلاصه با این افکار توی پذیرایی خانه نشستم ، زن گفت بیا بگو با مشت به شکم من میزنی. زن حامله بود. مرد توی آشپزخانه بود، حاضر نبود جواب زن را بدهد، گفتم آقای محترم من مشکل همسر شما را نمیدانم، لطفا بگویید تا بتوانم او را راهنمایی کنم. با شنیدن این سخن مرد از آشپز خانه خارج شد ، لباس هایش را آورد جای بریده شدن هایش را نشان داد، گفت : من یک طلبه هستم، او هم طلبه است! پدرم آمد خانه ما مهمان بود، وقتی از درس رسیدم دیدم سرکوچه نشسته، گفت: پسرم برایم بلیت بگیر بروم تهران، آمدم خانه فهمیدم که پدرم را از خانه بیرون کرده است.

وقتی مهمان داریم می گوید چرا از ظروف جهیزیه من استفاده می کنی! تمام روزهای ماه شعبان تا ساعت ۳ بعد از ظهر در مسجد می ماند تا زیارت شعبانیه بخواند، من باید غذا آماده کنم و سفره بیندازم وقتی می آید اعتراض می کند که چرا بشقاب و قاشق جهیزیه مرا برداشتی، به او گفته بودم که مادرم یک جفت قمری دارد، تا حرف می شود، می گوید: برو با اون مادر کفتر بازت .

زن هم دائما روی یک کتاب می کوبید که به این قرآن قسم، من این کار را نکردم. وقتی دقت کردم دیدم یک کتاب درسی بود، زن گفت: چرا به من کتک میزنی، گفتم: آقای محترم به شکم خانم که حامله است میزنی درست نیست، مرد گفت: به خاطر اینکه هر وقت و پیش هرکسی به صورت من سیلی میزند. مرد گفت: چون در زمان جنگ با برادرش جبهه بودم توفیق حاصل شده بود نماز شب می خواندم، حالا به من گیر میدهد تو چرا نماز شب نمی خوانی! گفت در مهمانی ها به من اعتراض می کند چرا همه غذایت را خوردی یا چرا مقداری از نوشابه‌ را  باقی نگذاشتی، آبروی من را بردی! وقتی از کم و کیف ماجرا با خبر شدم و خانم را مقصر دیدم گفتم: شما طلبه هستی و این همه مشکلات را برای همسرت بوجود می آوری اولا که به فرهنگی جامعه الزهرا رفتارت را خواهم گفت: تا تکلیفشان را با شما روشن کنند دوم: از این به بعد حق نداری مزاحم پدرم بشوی که واسطه شما بشود. شما یک طلبه جانماز آبکش هستی، فقط تظاهر به تقوی می کنی از عمل خبری نیست. به آقا هم گفتم شما با زدن به شکم همسرتان به جنین آسیب میزنی، و از خانه خارج شدم وقتی رسیدم مادرم پرسید چکار کردی گفتم: از این به بعد به حرف او پدر را به خانه آنها نفرست. بعد ها از مادرم پرسیدم از آن خانم چه خبر گفت: دیگر برای شکایت نیامد ، یک روز  که نوزادی در آغوش داشت  آمد تا بچه را من ببینم. خدارا شکر کردم که با لطف خداوند  بامشاوره اجباری مشکلشان حل شده بود.

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
 [ 09:30:00 ق.ظ ]

مباهله واجب رکنی امامت ...

 واجب رکنی ولایت

 مباهله از نگاه رهبر معظم انقلاب اسلامی

 مباهله؛شاخص روشنگر تمایز حق و باطل

روز مباهله، روزی است که پیامبر مکرم اسلام، عزیزترین عناصر انسانی خود را به صحنه می‌آورد. نکته‌ی مهم در باب مباهله این است: «و انفسنا و انفسکم» در آن هست؛ «و نسانا و نساکم»در آن هست؛ عزیزترین انسانها را پیغمبر اکرم انتخاب میکند و به صحنه میآورد برای محاجه‌ای که در آن باید تمایز بین حق و باطل و شاخص روشنگر در معرض دید همه قرار بگیرد.

هیچ سابقه نداشته است که در راه تبلیغ دین و بیان حقیقت، پیغمبر دست عزیزان خود، فرزندان خود و دختر خود و امیرالمومنین را - که برادر و جانشین خود هست - بگیرد و بیاورد وسط میدان؛ استثنائی بودن روز مباهله به این شکل است.

