إنه فكر و قدر فقتل كيف قدر ثم قتل كيف قدر - او (براى مبارزه با قرآن ) انديشه كرد و مطلب را آماده ساخت . مرگ بر او باد چگونه (براى مبارزه با حق ) مطلب را آماده كرد. - باز هم مرگ بر او چگونه مطلب (و نقشه شيطانى خود را) آماده نمود.
پ ن
چرا به دیگران توهین می کنیم؟!شما چه جور مسلمانی هستید و ادعای جهانی سازی با کلید واژه انتظار دارید؟!
پرسیدم کدام توهین؟
گفت: مرگ بر آمریکا!
گفتم :این سخن ما نیست بلکه سخن خداوند است!با تعجب گفت شما ادعا دارید که خدا گفته مرگ بر آمریکا بگویید!
گفتم بله! گفت:با کدام دلیل؟
گفتم:کلمه مرگ بر آمریکایی که امام خمینی (ره) در دوره معاصر در دائره المعارف جهان بوجود آورد ،ریشه قرآنی دارد که از سوره مدثر گرفته شده است.
آمد دم در و نگاهی به بیرون انداخت دید لشکری عبور می کند، پرسید کجا می روید مگر جنگ شده است؟
گفتند به جنگ حسین می رویم! همانجا بیل را انداخت و باغ و آبیاری را رها کرد، دوان دوان به خانه رفت، دنبال زره و شمشیرش بود که همسرش پرسید چه می کنی؟ گفت: کوفیان رنگ عوض کرده اند. یک روز از فرزند زهرا دعوت کردند، من خود نامه دعوت را به امام حسین رساندم.
اکنون با شمشیر به جنگ فرزند فاطمه می روند. باید بروم به یاریش، این کوفیان مهمان کش تا من از مکه برگردم مسلم را به شهادت رساندند.
زن به التماس افتاد، حالا که می روی وقتی چشمت به مادرش حضرت زهرا افتاد، برای من هم شفاعت بخواه.
مرد با یک خیز بر روی اسب هی زد و در خم کوچه در گرد و غبار ناپدید شد.
شب بود امام حسین در خیمه یارانش مشغول صحبت بود،می فرمود: اکنون شب است و من اذن دادم، هرکسی که نمی تواند یاریم کند قبل از شنیدن صدایم در تاریکی راه خویش گیرد و برود، پرده خیمه کنار رفت و جوانمردی با صلابت، سینه کشیده و قامتی بلند وارد شد.
پیشانی بلندش خط تیغی از جنگ صفین داشت، -او زمانی از یاران صدیق امام علی بود، از مردان نخبه شیعه کوفه، دلیر و شجاع و شب زنده دار، از طایفه بنی شاکر که مدال فتیان العرب را بر سینه ستبرشان داشتند-.
امام همینکه او را دید لبخندی از رضایت برچهره اش نشست.عابس قلبش لبریز از شادی شد که امامش را شاد کرده است.
عابس روز عاشورا به میدان نبرد شتافت، لشکر دشمن یارای جنگ تن به تن با او را نداشتند، عمرسعد دستور داد او را سنگباران کنید؛ عابس زره و کلاه خود و لباس از تن کند و برهنه با آنها جنگید و یک تنه بسیاری از آنها را کشت تا سر انجام به شهادت رسید. سربازان دشمن هرکدام تلاش می کردند که کشتن او را به خودشان نسبت دهند که عمر سعد گفت یاوه گویی بس است عابس کسی نیست که به تنهایی بتوانید بر او غالب شوید برای کشتن او ده ها مرد لازم بود.
عابس نامش بلندش در ناحیه مقدسه ثبت کرد، تا نزد امام زمانش تا قیامت در مرثیه کربلا حضور ی خونین داشته باشد.
عمه نیستی که بدانی وقتی برادر زاده ات بزرگ می شود و تو می بینی عجب شباهتی!!
با پدر بزرگ عزیز تر از جانت مو نمی زند!
حاضری دست از روزگار بشویی و بنشینی یک دل سیر تماشایش کنی.
عمه نیستی که بدانی وقتی برادر زاده ات می گوید: عمه فلان چیز را می خواهم، آسمان و زمین را به هم می دوزی تا خواسته اش را برآورده کنی!
عمه نیستی که بدانی چه لذتی دارد برادرزادی شیرخوارت را محکم بغل کنی و با ولع زیر گلوی نرمش را ببویی و ببوسی…. انگار دنیا را به تو داده اند.
اگر عمه باشی می دانی عمه بودن دل می خواهد….
یک دل بزرگ برای تحمل خیلی چیزها…
تحمل دیدن قامت تکه تکه برادر زاده جوانت…
تحمل شنیدن صدای دخترانه ای که می گوید: عمه جان ، بابایم را می خواهم . یک دل بزرگ برای بوسیدن گلویی که برای پاره کردنش تیر سه شعبه زیادی بزرگ بود . یک دل صبور تا بتوانی تن بی جان و کبود از تازیانه ی دختر کوچک برادرت را در زیر خاک غربت پنهان کنی . امان از دل زینب!!! تقدیم به صبورترین و بهترین عمه دنیا سلام بر زینب کبری…
قرار شد برای عروسی یک جشن بگیریم، عروس گفت: من به شرطی حاضرم که مراسم باشد که برنامه های فرهنگی را اجرا کنم؛ و گرنه حاضر نیستم هزینه سه میلیونی برای عروسی خرج کنیم.
از دو هفته قبل شروع کرد، کتب احادیث را وسط اتاق ولو کرد، در یک صفحه A4 حدیث های کوچک مربوط به ازدواج و حفظ حریم محرم و نامحرم و احکام رقاصی زنان و شنیدن موسیقی مطرب و کیفر مردانی که اجازه می دهند همسرانشان نیمه برهنه در حضور نامحرمان ظاهر شوند و….تایپ شد.
اطراف صفحه هم با نقاشی گل و… تزیین گشت.بعد این صفحه را که در یک بروشور سه لایه تنظیم شده بود، لوله کرد، روی آن را کاغذ کادو پیچید و به شکل یک شوکولات در آورد .
یک سبد از جنسی الیاف درست کرد و دسته اش را با مروارید تزیین کرد.شوکولات های تبلیغی را ریخت داخل سبد، این مخصوص خانم ها بود.
برای آقایان هم احادیث مردانه و غیرت مردان را نوشته بود، در یک سینی در وردی تالار به مهمانان مرد داده می شد.
برای سرور شادی زن ها هم با دوستان طلبه هماهنگ شدند که عروس را دوره کنند و با دست افشانی اشعار شاد بخوانند که اشعار را هم خودش سروده بود.
یکی از طلاب که ید طولایی در نمایش طنز داشت در مراسم نمایش خواستگاری را اجرا کرد ، و آن دیگری مداحی خواند.
خلاصه در شروع مراسم مهمانان همه مشغول مطالعه بروشور ها شدند، سالن شبیه کتابخانه شده بود، بعد هم نمایش طنز و مداحی و دست افشانی بود.
وقت تالار تمام شده بود ولی مهمانان حاضر به ترک سالن نبودند!
کسانی که اولین بار بود در چنین عروسی شرکت می کردند.
مادر داماد به من گفته می ترسم مهمان ها با گوشی موبایل رقاصی کنند، گفته بودم نترس خودم جریان را مدیریت می کنم.
نتیجه جشن این بود که گفتند اگر عروسی ها اینگونه باشد، ما هم استقبال می کنیم.
قلبش از شادی لبریز بود، خصوصا که که کودکی هم در وجودش جوانه زده بود؛ دوست داشت دیگران را هم در این شادی شریک کند، به زنان قبیله اش، قریش پیغام فرستاد تا در جشنی که به شکرانه این نعمت آماده کرده شرکت کنند!
ولی پاسخی که خدیجه شنید غیر از این بود!
گفتند: چون تو با یتیم فقیر عبدالمطلب ازدواج کردی دیگر ما را نخواهی دید.{زنان کافر قریش حضرت خدیجه را تحریم کردندو می خواستند با منزوی کردن او وادارش کنند تا از محمد جدا شود }
قلب پر از شادی اش شکست، اندوهگین شد، در این لحظات کودک برای تسلای مادر با او سخن می گفت! خدیجه سلام الله علیها با شگفتی به اطراف خود نگریست ولی صدا از درون شکم او بود.و هنگام بدنیا آمدن کودک چهار زن خوشبوی بهشتی بر گردش حلقه زدند که یکی خود را ساره سلام الله علیها و آن دیگری خود را آسیه نامید و سومی گفت من مریم سلام الله علیها مادر عیسی علیه السلام هستم و چهارمی خود را خواهر موسی نبی علیه السلام معرفی کرد.{دست خدا اورا از انزوا در آورد وبا زنان بهشتی یاریش کرد} وبدینسان فاطمه سلام الله علیها بدنیا آمد.
آبی به صورتش زد، به آینه ربروش نگاه کرد، چشم هاش پف کرده بود؛ سرش درد می کرد، برای کم خوابی دیشب بود.حتما آقای رئیس این وضع ناراحت میشود، چون خیلی به تیپ ظاهر منشی اهمیت میده! بچه را توی خواب شال و کلاه کرد، بدون خوردن صبحانه و بدون خداحافظی با همسرش بچه به بغل از خانه زد بیرون. از ترسش به آشپزخانه نگاه نکرد، تا چشمش به انبوه ظرف های تلمبار شده روی میز نیفته، چون اصلا دوست نداشت ظروف نشسته بماند. همیشه دوست داشت آشپزخونه برق بزنه و همه چیز سر جای خودش باشه. با وزش هوای سرد پائیزی کودک بیدار شد، شروع کرد به گریه ، این کار هر روزشان بود. کودک می دانست که باز هم باید برود مهد کودک و پیش خانم یاسی تا عصر بماند. اصلا دوست نداشت بره مهد؛ همیشه دنبال مادرش کریه می کرد،این روی اعصاب زن جوان اثر بدی داشت، حتی سر کار هم صدای گریه را می شنید. خانم جوان در یک موسسه منشی بود، با در آمدی که فقط کفاف پرداخت هزینه بیمه، مهد و ایاب و ذهاب و مانتو و کفش خودش می شد. با خودش فکر می کرد، با این وضع آرش هم توقع داره که توی پرداخت قسط خرید تلویزیون جدیدی که خریدند کمک کنم! دیشب بعد از رفتن مهمونا کلی باهم حرفشون شده بود. آرش می گفت خسته شدم از بس غذای حاضری و کنسرو شده خوردم. دیشب وقتی دست پختم را دید گفت کاش همیشه بوی غذای واقعی توی خونه باشه. مگر چقدر عمر داریم که با هم بودن را تجربه کنیم، از صبح سرکار تا غروب، بعد هم میایی خسته و کوفته! یک ریال هم نداری توی خرج خونه که هر روز در حال تعویض تجملات آن هستی کمک کنی! تکلیف این طفلکی چی میشودکه مثل گوشت قربونی هر روز باید صبح زود از بچگی بیدار بشه بره مهد کودک و هر ماه هم یک جور مریضی بگیره، حالا خرج دوا دکترش بماند!