یعنی نشان دهنده‌ی این است که بیان حقیقت، ابلاغ حقیقت، چقدر مهم است؛ میآورد به میدان با این داعیه که میگوید بیائیم مباهله کنیم؛ هر کدام بر حق بودیم، بماند، هر کدام بر خلاف حق بودیم، ریشه‌کن بشود با عذاب الهی.(۲۲آذر ماه۸۸)

 

مباهله مظهر حقانیت واقتدار ایمانی

️ مباهله در واقع مظهر اقتدار ایمانی و تکیه بر حقانیت است و ما همواره نیازمند اقتدار ایمانی و تکیه بر حقانیت نظام اسلامی در مقابل استکبار هستیم و در شرایط کنونی نیز برآیند گرایش های افکار عمومی، اطمینان نسبت به بر حق بودن حرکت و مسیر نظام اسلامی است.(۱۵ شهریور ۹۵)

 محرم؛ ایام مباهله عملی اباعبدالله علیه السلام

مقام معظم رهبری ، در بیانات زیبایی ،محرم را هنگامه مباهله عملی برای حقانیت اسلام ناب دانسته و فرموده اند:

️همین قضیه در محرّم اتفاق افتاده است به شکل عملی؛ یعنی امام حسین (علیه الصّلاة و السّلام) هم برای بیان حقیقت، روشنگری در طول تاریخ، عزیزترین عزیزان خود را برمیدارد میآورد وسط میدان. امام حسین (علیه‌السّلام) که میدانست حادثه چه جور تمام خواهد شد؛ زینب را آورد، همسران خود را آورد، فرزندان خود را آورد، برادران عزیز خود را آورد.

️اینجا هم مسئله، مسئله‌ی تبلیغ دین است؛ تبلیغ به معنای حقیقی کلمه؛ رساندن پیام، روشن کردن فضا؛ ابعاد مسئله‌ی تبلیغ را این جوری میشود فهمید که چقدر مهم است. در آن خطبه «من رأی سلطانا جائرا مستحلّا لحرم اللَّه ناکثا لعهداللَّه … و لم‌یغیّر علیه بفعل و لا قول کان حقّا علی اللَّه ان یدخله مدخله»؛یعنی وقتی او دارد فضا را به این شکل آلوده میکند، خراب میکند، باید یا با فعل یا با قول آمد روشنگری کرد. و امام حسین (علیه‌السّلام) این کار را انجام میدهد، آن هم با این هزینه‌ی سنگین؛ عیالات خود، همسران خود، عزیزان خود، فرزندان امیرالمؤمنین، زینب کبری، اینها را برمیدارد می‌آید وسط میدان.(۲۲آذر ماه ۸۸)

بدان امید که در راه تبلیغ و ترویج این روز بزرگ و  عظیم که از مصادیق بارز ایام الله است بیش از پیش  تلاش مجاهدانه خود را تداوم بخشیده و تقویت کنیم. 2

 منبع: ) سایت مقام معظم رهبری .امام خامنه‌ای

 

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[جمعه 1398-06-01] [ 11:25:00 ق.ظ ]

مباهله یا غدیر دوم ...

 مباهلهمباهله

روز مباهله یعنی روز به چالش کشیدن همه ادیان در زمان برتری دین اسلام و واجب رکنی امامت .

مباهله را باید از مجهول القدرترین اعیاد و ایام اسلامی دانست که در بین عموم مسلمانان و حتی خواص از ایشان مظلوم و غریب است.حضرت آیت الله جوادی آملی حفظه الله در این باره بیان هشدار دهنده و عبرت آموزی دارند: “ازغریب ترین ایام زندگی ما ایام مباهله است.خیلی از ما عالمانه حرف می زنیم و عوامانه فکر می کنیم در نتیجه آن ارکان ولایت را تقریبا از دست می دهیم در حالی که اجزای غیررکنی را خیلی محترم می شماریم.