مگر تو چند تا دست داری؟ هشت پا که نیستی، هم کار بیرون هم خانه؛ همه را باهم جمع کنی؟
اصلا متوجه نیستی که مردی به نام آرش شوهر توست! رسید به مهد کودک، دید دربسته است، با عجله دستش را روی زنگ گذاشت؛ کسی در ا باز نکرد. به ساعتش نگاه کرد هفت و نیم بود، همیشه این موقع در باز بود. تعجب کرد، بچه گریه می کرد خوابش کم شده بود! ساک وسایل بچه را گذاشت کنار در ،و گوشی را از کیف دستی برداشت، شماره مدیر مهد را گرفت، صدایی مردی از آن طرف جواب داد، الو چرا صبح جمعه مزاحم می شوید می خواهیم روز تعطیل راحت یه چرتی بزنیم! از ترس قلبش به شدت می زد، خیلی ترسیده بود و خجالت کشید که روز جمعه مزاحم شده و خودش و بچه را هم بی خواب کرده و این همه راه آمده تا مهد کودک همه الکی شده بود!
پ ن
وقتی به زندگی معصومین و سفارش آن ها در تامین یک زندگی ایده آل، معلوم میشود که بسیار عقب هستیم .مردانی که باید در کنار همسر به آرامش برسند تا بتوانند در جامعه زیر چرخ سنگین کار تاقت فرسا در فرایند تولید و ساختن جامعه و امرار معاش برای خانواده تلاش کنند؛ در محیط های پرتنش روزگار را می گذرانند!
کودکانی که قرار است مردان و زنان آینده باشند و پدران و مادرانی صبور و پر مهر باشند تا بتوانند فرزندانی قوی را تربیت کنند، خودشان محروم از آغوش پر مهر مادری سرشار از آرامش، بدون تربیت بزرگ می شوند.
و این تسلسل همچنان ادامه دارد، و می رود که نسلی بی حوصله بدون احساس مانند ربات در جامعه جایگزین گردد.
باید دوباره برگردیم و به سیره معصومین با چشمان باز نگاه کنیم.
حضرت علی علیه السلام و فاطمه زهرا علیهاسلام از رسول خدا صلی الله علیه وآله و سلم خواستند کارهای روزانهی آن ها را تقسیم کند. رسول خدا فرمود:« کارهای داخل منزل با فاطمه و کارهای خارج از منزل با علی باشد.» فاطمه علیهاسلام می فرماید: کسی نمیداند من چقدر خوشحال شدم از اینکه رسول خدا مرا از معاشرت با مردان بازداشت.
گرچه کارهای داخل منزل مربوط به زن و کارهای خارج از منزل مربوط به مرد است ولی این بدان معنی نیست که مرد هرگز نباید در منزل کمک کند و همیشه انتظار داشته باشد همسرش همه چیز را مهیا کند!
نه چنین نیست بلکه گاهی زن احتیاج به همکاری و همفکری دارد و باید شوهرش با تفاهم و خوشروئی به یاری او بشتابد. مثلا در دوران حاملگی یا نقاهت زایمان و یا زمان شیردادن کودک، باید مردان هم به امور داخل منزل کمک دهند.
امام صادق علیه السلام فرمود: امیرالمؤمنین علیه السلام برای منزل هیزم میآورد، آب تهیه می کرد، منزل را جارو می کرد، در پاک کردن عدس کمک می کرد. فاطمه علیهاسلام هم گندم و جو آرد می کرد، خمیر درست می نمود و نان می پخت. توضیح: روح اسلام زن را برای تربیت نسلی پر صلابت معرفی می کند و مرد باید برای تامین چنین پروژهای دست به کمر بزند و خانواده را با نانی حلال و روحی پر مهر به ثمر برساند. منابع: بحارالانوار، ج 43، ص 81، ح 1.
امروز برای نهار دلمه با برگ مو آماده کرده ایم! بوی دلمه به معنای واقعی کلمه مستمان کرد! خصوصا که برگ ها تازه و لطیف بوده و از درخت انگور حیاطمان چیده شده اند! لذت خاصی دارد کدبانوی منزل با آرامش خاطر و بدون دغدغه های خودساخته به «تدبیر منزل» بپردازد.
«تدبیر منزل» اصطلاحی است که جناب ارسطو به عنوان یکی از اقسام عملی فلسفه از آن نام می برد! اگر بخواهیم عبارت مذکور را کمی علمی تر مطرح کنیم باید عرض کنیم خدمتتان که ارسطو فلسفه ی نظری را شامل
« متافیزیک»،« ریاضیات» و « طبیعیات» و فلسفه ی عملی را شامل«تدبیر منزل»،« سیاست مدن» و « اخلاق» می دانند و تدبیر منزل یا کدبانوگری مقام والاییست که بر عهده ی فرشته عشق گذاشته شده. همسر داری، بچه داری و خانه داری هریک به تنهایی «هنر» هستند و رسما هنرمند بانوئیست کدبانوی بهشت است!
ناراحت بود، می گفت: هم از نداشتن فرزند اندوهگین هستم هم این حدیث مرا افسرده می کند! ادامه داد، وقتی حدیث می فرماید: از رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم نقل شده است فرمود: آیا خبر ندهم شما را به بدترین زنها، و آن زنی است که.بداخلاق.و عقیم .و مهر او سنگین باشد و در روايات اسلامي، زن نازا را مذمت كرده اند، در حالي كه گناهي از من سر نزده است تا اين گونه مورد مذمت واقع گردم. گفتم: عزیزم این بدی شامل زنانی می شود که با توجه با زایا بودن از بدنیا آوردن فرزند خود داری می کنند. گفتم: سرنوشت این گونه خانوادهها مثل قوم نوح است، حضرت نوح علیه السلام، وقتی از هدایت امتش مایوس شد، از خداوند خواست تا آن ها را عقیم کند؛ تا در زمان نزول بلا فرزندان کفار وجود نداشته باشند. در حدیث آمده است که وقتی خداوند خواست قوم نوح را عذاب کند، تا چهل سال زنان را عقیم کرد تا فرزندی تولّد پیدا نکند.
در یکی از سال های مدیریتم، دو نفر طلاب از گم شدن پول هایشان در خوابگاه شکایت کردند. گفتم بررسی می کنم، فردا بیایید نتیجه کار را به پرسید. در احوال این دونفر فکر کردم، دیدم این ها سه تا دوست هستند و تخت هایشان کنار هم است، برایم سوال شد، که چرا نفر سوم شکایت نمی کند؟! فردا آمدند گفتند چی شد؟ گفتم از پول های دوستتان دزدی نشده است؟ گفتند چرا پول های او را هم برده اند! پرسیدم چرا او شکایت نمی کند؟! گفتند: او می گوید بنده خدا هرکسی بوده حتما نیاز داشته است، من حلالش می کنم. من هم با تاکید گفتم: من دزد را پیدا کرده ام، منتها به او فرصت می دهم تا توبه کند اگر پول هایی را که برداشته به صاحبانش برگرداند من هم قول می دهم که این موضوع را مثل یک راز نگهدارم! روز بعد هر سه نفر آمدند و گفتند کسی که پول هایمان را برده بود آورده و سرجایش گذاشته است.
که با کیسه ای برپشت، از خانه رسول خدا بیرون آمد، پرسیدند ابوذر چه بر پشت می بری؟ گفت: پیامبر را! دشمنان خندیدند، گفتند: محمد می گفت راستگو تر از ابوذر روی زمین نیست! همگان شاهد باشید، این ابوذر است که در روز روشن دروغ می گوید: ما را به مسخرگی گرفته است!
وقتی که ابودر از محاصره خارچ شد، پیامبر از پیاده کرد، پیامبر صلی الله علیه و آله از او پرسید اباذر چگونه جرات کردی راست بگویی؟! نترسیدی جانم به خطر بیفتد؟ ابوذر گفت: جانم به فدای شما، به گفته شما اعتماد دارم که فرمودی النجات فی الصدق، نجات در راست گویی است. رسول گرامى اسلام صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: آسمان سایه نینداخت و زمین بر نداشت صاحب لهجه اى كه راستگوتر از ابوذر باشد.
و این آیه مصداقش را نشان داد: وَجَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ یفْقَهُوهُ وَفِی آذَانِهِمْ وَقْرًا(الإسراء/46) (و بر دل هایشان پوشش هایی، تا آن را نفهمند؛ و در گوش هایشان سنگینی) پندهاى جاویدان: ص 125.
ای مردم امیرالمومنین علیه السلام جنب الله است یعنی به خدابسیار نزدیک است.خداوند در کتاب خود، از زبان کسی که با علی علیه السلام مخالفت کرده، می فرماید: افسوس که در مورد جنب الله کوتاهی کردم.
چگونه می توانیم خود را شیعه امیر المومنین علیه السلام بدانیم، شاید درک درستی از تشیع نداریم؛ درست مثل کسی هستیم که وقتی در رشته تجربی دیپلم گرفته است؛ خودش را پزشک می داند!
بسیاری از مشکلات ما به همین خود شیفتگی برمی گردد، با دو رکعت نماز و یک ماه روزه گرفتن و انتخاب حجاب که به فلسفه این اعمال و رفتار ها نا آگاه هستیم، خیلی مغروریم که ما شیعه، و ازمابهتران هستیم.
اگر هر روز یکی از ویژگی های شیعه را که در وجود اهلبیت خود نمایی می کند را برای خود درس قرار می دادیم، همانگونه که برای تندرستی دنبال روشهای سنتی و غیره هستیم؛ شاید وضع و حالمان تغییر می کرد.
خداوند از من درباره علی علیه السلام پیمانی گرفته است، (خداوند ابتدا سربسته و به طور مجمل عهد را از پیامبر صلی الله علیه و آله گرفت) به خدا عرض کردم: خدایا این پیمان را برای من بیان کن، خداوند فرمود: همانا علی پرچم هدایت و پیشوای دوستان من و نور کسانی است که مرا اطاعت می کنند و او همان کلمه ای است که من به متّقین الزام کردم، کسی که او را دوست داشته باشد، مرا دوست دارد و کسی که او را اطاعت کند، مرا اطاعت کرده است.[1] 1- پرچم هدایت خدا وند چه بسیار بر بندگانش منت گذارده است، وجود مقدسی چون امیرالمونین که دیگر هیچ مادری نخواهد زایید را به عنوان راهبر و هادی قرار داد. وجودی که مانند نور افکن شبهای تاریک را روشن می کند و راه را نشان می دهد. وجود بزرگی که همانند فانوس دریایی در دریای مواج گمشدگان را به ساحل امن می خواند. علی علیه السلام وجودش پرچم هدایت است و کسانی که راه حق و حقیقت را گم کرده اند باید به دنبال او حرکت کنند. 2 - پیشوای دوستان خدا 3-و نور کسانی که خدا را اطاعت می کنند
آیا ما را شیعه می توان نامید؟ کدامین عمل ما به رفتار و روش و منش حضرت شباهت دارد؟! واقعا اگر کمترین شباهت را به ایشان نداریم ظلم بزرگی است که خود را شیعه بنامیم! باید بگوییم ما دوستان دوستان شیعیانت هستیم! شیعه بودن به این است که دنبال علی علیه السلام حرکت کنیم و علی علیه السلام در علم، تقوی، امانت، شجاعت، بی اعتنایی به دنیا و.. . پیشوای ما باشد. علی علیه السلام مانند نوری است که همه به سوی او حرکت می کنند، چون نور جاذبه دارد و افراد را به سوی خود جذب می کند. متأسّفانه پیوندهای بسیاری از افراد به آن حضرت، پیوند محبّت و توسّل و حاجت است، نه امام و مأموم و راهنما و راهبر، در حالی که نور وجود او باید تمام کسانی که خدا را اطاعت می کنند به سوی خود جلب کند و در زندگی از او الگو بگیرند. 4- علی علیه السلام کلمه ای است که خداوند به مؤمنین الزام کرد.