مانند اول ذیحجه،که سالروز ازدواج مبارک حضرت امیر بافاطمه زهرا (سلام الله علیهما)است.اینها واجبات غیررکنی است.و حال آنکه ما در نماز یک واجب رکنی داریم و یک واجب غیر رکنی ؛در خصوص امامت و ولایت نیز همین طور است ؛عیدغدیر جزء واجبات رکنی امامت است.”مباهله” جزء واجبات رکنی ولایت است و با سالروز ازدواج فرق می کند.در حالی که نه رسانه ها از او نام می برند و نه در حوزه ها خبری هست!!!آن وقت آن مسائل واجبات غیررکنی را خیلی دامن می زنیم .آنها هم واجب هستند امام مثل اجزای نماز است .لکن حمد و سوره کجا  ورکوع و سجود کجا؟!حمد وسوره واجب غیر رکنی است و رکوع وسجود واجب رکنی است. “

 ️زمان مباهله

در باره روز مباهله،تقریبا اختلافی بین مورخان مسلمان نیست،اما در باره سال وقوع مباهله اختلاف است.برخی  مباهله را در سال ششم هجری می دانند،گروهی آن واقعه را سال دهم و عده ای هم سال نهم را ذکر کرده اند.اگر چه در بیشتر کتب تاریخ و تفسیر، سال مباهله را دهم آورده اند،لکن به نظر می رسد سال نهم دقیقتر و صحیحتر باشد،چرا که اکثر مورخان بر این باورند که مباهله قبل از واقعه غدیر اتفاق افتاده است.چنانچه قائل به سال دهم باشیم ،باید قبول کنیم مباهله چند روز بعد از واقعه غدیر به وقوع پیوسته است که چندان درست به نظر نمی آید.

 مباهله در لغت

 «مباهله» از ریشه «بَهْل» به معنای لعن است اما راغب اصفهانی معتقد است که «بهل» (بر وزن اهل)، به معناى رها کردن و قید و بند را از چیزى برداشتن است؛ به همین جهت هنگامى که حیوانى را به حال خود واگذارند تا نوزادش بتواند به آزادى شیر بنوشد، به  او«باهل» مى‏ گویند، و« ابتهال» در دعا به معناى تضرع و واگذارى کار به خدا است؛ مانند سخن خداوند که در آیه مباهله می فرماید: «ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْکاذِبِین؛ آن گاه مباهله کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم». سپس در پایان می گوید: کسی که ابتهال را به لعن و دوری از خدا تعریف کرده، به این جهت است که استرسال و رها کردن و واگذار کردن بنده به حال خود این نتایج را به دنبال مى ‏آورد.

 مباهله در اصطلاح

با توجه به آیه61 سوره آل عمران، مباهله به معناى نفرین کردن دو نفر نسبت به یکدیگر است بدین ترتیب که افرادى که درباره یک مسئله مهم مذهبى با هم نزاع دارند در یک جا جمع شوند و به درگاه خدا تضرع کنند و از او بخواهند که دروغ گو را رسوا ساخته و مجازات کند. پس مورد تشریع مباهله، مخصوص اختلافات و منازعات دینی و مذهبى است تا جایى که با گفت و گو حل نشود و کار به انکار و مکابره بکشد. به بیان دیگر مباهله یعنى نفرین کردن یکدیگر تا هر کس بر باطل بوده مورد غضب الاهى قرار گیرد و آن کس که بر حق است شناخته شود و بدین گونه حق از باطل تشخیص داده شود. طبیعی است که طرفین مباهله، باید معتقد به پروردگار باشند تا بتوانند اقدام به چنین کاری نمایند، چون فردی که خداپرست نیست، نمی تواند از خداوند درخواستی داشته باشد.

مباهله در هر زمان قابل وقوع است.

با توجه به شأن نزول آیه شریفه ،مباهله که روى سخنش تنها به پیامبر اسلام (ص) است شاید گفته شود که مباهله، مخصوص زمان پیامبر (ص) است، ولی این سخن درستی نیست و نمی توان مباهله را ویژه زمان پیامبر (ص) دانست، بلکه دیگر مؤمنان نیز مى‏ توانند مباهله کنند؛ زیرا اولاً بر اساس قانون مسلم اصولی، شأن نزول آیه موجب تخصیص آیه نمی شود. ثانیاً شکى نیست که آیه مباهله هرچند یک دستور کلى براى دعوت به مباهله به مسلمانان نمى‏ دهد بلکه روى سخن در آن تنها با پیامبر اسلام (ص) است، ولى این موضوع مانع از آن نخواهد بود که مباهله در برابر مخالفان یک حکم عمومى باشد و افراد با ایمان که از تقوا و خدا پرستى کامل برخوردارند هنگامى که استدلالات آنها در برابر دشمنان بر اثر لجاجت به جایى نرسد، آنها را دعوت به مباهله کنند.ثالثاً: از روایاتى که در منابع اسلامى نقل شده نیز عمومیت این حکم استفاده مى ‏شود: مرحوم کلینی، در کافی حدیثى از امام صادق (ع) نقل کرده که به یکی از اصحاب خویش فرمود: اگر مخالفان سخنان حقّت را نپذیرفتند آنها را به مباهله دعوت کن. از این رو می توان معتقد بود که هر کس با حفظ شرایطی که بیان شد برای اثبات حقانیت خویش در مقابل دشمنان ایمانش بتواند مباهله کند.

 مباهله؛ درسها و پیام ها

۱)  از آن‌جا که مباهله، به‌عنوان آخرین حربه پیامبر، پس از اثر نکردن منطق و استدلال مورد استفاده قرار گرفته، بنابراین منظور آن ظاهر شدن اثر خارجی نفرین است؛ نه یک نفرین ساده بی‌اثر.

۲)  پیشنهاد مباهله را کسی می‌دهد که بر حقانیت خود پافشاری داشته باشد و در این واقعه، پیامبر بود که مباهله را طرح کرد.

۳)  آیه مباهله، مقام نبوت و رسالت پیامبر را هم به روشنی اثبات می‌کند؛ زیرا کسانی که حاضر نشدند با او مباهله کنند، یقین کردند که او فرستاده خداست.

۴)  مباهله، روشنگر این است که حضرت عیسی علیه‌السلام، رسول و پیامبر خداست؛ نه فرزند خدا؛ عابد است و نه معبود؛ مخلوق است و نه خالق.

۵)  زن و مرد، در مسئله دین و دیانت دوشادوش همدیگر هستند (ابناءنا، نساءنا و انفسنا در آیه مباهله اشاره به این مسئله دارد).

۶) در دعا کردن آنچه مهم است، انگیزه‌ها و شخصیت‌هاست؛ نه تعداد (گروه مباهله‌کننده پنج نفر )

۷)  استدلال منطقی آوردن، اولین راه برای بحث با دیگران است.

۸) استدلال را باید پاسخ داد؛ ولی مجادله و لجاجت را باید سرکوب کرد.

۹) اگر شما محکم بایستید، دشمن به دلیل باطل بودنش، عقب‌نشینی می‌کند.

۱۰)  قوام و اساس دین اسلام به خاطر همین پنج نفر است؛ وگرنه پیامبر می‌توانست شخصاً نفرین کند و اهل بیتش را با خودش نیاورد. ولی این قضیه نشان داد که اهل بیت پیامبر، هم‌گام و همراه او برای رسیدن به حق هستند و همواره آماده استقبال از مرگ‌اند.

۱۱) اگر انسان ایمان به هدف داشته باشد، حاضر است خود و نزدیک‌ ترین بستگانش را در معرض خطر قرار دهد. «من بعد ما جاءک من العلمِ»

۱۲) آخرین برگ برنده و سلاح برنده مؤمن، دعاست.«فقل تعالوا ندع»

۱۳) در مجالس دعا، کودکان را نیز با خود ببریم. «أَبناءنا»

۱۴) استمداد از غیب، پس از بکارگیرى توانایى‌هاى عادّى است"نبتهِل”

۱۵) علی ابن ابیطالب جان پیامبر است.(انفسنا)

۱۶) در دعا، حالات اهل دعا مهم است، نه تعداد آنها. گروه مباهله کننده پنج نفر بیشتر نبودند.«أَبْناءَنا»، «نِساءَنا»، «أَنْفُسَنا».

۱۷)  زن و مرد در صحنه‌هاى مختلف دینى، در کنار همدیگر مطرحند.«نساءنا»

۱۸) اهل بیت پیامبر، مستجاب الدعوة هستند.«أَبناءنا»، «نساءنا»، «أَنفسنا»

۱۹) فرزند دخترى، همچون فرزند پسرى، فرزند خود انسان است.«أَبنائنا»، بنا براین امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام فرزندان پیامبرند.