دخترم مهریه برای معامله نیست! بلکه هدیه ای از طرف همسر است که خداوند قرار داده است! از قرآن برایت شواهدی می اورم که بیشتر بدانی و فکر نکنی که اگر زیاد باشد بیشتر خوشبخت خواهی شد!
دخترم از مهریه حضرت زهرا علیهالسلام خبر داری ؟! مهریه اش را آمرزش امت پدرش قرار داد!
دخترم فکر نکنی مهریه زیاد برات شخصیت می اره و از اینکه مهریه ات 14 سکه است شرمنده دوستانت بشی! اولین صفت مهریه قرآنی بر طرف کننده ی مشکل اشتغال داماد است آن هم به صورت دراز مدت. زمانی که شعیب علیه السلام به موسی علیه السلام پیشنهاد دامادی دادند، ایشان فاقد شغل بودند.اما نوع مهریه مشکل موسی علیه السلام را حل کرد.
دلیل مطلب این آیه است:« قَالَ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُنكِحَكَ إِحْدَى ابْنَتَيَّ وَمَا أُرِيدُ هَاتَيْنِ عَلَى أَن تَأْجُرَنِي ثَمَانِيَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْرًا فَمِنْ عِندِكَ أَنْ أَشُقَّ عَلَيْكَ سَتَجِدُنِي إِن شَاء اللَّهُ مِنَ الصَّالِحِينَ:شعيب گفت من مى خواهم يكى از اين دو دختر خود را كه مشاهده مى كنى به نكاح تو در آورم به اين شرط كه هشت سال براى من كار كنى و اگر ده سال را تمام گردانى اختيار با تو است و نمى خواهم بر تو سخت گيرم و مرا ان شاء الله از درستكاران خواهى يافت »25/قصص
همانطوری که ملاحظه می شود شعیب علیه السلام پیشنهاد می کند موسی علیه السلام هشت سال اجیر او باشد و این به معنی حل شدن مشکل اشتغال موسی علیه السلام است.
صفت دوم مهریه قرآنی این است که حل کننده مشکل مسکن داماد است.زمانی که کسی را به عنوان اجیر استخدام می کنند برعهده کارفرماست که مسکن اجیر شده را تامین کند.این رسم الان هم در مناطق روستایی حاکم است.طبق این رسم شعیب علیه السلام مسکن موسی علیه السلام را تامین کردند.چون مهریه او را هشت سال چوپانی قرار داده بود.
صفت سوم عدم تحمیل مهریه بر داماد است.شعیب علیه السلام داماد خودش را در انتخاب مدت هشت سال و یا ده سال آزاد گذاشت.«.. تَأْجُرَنِي ثَمَانِيَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْرًا فَمِنْ عِندِكَ وَمَا أُرِيدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَيْكَ...: … به اين شرط كه هشت سال براى من كار كنى و اگر ده سال را تمام گردانى اختيار با تو است و نمى خواهم بر تو سخت گيرم..»
صفت چهارم مهریه قرآنی متناسب بودن آن با شرایط داماد است.زمانی که موسی علیه السلام وارد مدین شدند از جهت مادی در حد صفر بودند ولی از جهت توانایی جسمی و اخلاقی شرایط فوق العاده ی داشتند.«القوی الامین» بودند.مهریه ی تعیین شده با شرایط گفته شده دارای سنخیت بود.لذا امکان پرداخت آن برای ایشان فراهم بود.
صفت پنجم مهریه قرآنی این است که داماد برای پرداخت کردنش هم حال دارد ،هم توان دارد و هم وقت دارد.توانش را دارد چون «القوی الامین» است. وقتش را دارد چون جوان است.حالش را دارد چون مهریه زنش حل کننده مشکلات اوست.
موارد مذکور گوشه ی از معارف قرآن بود که اگر این ها در جامعه ما اجرا شود، قطعا بسیاری از مشکلات حل خواهد شد.این اوصاف مهریه ی قرانی بود که اصلا قابل قیاس با مهریه ی ایرانی نیست.
ازدواج قرآنی آرامش بخش بودن آن است.این مطلب را می توان به راحتی از آیه 21 /روم به دست آورد:«… وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْكُنُوا إِلَيْهَا... و از نشانه هاى او اينكه از نوع خودتان همسرانى براى شما آفريد تا بدانها آرام گيريد.» نکته جالب اینکه خداوند در مورد شب هم عنوان آرامش بخش بودن را به کار می برد.یعنی همان طوری که خواب شبانه موجب آرامش انسان می شود، ازدواج هم چنین خاصیتی دارد.
همان طوری که لازمه کامل شدن بیست و چهار ساعت متحد بودن شب و روز است، لازمه رسیدن انسان ها به آرامش کامل، ازدواج است.
چون مرد برخی اوصافی دارد که زن فاقد آن است و بر عکس زن هم اوصافی دارد که مرد فاقد آن هاست.
زمانی که ازدواج صورت گرفت، هر کدام از مرد و زن نقص طرف مقابل را برطرف می کنند لذا این امر
موجبات آرامش زوجین را فراهم می کند.
به قول استاد مطهری :مرد دوست دارد محبت کند ولی زن دوست دارد مورد توجه قرار گیرد، مرد
عاشق بودن را دوست دارد ولی زن معشوق شدن را دوست دارد.
صفت دوم:
ازدواج قرآنی مودت آور بودن آن است. مودت یعنی ابراز محبت توام با عمل .زمانی که انسان ادعای دوست داشتن کسی را دارد، باید در عمل هم این ادعا را ثابت کند که به آن مودت می گویند.
این صفت را هم می شود از آیه 21 / روم به دست آورد…« وَجَعَلَ بَيْنَكُم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ …. و ميانتان دوستى و رحمت نهاد آرى در اين نعمت براى مردمى كه مىانديشند قطعا نشانه هايى است »نکته جالب اینکه رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم در قبال زحمات 23 ساله خود از امت اسلامی طلب مودت برای اهل بیت خود می کند و این امر ارزش مودت را می رساند که خداوند آن را در ازدواج قرار داده است.
صفت سوم:
ازدواج قرانی رحمت آور بودن آن است که در آیه بالا عنوان شده است.رحمت یعنی در حق هم رحم کردن که بهترین مثال آن را در روابط والدین با فرزندان می شود دید.
ابراز دوست داشتن والدین نسبت به فرزندان خود اولا بی منت است ثانیا توام با عمل است.
این رفتار باید در میان زوجین هم حاکم باشد که متاسفانه گاهی فراموش می شود.
و در رابطه با رحمت سه نکته جالب توجه داریم .اول اینکه خداوند رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم را به عنوان رحمه للعالمین معرفی می کنند و دوم اینکه خداوند رحمت را بر خودش واجب کرده و سوم اینکه ناامیدی از رحمت خود را نشانه کفر دانسته است.حال خداوند این رحمت را در ازدواج قرار داده است.
صفت چهارم:
ازدواج قرآنی جلب کردن فضل الهی است.ازدواج نزد خداوند به قدری دارای ارزش است که خداوند خودش هزینه آن را بر عهده گرفته است.این مطلب را می شود از آیه 32 /نور استفاده کرد«وَأَنكِحُوا الْأَيَامَى مِنكُمْ وَالصَّالِحِينَ مِنْ عِبَادِكُمْ وَإِمَائِكُمْ إِن يَكُونُوا فُقَرَاء يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ: به همسران خود و غلامان و كنيزان درستكارتان را همسر دهيد اگر تنگدستند خداوند آنان را از فضل خويش بى نياز خواهد كرد و خدا گشايشگر داناست »
و مطلب اخر اینکه فضل الهی با معیار های بشر قابل فهم نیست. در اهمیت فضل الهی همین قدر بس که زمانی که وزیر سلیمان علیه السلام تخت بلقیس را از سبا به بیت المقدس در یک چشم بر هم زدنی ،آورد، سلیمان علیه السلام گفت:« هذا من فضل ربی» بله عزیزان فضل الهی بافتنی نیست بلکه یافتنی است که ازدواج یکی از راه های کسب آن است. موارد عنوان شده تنها گوشه ی از اوصاف ازدواج قرآنی بود که ان شالله در آینده تکمیل خواهد شد.
اگر برای هر لحظه از زندگی روی کره خاکی بخواهیم برنامه و دستورالعمل داشته باشیم، که در وانفسای روزگار گرفتار نشویم، باید به بهترین الگویی که خداوند از زندگی بهترین بشر برایمان اهدا کرده به چسبیم.
اگر می خواهیم در ازدواجمان بعد اندک زمان کوتاه که هنوز نقل و آثار تزیینات شب عروسی به در و دیوار اتاقمان باقی مانده، به طلاق فکر نکنیم، بیایید قبل از ازدواج یک دوره برنامه از خواستگاری تا ازدواج بهترین گزینه های عالم را مرور کنیم.
بسیار افسرده و اندوهگین بود، دائما نگران دخترش که مبادا در مدرسه غش کند. می گفت من باعث مشکلات این بچه بی گناه شده ام! باز گفت: وقتی باردار شدم، چون ناخواسته بود، تلاش کردم که سقط شود، هرچه که لازم بود خوردم و هر وزنه سنگینی را بلند کردم، انگار که کودکم با دست های کوچکش به من چسبیده بود و التماس می کرد که من حق زندگی دارم، به چه جرمی مرا از این حق نا امید می کنی، خلاصه سقط نشد که نشد! با تعجب پرسیدم یعنی شمای طلبه هم از این کارها کردی؟! گفت: آن زمان دائما تبلیغ می کردند فقط دوتا فرزند کافیه، من هم که دوتا داشتم یک دختر و یک پسر؛ از طرفی دبیر بودم و مشغول کار در بیرون از منزل. و حالا این بچه هر روز دچار یک مشکلی می شود، معده اش قدرت جذب غذا ندارد، و در مدرسه غش می کند. دائما در حال مداوا بودند، تا زمانی که به سن بلوغ رسید؛ صورت و سرش رشد کرد ولی بقیه اندامش کوچک ماند. دختری سرشار از هوش و استعداد! مادر با دیدن فرزندی که خود را باعث بیماری او می دانست روز به روز افسرده تر می شد!
گفتم: مگر شما خودت خواسته بودی که بدنیا بیایی، از فرزندت توقع داشتی که از تو اجازه بگیرد!؟
مگر قرآن را نخوانده ای که سفارش می کند، اگر ایمان دارید؛ نباید علاوه گناهان زیر فرزندان خود را بکشید!
يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذَا جَاءَكَ الْمُؤْمِنَاتُ يُبَايِعْنَكَ عَلَى أَنْ لَا يُشْرِكْنَ بِاللَّهِ شَيْئًا وَلَا يَسْرِقْنَ وَلَا يَزْنِينَ وَلَا يَقْتُلْنَ أَوْلَادَهُنَّ وَلَا يَأْتِينَ بِبُهْتَانٍ يَفْتَرِينَهُ بَيْنَ أَيْدِيهِنَّ وَأَرْجُلِهِنَّ وَلَا يَعْصِينَكَ فِي مَعْرُوفٍ فَبَايِعْهُنَّ وَاسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴿۱۲﴾ممتحنه اى پيامبر چون زنان باايمان نزد تو آيند كه [با اين شرط] با تو بيعت كنند كه چيزى را با خدا شريك نسازند و دزدى نكنند و زنا نكنند و فرزندان خود را نكشند و بچه هاى حرامزاده پيش دست و پاى خود را با بهتان [و حيله] به شوهر نبندند و در [كار] نيك از تو نافرمانى نكنند با آنان بيعت كن و از خدا براى آنان آمرزش بخواه زيرا خداوند آمرزنده مهربان است .
وقتی از حرام بودن موسیقی مطرب می گفتی، او را معیار حلال بودن معرفی می کردند. وقتی از رقاصی نهی می کردی باز هم انگشت ها بسوی او نشانه می رفت. چرا ؟! چون خواهر شهید بود! چون خواهر طلبه بود! چون شوهر خواهرش سپاهی بود! نسبت های خوشنام مقدسی که در نظام اسلامی جایگاه داشت، را با خود یدک می کشید. و اصلا حرمت این نسبت ها را رعایت نمی کرد، در عروسی فامیل و دوست، یک ضبط کوچک را به گردنش می آویخت و رقاص میدان بود، در زمانه ای که خانواده ها امکانات پخش موسیقی را نداشتند! تا اینکه در یک تصادف که به هیچ یک از مسافران صدمه ای نرسید حتی به کوچک ترین عضو که کودک چند ماهه ای بود! اما متاسفانه این رقاص جاهل مقصر یا قاصر، از دوپا فلج شد و برای همیشه ویلچر نشین شد. زیرا این پاها، طلبه، شهید و پاسدار را بدنام می کرد! اگر ما از نعمت هایی که خداوند به رایگان در اختیارمان قرار داده شاکر نباشیم، علاوه که آن نعمت افزایش نخواهد یافت بلکه گرفتار عذابی شدید خواهیم شد.
از سوی دیگر خداوندمهربان است و دوست ندارد پرونده بندگان خوبش بیش از این آلوده شود، بنابراین نعمت را می گیرد. وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ ۖ وَلَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ، ابراهیم7و (باز به خاطر آرید) وقتی که خدا اعلام فرمود که شما بندگان اگر شکر نعمت به جای آرید بر نعمت شما میافزایم و اگر کفران کنید عذاب من بسیار سخت است.
خیلی برام جذاب بود، وقتی می دیدم که بیشتر همکلاسی هایم یا دکتر جراح قلب است یا عضو هیئت علمی دانشگاه است یا دبیر دبیرستان است! یک روز که با دخترخانم جوانی، کنار هم در اتوبوس هم سفر شدیم. برای شرکت در امتحانات غیر حضوری به قم می رفتم، متوجه شدم که هم سفر جوانم کتابی را مطالعه می کند که همان کتابی است که من می خوانم! برایم سوال شد، پرسیدم، شما هم در این درس امتحان دارید؟! باب آشنایی ما شروع شود. گفت: همزمان با شرکت در آزمون پزشکی در آزمون حوزه هم شرکت کردم، چون علاقه دارم به دروس حوزوی و معتقدم هرکسی در هر رشته ای لازم است که این دروس را بخواند؛ چون سایر علوم برای ظواهر زندگی و مادیات است، اما این درس برای جلای روح است! و اکنون هم تصمیم دارم دروس حوزه را تا آخرش ادامه بدهم. و گفت: ما خانوادگی در حال تحصیل حوزه هستیم، مادرم، خوهرانم، هر کدام هم از تحصیلات کلاسیک بهرمند هستند ولی این دروس را برای آدم شدن و تربیت دلمان می خوانیم نه برای اشتغال! آن زمان در دوره سطح یک جامعه الزهرا مشغول بودیم، به او پیشنهاد دادم، این دوره ما در حال اتمام است و برای غیر حضوری ها ادامه تحصیل ندارند؛ بیا برویم پیش مدیر آموزش و بخواهیم که برای ما سطح دو بگذارند. او هم پذیرفت باهم نامه ای تنظیم کردیم و به بخش آموزش دادیم و اینگونه شد که همچنان در حوزه ادامه تحصیل دادیم!
در سطح سه با همکلاسی که جراح قلب بود و خیلی هم موفق، می گفت: بعد از کار مطب ساعت 9 تا 10 شب کلاس تفسیر دارم!
این آشنایی ها مرا به یاد میرزا جهانگیر خان قشقایی انداخت، خانی که وقتی سیم تارش شکست، از پیرمردی که کنار در حوزه ای نشسته بود، آدرس تعمیر تار را خواست. پیرمرد گفت: برو داخل حوزه تار دلت را تعمیر کن. ومیرزا جهانگیر خان شد استاد علوم حوزوی!
دیدم چه زیبا به آیه لولا نفر من کل فرقه عمل می کنند. این خانم جوان آدرس بیمارستان محل کارش را داد که هر وقت نیاز داشتم سری بهش بزنم.
خاله داماد به عروس گفت: باید برقصی، عروس حیا کرد گفت: بلد نیستم برقصم . خاله که دلخور بود چرا داماد که پسر خواهرش بود، دختر او را نگرفته است، با تمسخر گفت: مادرت اشتباه کرده است دختر بی عرضه اش را فروخته است! خانم طلبه ای که حضور داشت، رو کرد به خاله گفت: عروس حیا کرد به شما که بزرگتری نگفت رقصش مخصوص است! همه مهمانان و خاله چشمشان گرد شده بود، رقصش مخصوص است، یعنی چی؟ خانم طلبه گفت: عروس فقط برای آقای داماد می رقصد و فقط مجاز است که برای شوهرش برقصد نه شماها! فتوای مراجع برای رقص زن http://www.shia-news.com/fa/news/
از دست دادن با مهمانان مرد نامحرم امتناع کرد، همه هاج و واج مانده بودند که چرا بی حرمتی کرده است! گفت: شما نامحرم هستید و طبق فرمان خداوند حق ندارم با شما دست بدهم، و اگر این کار را انجام دهم به خدا و رسولش بی احترامی کرده ام، یک طلبه هرگز این اشتباه را مرتکب نمی شود! احترام من به شما در حد خوش آمد گویی و پذیرایی گرم و با کرامت است. بعضی ها متوجه شدند که کار درستی است، یکی از مردان نامرد گفت حالا که قرار است شما به من دست ندهی، من هم اجازه نمی دهم همسرم با شوهر شما دست بدهد؛ گفتم آفرین بر شما تازه شما داری به آیه قوا انفسکم و اهلیکم نارا عمل می کنی!
سطح سه فلسفه را گرفت، بسیار توانمند در تدریس، وضع مالی زندگی زیر متوسط، با همسری طلبه، خانه استیجاری.
مدرسه هم به استاد فلسفه و منطق به شدت نیازمند، پیشنهاد استادی را نپذیرفت، پرسیدم چرا!
گفت: اگر می بینی حجابم و رفتارم مطابق شرع است، همه به خاطر این است که در تمام دوران کودکی و نوجوانی خودت تربیت ما را به عهده گرفتی، به دست مربی مهد کودک و غیره نسپردی و لجظه به لجظه رشدمان را درصد کرده ای.
اکنون من هم از مادری چون تو آموخته ام که مهمترین وظیفه ام تربیت است، در مرحله بعد اگر فرصتی بود برای دیگران وقت خواهم گذاشت.
ای کسانی که ایمان آوردهاید، خود را با خانواده خویش از آتش دوزخ نگاه دارید چنان آتشی که مردم (دلسخت کافر) و سنگ (خارا) آتشافروز اوست و بر آن دوزخ فرشتگانی بسیار درشتخو و دلسخت مأمورند که هرگز نافرمانی خدا را (در اجرای قهر و غضب حق) نخواهند کرد و آنچه به آنها حکم شود انجام دهند.
و بعد از آن«وَاَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الاَقرَبينَ وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤمِنينَ» 214 شعرا، [خويشاوندان نزديكت را انذار كن و بال و پر خود را براي مؤمناني كه از تو پيروي ميكنند بگستران] را فرموده است . بعد از آن مرحله الناس می رسد.
وقتی پیشنهاد ورود به حوزه را به دختر دادم،گفت: من رشته ام ریاضی است و طرح های زیادی برای جشنواره خوارزمی دارم؛ اگر بیام حوزه آن فرمول هایی که کشف کردم، عبث می شود!
گفتم: افراد زیادی هستند که از این فرمول ها کشف می کنند، اما این طلبگی است که در غربت مانده است.
اولا، خداوند در قرآن به طلبگی سفارش کرده است، و ما کان المؤمنون لینفروا کافة فلولا نفر من کل فرقة منهم طائفة لیتفقهوا فى الدین .1122 توبه، شما را چه شده که برای کار های فرهنگی بسیج نمی شوید از هر گروهی یک نفر باید به این مهم بپردازد.
دوم، در هیچ جای قرآن به پزشکی و مهندسی سفارش نکرده است.
چون از خلقت بشر، انسان ها به صورت خود جوش پزشکی و مهندسی را پیگیر بوده است.
وقتی بقایای انسان های شهر سوخته که سابقه چندین هزار ساله دارد، روی چشم و کاسه سرشان اثر جراحی وجود دارد و یا اهرام مصر از مهندسی عجیبی برخوردار است؛ معلوم می شود که این حرفه ها و مهارت را خداوند در انسان به ودیعه قرار داده است.
سوم، خصوصا اگر در کشور دکتر و مهندس کم باشد می توان از خارج استخدام کرد، ولی برای حفظ ارزش های دین و انتشار آن نمی توان از خارج طلبه استخدام کنیم!
چهارم، با توجه به روحیه شما، اگر دانشگاه بروی هر استادی که خلاف شرع حرفی بگوید، تو ساکت نمی مانی؛ و آن ها هم حتما در برابر اعتراض تو عکس العمل نشان خوهند داد!
پنجم، اگر می خواهی با دانشجویان در ارتباط باشی و هدایت گری کنی، با تحصیلات حوزه وارد دانشگاه شو و به عنوان استاد کار کن و دانشجویان را هدایت کن.
اتفاقا بعد سطح سه در رشته فلسفه از دانشگاه برای تدریس دعوت شد، نپذیرفت؛ گفت: اگر کلاس خصوص دانشجویان دختر باشد حاضرم اما در کلاس مختلط معذورم.
پرسیدم چرا گفت: باید در حین تدریس با چهره ای گشاده و گاهی لبخند تدریس کنم، اگر مردان باشند جایز نیست که لبخند بزنم!