منابع:

۱) تفسیر  نمونه.جلد دوم.صفحه ۴۳۷ تا ۴۳۸

۲) تفسیر نور.جلد دوم.صفحه ۸۴ تا ۸۸

۳) سایت اسراء .کتاب شمیم ولایت .جلسه درس اخلاق و تفسیر

 

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
 [ 11:23:00 ق.ظ ]

تجربه نگاری از نیمه شب ...

 چهره خونی در نیمه شب

سال 1361 بود،همسرم رفته بود جبهه. من و دو فرزندم در غربت تنها بودیم. تقریبا 26 سال داشتم .خانه ما محل مراجعه مردم بود. همسرم امام جمعه بود و به مشکلات مردم رسیدگی می کرد این مراجعات وقت خاصی نداشت، یکی از اتاقهای خانه دفتر ارباب رجوع بود. شب از نیمه شب گذشته بود که زنگ خانه بصدا در آمد، از خواب پریدم، این موقع شب چه کسی در میزند؟ من که در این غریبستان فامیل و آشنایی ندارم؟ با این افکار چادرم را انداختم روی سرم و با عجله رفتم توی حیاط و از پشت در پرسیدم: کیه؟ صدای یک مرد بود که با زبان ترکی گفت: (قاپون آچ ایشیم وار) در را باز کن کار دارم. گفتم امام جمعه نیست، مرد ادامه داد که در را باز کن من کار دارم! خلاصه با اکراه در را باز کردم، دلم هری ریخت! نیمی از صورت مرد پیدا نبود، خون صورتش را گرفته بود. من هاج و واج مرد را نگاه می کردم،

گفت: فامیل مرا به این روز انداخته، من چکار کنم دردم را به چه کسی بگویم؟

گفتم: شما الان برو پاسگاه از کسیکه این بلا را به سر شما آورده شکایت کن، شما را به پزشکی قانونی می فرستند و پرونده شما تشکیل می شود تا امام جمعه برگردد مشکل را پی گیری کند. خیلی دعا کرد، گفت: اگر شما راهنماییم نمی کردی نزدیک بود سکته کنم و رفت.

نفس راحتی کشیدم آمدم دیدم بچه ها همچنان در خواب هستند. همسرم که از جبهه برگشت گفتم وقتی نیستی خیلی نگران کار مردم نباش من به نیابت از شما به مشکلاتشان رسیدگی می کنم. وقتی ماجرا را شنید گفت زن تو چقدر دل گنده ای و آن موقع شب پشت در رفتی و در را باز کردی!

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[پنجشنبه 1398-05-31] [ 08:52:00 ب.ظ ]

#فقط_به_عشق_علی ...

 غدیریم

 

پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله در روز غدیر فرمود:

لاَنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ قَدْ جَعَلَنا حُجَّةً عَلَی الْمُقَصِّرینَ وَالْمعُانِدینَ وَالْمُخالِفینَ وَالْخائِنینَ وَالْآثِمینَ وَالّظَالِمینَ وَالْغاصِبینَ مِنْ جَمیعِ الْعالَمینَ

  «چرا که خداوند عزّوجل ما را دلیل و حجت قرار داده بر کوتاهی کنندگان به عمد، ستیزه گران، ناسازگاران، خائنان و گنه‌کاران و ستمکاران و غاصبان از تمامی جهانیان.»

وقتی کسی وجودش نور باشد، باعث روشنی دیگران می‌شود. چنین کسی شاهد، حجّت، برهان و دلیل می‌شود.

تمام معاندین، مخالفین، خیانت کنندگان، گناهکاران، ستمگران و غصب کنندگان در همه‌ی جهان و در همه‌ی اجتماعات، باید از معصومین علیهم السّلام نور اقتباس کنند و نور ایشان برای آن‌ها حجّت و دلیل است.

منبع: خطبه غدیر

پ ن

اگر فقط به این سطراز خطبه توجه کنیم، بسیار درس آموز است. یعنی کلاهمان پس معرکه است؛چون با این کلام از همه انسان ها از کفار گرفته تا منافقین و اهل هر فرقه و مذهبی در باره پیامبر و اهلبیت سوال خواهد شد. واگر شیعیان به خاطر عمل نکردن به دستورات مقدسین کیفر می شوند، این گروه های معاند علاوه بر کیفر  عمل نکردن به دستورات ائمه هدا و پیامبر کیفر می شوند، کیفر دومی هم به علت نپذیرفتن ولایت خواهند شد.

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[سه شنبه 1398-05-29] [ 11:20:00 ق.ظ ]

مژدگانی غدیر،آیه 3 مائده ...

 

مژده سوره مائده

الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ فَلَا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ ۚ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا ۚامروز کافران از این که به دین شما دستبرد زنند و اختلالی رسانند طمع بریدند، پس شما از آنها بیمناک نگشته و از من بترسید. امروز (به عقیده امامیه و برخی اهل سنّت روز غدیر خم و خلافت علی (ع) است) دین شما را به حد کمال رسانیدم و بر شما نعمتم را تمام کردم و بهترین آیین را که اسلام است برایتان برگزیدم-مائده3

مژده هایی که آیه میدهد:
غدیر یعنی که کفار تا قیامت مایوس شده اند از برتری گرفتن بر دین اسلام.
غدیر یعنی که هرکسی که با علی نیست در شقاوت است تا قیامت.
غدیر یعنی که اسلام برترین و کامل ترین دین است برای انسان.
غدیر یعنی شکست دشمنان دین، مثل داعشی و وهابی و بهائی، همه در سقوط بوده اند از همان روز  غدیر در سر برکه ای که چون با علی همراه شد دریا شده است در طی قرون.
غدیر یعنی که ظهور نزدیک است از برای لبیک گویی به امام عصر«عج».

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[دوشنبه 1398-05-28] [ 10:27:00 ق.ظ ]

تجربه نگاری از طلبه مودب ...

فقط به عشق علی

سال 1381 بود، دو نفر طلبه از سقز آمدند. درخواست انتقال کردند، بدون هیچ پیش شرطی پذیرفتم.
وقتی مطمئن شدند که قبول کردم گفتند ما اهل سنت هستیم!
و منتظر عکس العمل من بودند، باز گفتم هیچ مشکلی ندارد، شما می توانید اینجا  ادامه بدهید. پرسیدم چرا انتقال می گیرید، گفتند: کلاس ما منحل شد، یا ازدواج کردند و به مدارس دیگر منتقل شدند.
باز پرسیدم به مدارس نزدیکتر مراجعه نکردید؟
پاسخ دادند پذیرش نکردند.
مدیر محترم سقز نامش یادم نمانده زنگ زد و گفت: تو چه جور مدیری هستی که بدون تایید اخلاقی این دونفر را پذیرش کردی؟
پرسیدم مشکل اخلاقی دارند؟ گفت نه دخترانی به شدت اخلاقی و محترم هستند.
پرسیدم چرا تایید اخلاقی نمی دهی؟
گفت: چون اهل سنت هستند!
گفتم مگر مرکز خودش پذیرش نکرده است و مدرسه شما در شهر سقز تاسیس نشده است که بیشتر مردمش اهل سنت هستند؛ و هدف حضور اینها هم برای یاد گرفتن معارف اهل بیت است. شما از چه نگران هستی؟ خلاصه خیلی به من اعتراض کرد و کار من را اشتباه دانست.
گفتم ما مدعی هستیم که باید به دنیا جوابگو باشیم برای همه ملت های جهان راهنما باشیم.
آمدن این دونفر باعث برنامه های مفید و مستمری شد، مثل دروس امام شناسی در طول سال و درماه رمضان هرشب یک برنامه روایی را بصورت نمایشی از زندگی امیرالمومنین اجرا می شد.
ولی متاسفانه به تعداد انگشتان دست طلابی بودند که باعث آزار و اذیت این دونفر می شدند.آن زمان سریال امام علی در تلویزیون اجرا می شد، که این دونفر خیلی مشتاق تماشای آن بودند و می گفتند ما در خانه خودمان جرات تماشایش را نداریم؛
اما کام این ها بعد از تماشا با سخنان ضد اخلاقی طلاب بی ادب تلخ می‌شد .
موضوع تحقیق پایانی این دو ولایت امیر المومنین بود، وقتی استاد راهنما گفت این موضوع قبلا بهش پرداخته شده است، گفتند ما دوست داریم خودمان این موضوع را پژوهش کنیم!
خلاصه با همه سختی هایی که بچه شیعه های ما برا این دونفر و من مدیر ایجاد کردند؛ درسشان تمام شد و به سقز برگشتند ولی ارتباطشان را قطع نکردند و همیشه مانند دو دوست مثل یک مادر و دختر رابطه داشتیم. و در خوشی هایشان شریک بودم، تا اینکه یکروز خبر ناگواری شنیدم که یکی از این طلاب به بیماری سرطان مبتلا شد، و در طول دوره درمان همیشه کمک کار درمانش بودیم.
چون در سقز بود در ایام اربعین خانه آنها موکبی برای زائران حسینی بود. و متاسفانه با دو فرزند بیماری او را از پا انداخت و فوت کرد.
قم بودیم و منزل مادرم که از سادات بود، و تعدادی از طلاب مشغول تمرین سرود برای امام عصر «عجل» بودند که یکی از اعضای گروه این طلبه مرحوم بود؛ که از خواب پریدم.
هنگامیکه از حوزه رفتند مفاتیح الجنان و حتی کتاب تحقیق شان را با خود نبردند، و همیشه در تقیه بودند.
در برنامه سحر که صدای دعای عهد پخش می شد، بصورت اتوماتیک از خواب می پرید و بالای تخت خوابش می ایستاد و دعا را می خواند، این اوقات زمانی بود که عذر شرعی داشتند.
خداوند غریق رحمتش کند خاطره طلبه مودب را در ذهن من به یادگار گذاشت.