یعنی چی خودم را بشناسم، من که مشخصات شناسنامه ام را حفظم!
منظور شناسایی عارفانه است، من باید خودم عارفانه بشناسم.
از کجا آمده ام، چه کسی مرا آورده است!؟ به کجا خواهم رفت؟!
خب اینکه کاری نداره، بخواهی برایش دنبال علم بروی؟!
همه میدونن که از طریق پدر مادرشون بدنیا آمده اند و یک روز هم بعد از صد و بیست سال می میریم!
گفتم نشد نمی خواهی با ما راه بیایی، چرا مثل بچه تنبل ها زیر آبی جواب می دهی.
اینکه باید اول خودمان را بشناسیم تا بتونیم خدا را بشناسیم، یعنی بدانیم که وجود من در هستی نبود، خداوند مرا آفرید؛ بماند که مراحل آفرینشم ،وارد آن مقوله نمی شوم.
و اکنون هم هر لحظه و آنی در حال آفرینش من هست!
باز هم که حرف های فلسفی زدی، یعنی چه که در حال آفرینش توست!؟
مگر چند بار خلقت می کند؟!
با قرآن جوابم را دادم، «کُلُّ یَوم هُوَ فِى شَأن» الرحمن؛ در هر لحظه در کاری است .من از لحظه کودکی تا این سن چه تغییراتی داشته ام، و هر لحظه و ثانیه نفس می کشم، و تمام سلول های بدنم در فعل و انفعال است!
من در آفرینش مستمر پروردگارم دائما و آن به آن با خدا هستم، پس چگونه او را فراموش کنم که خودش گفته نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريد16 ق، از رگ گردن به من نزدیکتر است.
اینگونه نیست و نبوده که خداوند یک روزی مرا آفریده باشد و بعد در گوشه ای تماشا کند!
وقتی دانستم که همه چیز من در ید قدرت لایزال اوست، بنابراین او را کمی شناخته ام!
یه فامیل بهم ریخته بودند، همه با هم قهر کرده بودند.
سرموضوعات بی اهمیت دنیایی، حالا اگر موضوع اعتقادی بود، ارزش داشت که بگویند نتونستیم با هم کنار بیاییم!
اما مسائلی مثل اینکه تو نیامدی دیدن من که بیمار بودم یا عید را تبریک نگفتی و از از این حرف و نقلها؛
که از طرف خانم ها به آقایون هم منتقل می شود و کم کم یک گلاف صد تا گره را می بافند که هیچ رمال
و حکیمی هم قدرت باز کردن ندارد.
همه این مشکلات به خاطر دوری از قرآن و اهل بیت است.
خداوند می فرماید: وَالْکَاظِمِینَ الْغَیْظَ وَالْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ ۗ وَاللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ آل عمران 134
در این آیه به کسی که از طرف فامیل و همسایه دینی دچار ظلم شده است سه دستور می دهد که بدهکارتر
می شوی و مسئولیت بیشتری پیدا می کنی.
اول اینکه چون به تو ظلم شده باید الْکَاظِمِینَ الْغَیْظَ کنی غضبت را کنترل کنی، با تغییر محل و
نوشیدن آب خنک و یاد خدا کردن مثل ذکر و نشستن روی زمین، اگر فامیل محرم است لمس کردن
و بغل کردن.
دوم باید او را ببخشی و کینه ای از او در دلت نگه نداری، الْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ باشی با دعا در حق او
که خدایا اورا ببخش.
سوم باید به او احسان کنی، با هدیه ای و یا دعوت از او به خانه ات. وَاللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ
یه روز همسایه با من برخورد بدی کرد و در ادامه قهر کرد، پدر شوهرم از ولایت آمده بود با سوغات فراوان.
از سوغاتی ها توی یه سینی بزرگ گذاشتم از همه چیز ،کره محلی و کشک و ماست کیسه ای و نان تنوری…. غیره
بردم در خانه همسایه، وقتی من را با سینی سوغاتی دید خیلی خوشحال شد و از آن تاریخ به بعد دوستی و
همسایگی مان تداوم پیدا کرد.
اتحاد بین فامیل و همسایگان یکی از نعمت های الهی می باشد که در فرهنگ دین اسلام بسیار سفارش شده است، از امام حسن علیه السلام روایت داریم که مادرم زهرا شب تا صبح برای همسایگان دعا کرد، پرسیدم مادر پس خودمان را کی دعا می کنی ؟فرمود فرزندم اول جار ثم الدار.
هر روز همه را در حیاط جمع می کرد، و با هیجان تعریف می کرد، از همسرش که چقدر خوش تیپ است و دو تا پسرش که چقدر باهوش هستند. و ماشین مدل بالایی که دارند، ویلاهایی که در شمال دارند و هر سال چند سفر اروپایی می روند! رئیس تیمارستان از کار تکراری زن جوان تعجب کرده بود! علت این تکرا ها و سخن ها چیست؟
تشخیص سونوگرافی دختر بود، خانواده شوهر عزادار شدند؛ سفارش پشت سفارش و نصیحت پشت نصیحت که بچه را سقط کن! مادر حاضر نشد، برای بار دوم رفتند سونگرافی، این بار چشم هاشون روشن شد؛ وای خدایا بچه پسره! مادر باردار این بار عزیز شده بود، بچه که بدنیا آمد، ناقص بود، لب شکری و بدون کام! دوباره شروع شد، بچه را گرسنه نگه دارید تا تمام کنه! عروس بعدی خانواده بار دار شد، سر سفره نشستند؛ مادر شوهر خواهر شوهرها می پرسند؟
زن داداش نتیجه سونگرافی چی بود؟
عروس باردار با ناز، چی می خواد باشه؛ مادر سالم، بچه طبیعی سالم پسر! تا زمان بدنیا آمدن کودک این حرف نقل ها ادامه داشت. بچه بدنیا آمد، درست عین پسر عمویش ناقص با شکاف دهان و بدون کام! مادر شوهر این بار به عروس دوم زورش رسید کودک را گرسنه نگاه داشتند تا تلف شد. در حالیکه این گونه نقص ها درمان دارد.
آزار مومن در اسلام گناه است و به طور کلی شکستن دل انسان مومن که به تعبیر روایات، احترام او از کعبه بیشتر است، دارای آثار وضعی و جانبی فراوانی است و دلی که شکست به سادگی التیام نمی یابد و جبران آن دشوار است،
در حدیث آمده است که خداوند می فرماید:(” انا عند المنکسره قلوبهم"؛ من همدم قلب های شکسته هستم)، یعنی انسان دل شکسته در پیشگاه خداوند دارای جایگاه ویژه ای است و مورد توجه خداوند می باشد و دعا و نفرین انسان دل شکسته خیلی زود اثر می بخشد.
شکستن دل انسان و ناراحت کردن او از گناهانی است که دارای عواقب بدی است و باید خیلی سریع از آن توبه کرد و در این مورد فقط پشیمان شدن و طلب آمرزش از خداوند کافی نیست بلکه باید به نحوی دل آن فرد را به دست آورد و او را از خود راضی و خشنود نمود و با عذرخواهی و جبران کردن به وسیله ی احسان و یا هدیه ای و یا کلمات دلنشیتی اندوه و گرفتگی را از آن فرد برطرف نمود چون دل شکستن آثار بدی به دنبال دارد و شکستگی او در اعمال و زندگی و آسایش ما تاثیر منفی دارد و ار جبران نشود، علاوه بر ناخشنودی الهی، عذاب اخروی را در پی دارد.
دیگر اینکه خلقت انسان ها در دست خداوند است، و سالم و یا ناقص بودن و پسر یا دختر بودن بدست افراد نیست که دیگران آن را امتیازی برای خود بدانند!
خودش را سرزنش می کرد، می گفت کاش پسرم شهید شده بود. کمتر غصه می خوردم، دلم خوش می شد که پیش خدا اجری دارم، این جور مردن، نفله شدنه. قرار بود پسرش بره سربازی، تو بحران جنگ بود، به هر دری زد که معافیت بگیره نشد، آخرین تیرش را توی ترکش گذاشت و این دفعه حقه اش گرفت. جوون بیچاره دهانش عین پیرمردها شده بود، یه دونه هم دندون توی دهنش نبود. برده بود پیش دندان پزشک، دکتر هم نامردی نکرده بود همه را از دم کشیده بود. وقتی برگه معافیتش را گرفتند خوشحال شدند و خواستند یه جشن و سوری بگیرند. توی باغشون درخت گردوی بزرگی بود، جوون بیچاره که از مرگ گریزان بود، رفت بالای درخت تا چند تا گردو برای مهمونا بچینه؛ که ناگهان خودش چیده شد و با سر از درخت افتاد و در دم جان سپرد. مهمانی تبدیل به عزا شد، و حالا پدر و مادرش افسوس می خوردند که کاش پسرشان شهید شده بود. در حالیکه شهادت یک انتخاب است نه اتفاق!
ترجمه هر جا باشد، مرگ شما را در می یابد، هر چند در برجه ای محکم باشید.
از مرگ فرار می کنیم منتها فرار رو به جلو، یعنی خود را به سوی مرگ می بریم آنهم با سرعت، گاهی شاید حضرت عزرائیل هم تعجب می کند!
عین داستانی که حضرت عزرائیل مردی را با تعجب نگریست، آن مرد به حضرت سلیمان پناه برد و تقاضا کرد او را به مصر بفرستد، بعد فرستادن تاجر به مصر حضرت سلیمان از عزرائیل پرسید چرا به او بد جور نگاه کردی؟
فضای داخل مینی بوس با موسیقی تند و دود سیگار راننده؛ تنها مرد داخل ماشین و بوی ادکلن زنهای مسافر با چهره آرایش کرده و روسری هایی که روی گردنشان مثل جالباسی آویزان بود، در حال تخمه شکستن و گفتن خندیدن بودند، یکی هم وسط ماشین رقاصی می کرد؛ راننده نگون بخت از خود بی خود شده بود؛ و هوش از سرش پریده بود. شیطان را هم خرامان به محفل آلوده به گناه کشانده بود.
ماشین در کمر کش کوه که با درختان سرسبز مانند چتری راه را پوشانده بود، جاده را می شکافت و جلو می رفت، قرار بود به باغ بروند و روز خوشی را سپری کنند. که در کنار دامنه کوه زن بینوا گاوش را از چرا به خانه می برد. زن همه کاره زندگی بود، اگر شوهرش کارگری می کرد، او باید از سرکارگر مزدش را می گرفت! دوتا فرزند داشت یک دختر و یک پسر. زنی سید از اولاد حضرت زهرا سلام الله علیها. راننده در آن فضای آلوده ماشین که با شیاطین انس هم نشین شده بود، هوس کرد، که دمی با این زن زحمت کش سربسر بگذارد و او را بترساند تا تفریحی شود برای مسافران سرمست از گناه! روکرد به زنهای شنگول و منگول گفت: تماشاکنید، باهاش چکار می کنم! فرمان را به طرف گاو که از زن جلوتر حرکت می کرد چرخاند، گاو ترسید به طرف وسط جاده دوید.زنها از شادی هورا کشیدند. با دویدن گاو به وسط جاده زن هم بدنبالش رفت، تا گاو را به کناری ببرد. در همان لحظه سرش به ماشین خورد و افتاد وسط جاده. راننده که وضع مالی خوبی داشت، خود را تبرئه کرد که قتل غیر عمد بوده است و شش ماهی را در زندان بسر برد، و بعد هم با پرداخت دیه وجدان خود را آرام کرد. مردم متدین با این کار او دیگر سوار ماشینش نشدند، ولی دیگرانی که حزب اللهی نبودند، از ماشین او استفاده می کردند. که یک روز وقتی از جاده فرعی وارد جاده اصلی می شد با یک تریلی که درست به وسط مینی خورد، تصادف کرد خودش و همه مسافرانش با هم به دیار باقی شتافتند. فقط شش ماه طول کشید، که آنهم مدتی را که در زندان بود؛ همینکه از زندان آزاد شد، به کیفر رسید. شاعر چه زیبا سروده است: خون ناحق پروانه شمع را چندان مجال نداد که شب را سحر کند . خلاصه اینکه معصومین فرموده اند: ثَلَاثُ خِصَالٍ لَا يَمُوتُ صَاحِبُهُنَّ أَبَداً حَتَّى يَرَى وَبَالَهُنَّ الْبَغْيُ وَ قَطِيعَةُ الرَّحِمِ وَ الْيَمِينُ الْكَاذِبَةُ
هر كس داراى سه خصلت باشد تا سزاى آن ها را نبيند هرگز نخواهد مرد: ستمو از خويشاوندان بريدن و قسم دروغ خوردن . خصال شیخ صدوق
زندگی آرام و خوشی داشت، روزگار را با شیرینی سپری می کرد؛ که یکباره آتشی به زندگیش افتاد. هرچه همسرش قسم و آیه آورد که والله بالله من همسر دیگری به غیر از تو ندارم، باورش نشد. این فکر شیطانی از طرف هرکسی بود درست به خال زده بود! گرفتار بیماری افسردگی شد، و این بیماری ادامه پیدا کرد تا سر انجام او را به کام مرگ برد. ماجرا اینگونه شروع شده بود، که مادر و دختر غریبی در همسایگی آن ها ساکن شده بودند، و از طرف همسایه دیگر به این خانم زنگ می زدند و می گفتن که شوهرت با آن دختر ازدواج کرده است. این خبردروغ و شیطانی بقدری در ذهن زن رسوخ کرد بود تا جاییکه وقتی آن دختر بیچاره ازدواج کرده و باردار شده بود، باز هم او را متهم می کردند که هبوی این خانم است. تا اینکه یک روز به دادگاه رفت و شکایت کرد که این ها مزاحم من می شوند و حاضر شده بود تا آزمایش دی ان ای بدهد. خلاصه آتشی را که همسایه به جان زن خوشبخت انداخت و خانه اش را به عزا خانه تبدیل کرد، نوبت او رسید. با یک همسایه سومی که بیوه بود به سوریه رفتند، بعد از برگشتن آن خانم بیوه ادعا کرد که شوهرش مرا به عقد خود در آورده است! درست با آتش همان فتنه خانه اش مشتعل شد، و مردی که قبلا همسایه اش را به عزای زنش گرفتار کرده بود، هرچه تلاش می کرد که درستی حرفش اثبات کند؛ بی فایده بود. و این استرس ها او را هم مثل زن همسایه گرفتار سرطان کرد و قبل از اینکه دومین سالگرد زن بینوا برسد، راهی خانه قبر شد! الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ فتنهگری (آنان) سختتر و فسادش بیشتر از جنگ و کشتار است191 بقره
در این ماجرا چندین گناه مرتکب شدند. - فرض می کنیم که مرد همسایه ازدواج کرده بود آیا باید به همسرش گزارش می دادند، که این عمل فتنه گری است، فتنه ای که بدون تیر و تفنگ منجر به مرگ گردید. - دروغ و تهمتی را به مومن زدن که خود گناهی بزرگ است. - سوء ظن نسبت به مومنین از گناهان کبیره است. - ظلم یکی از گناهانی است که انسان در دنیا به کیفرش مبتلا خواهد شد.
از وقتی که عروس خانواده شد، ارتباط با خانواده شوهر را قطع کرد، بدون هیچ حرف و حدیثی.
بارادار شده بود، و فرزندشان مرده متولد شد، حالا خودش متوجه شده بود یا کسی به یادش آورده بود؛ این حادثه سبب شد که ارتباط را برقرار کند.
فرزندان بعدی را به سلامت بدنیا آورد، باز هم روزهای خوش زندگی او را مغرور کرد، و دوباره قطع ارتباط شروع شد.
وقتی به پسر خانواده گفته می شد که چرا قطع کرده اید؟
می گفت: این انتخاب خود شما بوده و من از او فرزند دارم، نمی توانم زندگی را با دعوا و مرافعه ادامه دهم، من به یک لقمه غذا و یک جای خواب در کنار فرزندانم نیاز دارم!
خلاصه این روش ادامه پیدا کرد، و همه کارهای زندگی مدیریت داخل و بیرون به عهده عروس بود، و مرد خانه هم یکی از افراد به شمار میرفت بدون هیچ گونه حق نظری!
خداوند دید این جوری پرونده عمل این آقای ضعیف مخدوش می شود، در حالیکه در ته قلبش علاقه مند به ارتباط است؛ لذا در اثر یک سکته توانایی حرف زدن از او سلب شد، هماگونه که در دوران توانایی اجازه اظهار عقیده نداشت!
(مردان، سرپرست و نگهبان زنانند، بخاطر برتری هایی که خداوند (از نظر نظام اجتماع) برای بعضی دیگر قرار داده است و بخاطر انفاق هائی که از اموالشان در مورد زنان می کنند .
قوامون: مدیریت خارج منزل است و تدبیر مسایل اجتماعی خانواده در بر می گیرد، که باید یک مرد در نظام خانواده حضور فعال داشته باشد، حالا خانواده دوست ندارد با فامیل همسر رفت وآمد داشته باشد، مرد خودش که می تواند بدون مزاحمت و انتقال مسایل فامیلی با خانواده خود ارتباط داشته باشد.
اگر راه دور است می تواند با نامه با تلفن با اقوام خود صله رحم را برقرار کند که نفعش اول از همه به خودش و خانواده اش می رسد.
سرمایه ای که هیچ هزینه ای ندارد!
همینطور یک خانم، اگر همسرش دوست ندارد با فامیل خانم رفت و آمد داشته باشد، نباید از ارتباط خانم با فامیلش جلوگیری کند، فقط این دو بزرگوار با حفظ رفت و آمد های فامیلی بدون حاشیه سازی صله رحم را انجام دهند.
عضو هیئت علمی صنعتی شریف بود، صاحب کارخانه کولر و یخچال و….چهار تا برادر بودند؛ باهم قرار داشتند که هر ماه یک هفته نوبتی بیایند و مغازه چراغسازی پدر را که دیگر در قید حیاط نبود باز کنند، و چراغ های مردم را تعمیر کنند تا از این را برای پدرشان کسب رحمت کنند. از مادرشون پرسیدند، تو چگار کردی که فرزندانت این هم سپاس گذار تو و پدرشان هستند. مادر گفت: اثر تربیت من نبوده است، این روش پدر بود که پسران این گونه تربیت شدند. وقتی تازه عروس بودم، پدر شوهرم که مرد کهنسالی بود تا حدی همسرم غذا را با قاشق به او می خوراند، این پدر شوهراز من استقبال نمی کرد و من را تحویل نمی گرفت. من از این وضع ناراحت بودم و به همسرم گفتم: از این خانه می روم. شوهرم با کمال احترام کفش هایم را جلوی پایم جفت کرد گفت شما آزاد هستی که هر جا دوست داری بروی؛ ولی این پدر من است و قضیه پدر فرزندی طبق هیچ قانونی از هم گسسته نمی شود؛ ولی شما می توانی همسری بهتر از من داشته باشی. با این سخن همسرم برگشتم و در کنارش زندگی کردم و این نتیجه تربیت اوست . پسر این خانم که استاد دانشگاه بود هیچ وقت حقوقش را از دانشگاه دریافت نمی کرد تا اینکه دانشگاه تصمیم گرفت با حقوق انباشته شده استاد، آزمایشگاهی در دانشگاه تاسیس کنند و نام استاد سر در آن تابلو کنند!
وَقَضَى رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلَاهُمَا فَلَا تَقُلْ لَهُمَا أُفٍّ وَلَا تَنْهَرْهُمَا وَقُلْ لَهُمَا قَوْلًا كَرِيمًا اسرا﴿۲۳﴾ و پروردگار تو مقرر كرد كه جز او را مپرستيد و به پدر و مادر [خود] احسان كنيد اگر يكى از آن دو يا هر دو در كنار تو به سالخوردگى رسيدند به آنها [حتى] اوف مگو و به آنان پرخاش مكن و با آنها سخنى شايسته بگوى (۲۳)
نیکی به پدر و مادر از سنت های خداوند است، که افراد از عمل به این سنت بهرمند می شوند؛ چه مسلمان باشند چه کافر، فقط کافر از فواید دنیوی این سنت بهره می برد ولی مسلمان هم در دنیا و هم در آخرت به فیض می رسد.
چه سرمایه هایی داریم و ثروتمند هستیم اما بلد نیستیم استفاده کنیم!
وقتی توی عزای پدر و مادرشون که در یک تصادف جانشان را است داده بودند، دیدمشون، که با همه فامیل صمیمی شده بودن، و توی همه برنامه ها و جمع های فامیلی شرکت می کردند؛ تعجب کردم.
انگار تا اون زمان زندانی بودند و زنجیر به دست وپاشون بسته بودند! چون توی هیچ کدام از مناسبت های فامیلی حضور نداشتند. و اگر کسی به خونه آنها می رفت پشت در بسته می ماند.
و حالا همه با خودشون می گفتند، این بچه ها تا حالا کجا بودند، چرا سال ها بود با کسی رفت و آمد نداشتن، و حالا افسوس که دیگر دیر شده بود؛ البته برای پدر و مادری که نتوانستند و یا نخواستند با صله رحم، عمری با برکت را میان فرزندان خود روزگار را به خوشی بگذرانند.
از مصلحت عمر افراد بی خبریم، و شاید پیمانه عمرشان به سر رسیده بوده؛ ولی میدانیم که قطع رحم عمر را کوتاه می کند و بلعکس صله رحم عمر را طولانی می کند.
برای اگثر فامیل سخت و غم انگیز بود که به خانه ای قدم بگذارند و سرسفره ماتم آن ها بنشینند، در حالیکه در زمان شادی های اون خونه جایشان خالی بوده است!
امام باقر علیه السلام :هر كس داراى سه خصلت باشد تا سزاى آنها را نبيند هرگز نخواهد مرد
ثَلَاثُ خِصَالٍ لَا يَمُوتُ صَاحِبُهُنَّ أَبَداً حَتَّى يَرَى وَبَالَهُنَّ الْبَغْيُ وَ قَطِيعَةُ الرَّحِمِ وَ الْيَمِينُ الْكَاذِبَةُ هر كس داراى سه خصلت باشد تا سزاى آن ها را نبيند هرگز نخواهد مرد: ستم و از خويشاوندان بريدن و قسم دروغ خوردن .