 

موضوعات: فرهنگی  لینک ثابت
[جمعه 1398-05-25] [ 11:41:00 ق.ظ ]

مردی برای دو دنیا ...

علی صراط مستقیم است

پدری مهربان، برای فرزندانش امکانات و سرمایه ای گرانبها به ارث باقی گذاشت؛ وسفارش کرد که مبادا فراموش کنید، که بدون این سرمایه نابود خواهید شد.

ولی اگر از این سرمایه مراقبت کنید و همیشه همراه این سرمایه باشید و همه لحظه ای زندگی را با این نعمت سپری کنید به شما تعهد می دهم که راه نجات پیروزی را با شیرینی هایش در آغوش داشته باشید.

آه خداوند چقدر منت گذاشت بر سر خلایق، و چه بسیار مهربانی کرد بر این امت!!

و چه بسیار این امت کوتاهی کرد در برابر نعمت های پرودگارش.

و ما امت کم ظرفیت وهمچون شاگرد تنبل از همان دوره ابتدایی روفوزه شدیم، بمیرم برایت یا علی پدرو مادرم به بفدایت به خاطر کوتاهی مدعیان دوستیت چه اشتباهات غیر قابل جبران کردیم!


علی صراط مستقیم

هان مردمان! صراط مستقیم خداوند منم که شما را به پیروی آن امر فرموده. و پس از من علی است و آن گاه فرزندانم از نسل او، پیشوایان راه راستند که به درستی و راستی راهنمایند و به آن حکم و دعوت کنند.

سپس پیامبر صلّی الله علیه و آله سوره حمد را از «بسم الله الرّحمن الرّحیم * الحمدللّه ربّ العالمین * الرّحمن الرّحیم» - تا آخر سوره قرائت نمود و فرمود: «هان! به خدا سوگند این سوره درباره‌ی من نازل شده و شامل امامان می باشد و به آنان اختصاص دارد .»

مَعاشِرَالنّاسِ، أَنَا صِراطُ الله الْمُسْتَقیمُ الَّذی أَمَرَکُمْ بِاتِّباعِهِ، ثُمَّ عَلِی مِنْ بَعْدی. ثُمَّ وُلْدی مِنْ صُلْبِهِ أَئِمَّةُ (الْهُدی)، یَهْدونَ إِلَی الْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلونَ. ثُمَّ قَرَأَ: «بِسْمِ الله الرَّحْمانِ الرَّحیمِ الْحَمْدُلِلَّهِ رَبِ الْعالَمینَ…» إِلی آخِرِها، وَقالَ: فِی نَزَلَتْ وَفیهِمْ (وَالله) نَزَلَتْ، وَلَهُمْ عَمَّتْ وَإِیَّاهُمْ خَصَّتْ …، (خطبه غدیر خم)


ای مردم! من راه مستقیم خدا هستم؛ همان راهی که دستور داده، از آن راه بروید.پس از من، امیرالمومنین علی، راه خداست؛و پس از او، فرزندان من که از نسل اویند.

آنها امام اند؛ مردم را به سوی حق رهنمایی می کنند، و از انحراف باز می دارند.

 

موضوعات: فرهنگی, تاریخ  لینک ثابت
 [ 08:50:00 ق.ظ ]