« خصال شیخ صدوق»
یعنی بخشی از کیفر این گناهان دامن افراد را در دنیا می گیرد.
به یاد حرفهاش افتادم که می گفت: این بیماری کفاره گناه من هست. این بلاییه که خودم به سر خودم آوردم.
فقط یه دختر داشت که هشت ساله بود، و باردار شد. اجازه زندگی به جنین بیچاره نداد و نفسش را قطع کرد. بعد از سقط جنین گرفتار سرطان سینه شد!
خلاصه با همه شیمی درمانی و جراحی های که انجام داد، فایده ای نکرد و از دنیا رفت. بعد از یک سال همسرش ازدواج کرد و حالا خانم جدید یه نوزاد بدنیا آورده بود، همون کودکی که قرار بود او برایش بدنیا بیاره! وَلَا تَقْتُلُوا أَوْلَادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلَاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَإِيَّاكُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ كَانَ خِطْئًا كَبِيرًا 31 اسرا، هرگز فرزندان خود را از ترس فقر به قتل مرسانید (زنده به گور مکنید) که ما رازق آنها و شما هستیم، زیرا این قتل فرزندان بسیار گناه بزرگی است.
از جهت مالی وضعشون عالی بود، نمی دونم درد تنبلی بود، چرا این اشتباه را مرتکب شد؟!
درکنار مسجد الحرام نشسته بودیم، با عباس ابن عبدالمطلب سخن می گفتیم، گروهی از «بنی عبد العزی» هم آنجا بودند. یزیدبن قعنب در حالیکه چشمانش گرد شده بود به عباس گفت : نگاه کن میبینی دیوار کعبه شکافته شد! ای وای نکند دیوار روی آن زن بریزد! براستی او کیست؟ آه نگاه کن وارد کعبه شد! ای وای دیوار کعبه بسته شد!
بیا برویم درب کعبه را باز کنیم! ولی قفل در باز نمیشود! حتما سری دارد و خداوند از سر آن آگاه هست!
براستی آن زن که بود؟
عباس بن عبد المطلب: او فاطمه همسر ابوطالب است و باردار است! در کعبه چه میکند؟ و این خبر در تمام کوچه و خانه های مکه پیچید و اکنون سه روز میشود که چشم به درب کعبه دوختهایم و منتظر خروج فاطمه هستیم!
کعبه و تولد یک کودک در عالم
سرانجام انتظار به پایان رسید و فاطمه با کودک از همان شکاف دیوار که دوباره باز شده بود خارج شد.
همگان به طرف او شتافتند و دور او حلقه زدند و جویای چگونگی حادثه بودند.
فاطمه دختر اسد لب به سخن گشود، هنگام طواف درد وجودم را فرا گرفت، چنگ زدم و پرده کعبه چون دامن خدا را گرفتم و گفتم :پروردگارا من به تو و همه پیامبرانت و کتب آنها ایمان دارم، و گفتار جدم ابراهیم را تصدیق میکنم و به حق کودکی که در شکم دارم ولادت او را برمن آسان گردان.
وارد کعبه شدم و پنج بانو نزد من آمدند، که حوا همسر آدم نبی علیه السلام و ساره همسر ابراهیم خلیل علیه السلام و مادر موسی بن عمران علیه السلام و آسیه و مریم مادر عیسی علیه السلام بود. و به من سلام کردند«السلام علیک یا ولیه الله» زنان بهشتی در برابر من نشستند و با بدنیا آمدن فرزندم او را با ظرف عطری از نقره شستشو دادند.و فرزندم به آن پنج بانو سلام گفت و بعد شهادتین را خواند.
تا اینکه پنج تن از انبیاء الهی وارد کعبه شدند، و فرزندم با دیدن آنها خندید، و آنان بر فرزندم سلام کردند و او را ولی و خلیفه پیامبر نامیدند. آنان حضرت آدم ، نوح، و ابراهیم و موسی و عیسی علیهم السلام بودند،که یکی یکی نوزاد را بوسیدن و سپس رفتند.
وقتی حدیث را براش خواندم، گفتم: حالا متوجه شدی که رسول خدا صلی الله علیه و آله 1500 سال پیش به علم آموزی سفارش کرده است ، کدام علم را می گوید؟ علمی که ریشه تفاخر ، غرور ، ظلم، فریب، اختلاص،را بخشکاند. انسان را آدم کند نه حیوان!!!
پیامبر اکرم(ص): ان الله یطاع بالعلم, و یعبد بالعلم و خیر الدنیا و الاخره مع العلم, و شرالدنیا و الاخره مع الجهل.
هفتادوسومومین تن دوستان صمیمی بودند، خیلی صمیمی دوستانی که هیچ وقت همدیگرراندیدند،هیچ وقت صدای یکدیگررانشنیدند،فقط می شودگفت همدیگرراحس کردند.
دوستانی که هزاران سال بایکدیگرفاصله داشتند،یکی دردنیاصدایش می کرد،یکی درفردوس… کسی بودکه شبیه هیچ کس نبود،اماخودش بود،کسی که آخربه حضرت زینب سلام الله علیهالبیک کفت:آخه عمه سادات داشت دوباره به اسارت درمی آمد،امارفت،رفت تاکربلایی دیگربیافریند،رفت که از ناموس دینش دفاع کند،تا بود فدای فرزندحسین (امام خامنه ای) رفت تامدافع حرم خواهرحسین علیه السلام باشد.
اما آخرهم فرزندحسین (امام زمان (عج)) انتقامش را از خبیثان شیطان صفت مسلمان کش خواهدگرفت.
مانند وهب رفت آخر سالها بودکه از کاروان حسین بازمانده بود .
و باحسین بیعت کرد،بیعتش راهم باسرش تضمین کرد،حسین علیه السلام هم بیعتش را پذیرفت .
مانندبانوی کربلا به اسارت درآمد!با لبی تشنه و مقتدر وعزتمند!مانندقمربنی هاشم،بدون این که بتواندبادست ازخوددفاع کند.مانندحضرت علی اکبرجوان! ومانندسرورشهیدان تنها،درحالی که شمرزمان برروی سینه ستبرپربارجهادگرانه اش نشسته و باخنجری ازجنس سفیانی که ازشمرملعون به ارث داشت، برگلوی مردی زدکه فریاد یا امام مظلوم سرمی داد.
چون بردن نام حسین علیه السلام وقت عطش و اسارت ودادن سرمی چسبد!شایدکه امام علیه السلام خودآنجاحضورداشت و شهیدا او رامی دید،شایدشهدای کربلابربالین اوحاضرشده بودند.حتماشمر زمان ندای درون خبیثش را سرمیداد و می گفت:سربی تنت را چه کسی خواهدگریست … امانه تنهاملت ایران،بلکه جهان از شنیدن، نه تنها اشک بلکه اشک داغ خونین سرازیرمی کردند.صحنه ی عجیب آشنایی بود،شمرباخنجری،لبی خشکیده،خنجرخونین دخترسه ساله چشم انتظارپدر،کربلای فرزندان خامنه ای است…..
پس چون فراغت يافتى به طاعت دركوش و با اشتياق به سوى پروردگارت روى آور
پ ن
به همسرش گفت: تو وقتی آمدی خواستگاری ، به من گفتی طلبه هستی!اما تو هیچ نشانه ای از طلبگی نداری!نه لباس و نه شغلت هیچکدام در مسیر طلبگی نیست.لباست کت و شلوار و شغلت اداره ای هستی.
اگر این گونه باشد من حاضر به ادامه زندگی نیستم.آقای محترم ملبس به لباس طلبگی شد و در محضر خدا به خدمت رسانی به طلاب شد و اکنون از بهترین معاونان آموزش حوزه می باشد.
هیچ وقت از کار و تلاش و کوشش وعبادت فاصله نگیریم پیوسته در تلاش و کار وپشتیبانی با عبادت باشیم.
جزءبیستم سوره قصص آیه 51 وَلَقَدْ وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ ما آيات قرآن را يكى پس از ديگرى براى آنان آورديم شايد متذكر شوند! پ ن
بهش گفتم موهاتو بذار زیر روسری، گفت: چند بار میگی!؟ شنیدم ! گفتم: شاید یادت رفته باشه،ناراحتی از اینکه یادت آوردم؟!گفت آره آدم خسته میشه هی یه چیزو بهش تکرار کنند! گفتم اگر پشت سرت یه چاه باشه وهر لحظه احتمال سقوط داشته باشی ومن ببینم وبهت نگم ، وقتی خودت متوجه شدی که من دیدم و بهت نگفتم از من دلخور نمیشی!؟ گفت چرا دلخور میشدم! گفتم: چرا موهای سرت را میگم ناراحت میش؟! گفت :مگر این چاهه؟ گفتم گناه یه چاهه! هرتکرای بد نیست،بلکه تکرار انسان را از غفلت خارج می کند خصوصا تکرار معروف ها مثل نماز ،حجاب ، امر به معروف ،اذان ،تا فراموش نشود.
وقتی خداوند قول می ده که فرزندانتون رو نکشید روزی آنها به عهده من هست «وَلاَ تَقْتُلُواْ أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ نَّحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَإِيَّاكُم إنَّ قَتْلَهُمْ كَانَ خِطْءًا كَبِيرًا» و از بیم تنگدستى فرزندان خود را نکشید .ماهستیم که به آنها و شما روزى مى بخشیم .آرى ، کشتن آنان همواره خطایى بزرگ است.اسراء﴿ 31 ) باورمان نمی شود، هی اما و اگر میاوریم،می دانی چرا چون خیال می کنیم روزی آنها بدست خودمانه و این ما هستیم که رازق بچه ها هستیم. در حالیکه خداوند برای یک میلیارد کافر چینی روزی می رساند، بوسیله ما مسلمانها؛ باور نداری ؟! قطارشون از چهار تا کشور بعد از چهارده روز به ایران وارد شده با 32 تا کانتینر کالا که با خریدن کالاها، روزی کارگر های چینی بوسیله ایرانی ها به دستشون می رسد و کارخونه هاشون تعطیل نمی شود و زن وبچه هاشون خوشحال میشوند، سفره کارگرای چینی خالی نمی ماند!!! نمی بینی خداوند به قول خودش عمل کرده حتی کفار را بدون روزی نمی گذارد؟!!! تازه سنت امداد خداوند در مورد چینی ها محقق میشود !!!مزد اقتصاد مقاومتیشون رامی گیرند.
رفتم خواستگاری برای پسرم، پرسیدند پسرتون چند ساله است؟ گفتم 17 ساله است.از شغل و تحصیلاتش پرسیدند. گفتم وقتی پسرم 15ساله شد،همسرم گفت :باید پسرمان ازدواج کند.
با همه مردای فامیل مشورت کردم، بالاتفاق گفتند کار بسیار مناسبی است. ولی زنان فامیل نصیحتم کردند که این کار اشتباه است!به این علت که کار تو باعث می شود پسران ماهم متقاضی ازدواج بشوند!
پسرم درس طلبگی می خوند. البته وقتی سوم راهنمای را تمام کرد به قرآن تفعل زدیم که او را در حوزه ثبت نام کنیم. آیه 169 بقره آمد!«یوتی الحکمه من یشاء و من یوت الحکمه فقد اوتی خیرا کثیرا و ما یذکر الا اولوا الالباب».خدای متعال حکمت را برای کسی که بخواهد می دهد و کسی را که خداوند حکمت می دهد، قطعا خیر کثیری داده است و این حقیقت را متذکر نشوند مگر کسانی که صاحب فهم و درک و درایتند. به پسرم گفتم هر وقت احساس کردی که آماده ازدواج هستی بگو تا اقدام کنیم.وقتی 17 ساله شد خودمان اقدام کردیم.به خانواده دختر گفتیم ما سه دختر داریم دختر شماهم می شه دختر چهارم، تازمانی که پسرمان در شهری که ماهستیم مشغول تحصیله با ما زندگی کنه و درسش را ادامه بده.اوهم 16 ساله بود، آمد منزل ما و با دخترانم به دبیرستان می رفت.ما به کمک خرجیشون ادامه دادیم تا این دو جوان مستقل بشند.با ازدواجی آسان یک کانون خانواده تشکیل دادیم.اکنون پسرم داماد دارد!
_________________________________________________________________________ «به فرمودهی امام خمینی- اسلام ناب محمدی، نه اسلام آمریکائی.
اسلام ناب، همان است که نبی اکرم اجرا میفرمودند. مگر نخوانده و نشنیدهایم که: پیامبر بزرگوار در یک جلسه و در عرض چند دقیقه،
تمام مراحل یک ازدواج را –از قبیل: خواستگاری، تعین مهریه، خواندن عقد و…- اجرا میفرمودند و دست زن و شوهر را به هم داده و روانهی منزلشان میکردند!؟ اینها که افسانه نیست، معجزه هم نیست. الآن هم اسلام ناب، همان اسلام است و همان توان و خاصیت را دارد؛
اما این ماییم که مسلمان ناب نیستیم (هر عیب که هست، از مسلمانی ماست)» تبیان
وَأَنکِحُوا الْأَیَامَی مِنکُمْ وَالصَّالِحِینَ مِنْ عِبَادِکُمْ وَإِمَائِکُمْ إِن یَکُونُوا فُقَرَاءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ؛ «مردان و زنان بی همسر خود را
همسر دهید، همچنین غلامان و کنیزان صالح و درستکارتان را؛ اگر فقیر و تنگدست باشند، خداوند از فضل خود آنان را بی نیاز میسازد؛
گفت:دوست نداره درس بخونه البته درس حوزوی،پدرش می گفت: بمونه توی خونه می خواد دایما بخوابه وچاق بشه. بیاد اونجا مشغول باشه!دختره می گفت می روم دانشگاه، اونجا شوهر پیدا می کنم، بعدش هم می روم سرکار!
این چه علمی است، نمی تواند دنیا و آخرت انسان را بهشتی کند.
پ ن
قال علی علیه السّلام: لیت شعری ایّ شی ء ادرک من فاته العلم بل ایّ شی ء فات من ادرک العلم.# ترجمه : علی علیه السّلام در باره ارزش علم و تفاوت افراد عالم و غیر عالم فرموده است: کاش می دانستم کسی که از علم بی نصیب مانده چه چیز بدست آورده است. و آن کس که از علم بهره مند شده چه چیز بدست نیاورده است.
#.شرح ابن ابی الحدید 20:289،کلمه299.
قال علی علیه السّلام: لیت شعری ایّ شی ء ادرک من فاته العلم بل ایّ شی ء فات من ادرک العلم.# ترجمه : علی علیه السّلام در باره ارزش علم و تفاوت افراد عالم و غیر عالم فرموده است: کاش میدانستم کسی که از علم بی نصیب مانده چه چیز بدست آورده است. و آن کس که از علم بهره مند شده چه چیز بدست نیاورده است.
#.شرح ابن ابی الحدید 20:289،کلمه299.
قال علی علیه السّلام: لیت شعری ایّ شی ء ادرک من فاته العلم بل ایّ شی ء فات من ادرک العلم.# ترجمه : علی علیه السّلام در باره ارزش علم و تفاوت افراد عالم و غیر عالم فرموده است: کاش میدانستم کسی که از علم بی نصیب مانده چه چیز بدست آورده است. و آن کس که از علم بهره مند شده چه چیز بدست نیاورده است.
همسرش با یک زن شوهر دار بوده، توسط زن وشوهرش کشته شد!
گفتم توخود سرنوشت را ساختی! با این آرایش و لباس جیغ بیرون می آیی، طبیعی است، مردی با رفتار جیغ سراغت بیاد، و زن دیگربا رفتار جیغ سراغ همسرت!این دور ادامه دارد.
پ ن
وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَ يَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَ لا يُبْدينَ زينَتَهُنَّ إِلاَّ ما ظَهَرَ مِنْها وَ لْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلي جُيُوبِهِنَّ ….وَ لا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ ما يُخْفينَ مِنْ زينَتِهِنَّ وَ تُوبُوا إِلَي اللَّهِ جَميعاً أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ(31نوز)
و به زنان مؤمن نیز بگو چشمان خود را از شرمگاه هاى دیگران فروبندند و شرمگاه هاى خود را نیز از دید دیگران بپوشانند و زیبایى هایشان را جز آنچه خود نمایان است آشکار نسازند و اطراف مقنعه خود را بر سینه خویش بیندازند تا سینه شان را بپوشاند …..و زنان نباید پاهایشان را بر زمین بکوبند تا زیورهایى که پنهان مى دارند معلوم شود. اى مؤمنان، همگى با پیمودن راه خدا به سوى او باز گردید، باشد که سعادتمند شوید.
همسفر بودیم.سرصحبت باز شد.گفت: شما باسجده روی خاک بت می پرسید!
گفتم:شما هم سجاده پرستید، خداوند، فرموده روی خاک تمیز سجده کنید.فلسفه اش این است که با قرار دادن بهترین جا روی خاک در برابر خدا خاضع باشیم. اما سجاده زربفت تکبر می آورد. تا آخر سفرسکوت کرد شاید فکر!!
خدا از جهت نعمت براش کم نذاشته، ولی متاسفانه سپاس گذار نیست!فقط یه پسر داره!پسری که در روستا بزرگ شده، خودش تونسته درس بخونه بدون کمک کسی چون پدر مادرش بیسوادن،برخلاف بچه های این دور زمونه که معلم ها برای مادر ها هم تکلیف درس مشق میدن!کوتاه کنم دانشگاهش هم تموم کرد وبرای کار هم وارد نیروی انتظامی شد ودر حین کار فوقش را هم گرفت، پسری مودب و نهایت احترام. واکنون از مرزهای کشور پاسداری می کند.هر آن ممکنه داعش در آن مرزها حمله کنه مثل همیشه و سر از تنش جدا کنه.
برای ازدواج دختر عمویش را انتخاب کرد، هر دو سالم بدون رفتار های پرخطر و ارتباط های ناپسند!
مادر شروع کرد به داد و فریاد که نباید با دختر عموت ازدواج کنی بدون هیچ دلیلی و نشانه بدی که دختر عموداشته باشه با وساطت فامیل ازدواج سر گرفت.
از جهت مسکن سوییت خالی در خانه پدر موجود ولی این زوج جوان حق زندگی در آن را ندارند و حق اجاره منزل در جای دیگرهم ندارند.فکر می کنم اگر رحم نکنیم یه داعشی در درونمان به مرور در حال رشده!
باید به این پدر و مادر چه گفت؟
نگاه حضرت عزرائیل به جوان خیره ماند،حضرت داود علیه السلام پرسید چرا اینگونه به او می نگری؟! عزرائیل گفت: قرار تا پایان هفته جان او را بگیرم.
حضرت داوود علیه السلام دلش سوخت،ازجوان پرسید همسر داری؟جوان گفت ندارم و مالی هم ندارم تا ازدواج کنم.حضرت داوود علیه السلام اورا به نزد تاجر معروفی فرستاد تا از دخترش خواستگاری کند وخود نیز اموال زندگی را به او عطا کرد.تاجر به حرمت حضرت داود علیه السلام دختر را به همسری جوان درآورد.هفته به سر رسید و جوان هم چنان طبق دستور حضرت داوود علیه السلام هرهفته به دیدن ایشان میرفت!
بعد از سه هفته عزرائیل به حضور داوود علیه السلام رسید، و بشارت داد چون تو به جوان رحم کردی، خداوند هم برعمر جوان تا سی سال افزود.
يا داوُود! اءنّ اللهَ تعالى رَحِمَهُ بِرَحمَتِكَ لَهُ فاَخَّرَ فِى اجَلِهِ ثَلاثينَ سَنَة؛
اى داوود! همانا خداوند متعال به خاطر مرحمت تو به اين جوان، به او لطف كرد، و مرگش را سى سال به تاخير انداخت.
قصه هاى قرآن به قلم روان - محمد محمدى اشتهاردى رحمه الله علیه
فراموش کرد که هنگام مواجهه با نامحرم نباید به او خیره بشه، هیزم های شهوت در قلبش آتش گرفت ، ویروس گناه به سرعت در خونش منتشر شد و به زبانش رسید؛ نفس اماره امر کرد، برای شفای خواهرتان به وقت بیشتری نیاز دارم، او را همین جا بگذارید بروید. باز هم فراموش کرد که نباید با یه زن نامحرم تنها بماند! مستجاب الدعوه بود ، همه به او اعتماد داشتن حتی از چشم خودشان بیشتر! وقتی به آخر جنایتش رسید، او را برای اعدام حلق آویز کردند، مستاصل شده بود، و برای نجات خود دست و پا می زد؛ که شیطان حاضر شد گفت: برصیصای عابد به چه چیز نیاز داری؟ گفت: نجاتم بده، گفت فقط اشاره کن که مرا سجده می کنی!
پ ن
قُلْ لِلْمُؤْمِنينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ يَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذلِکَ أَزْکي لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبيرٌ بِما يَصْنَعُونَ(نور30) به مردان باایمان بگو که چشمان خود را ( از آنچه دیدنش حرام است مانند عورت دیگران و بدن زن اجنبی ) فرو بندند ، و عورت های خود را ( از اینکه در معرض دید قرار گیرد ) حفظ کنند ، این برای آنها پاکیزه تر است. همانا خداوند از آنچه انجام می دهند آگاه است.
امام صادق علیه السلام فرمود: «النّظرة سهمٌ من سهام ابلیس مسمومٌ من ترکها للّه لا لغیره اعقبه اللّه ایماناً یجد طعمه؛ نگاه (به نامحرم) تیر زهرآلودهای از تیرهای شیطان است. هر کس آن را برای خدا ترک کند نه بخاطر غیر او، خدا ایمانی به او میدهد که مزّه آن را میچشد.»
امام جعفر صادق علیه السلام می فرماید : نظر و نگاه یکی از تیرهای زهر آگین شیطان است، و چه بسا یک نگاه سبب حسرت و ندامت طولانی بشود.[i]
زبانزد بنی اسرائیل شده بود، همه به نامش قسم می خوردند، کلید حل مشکلات مردم بود، بخاطر عبادتی که کرده بود، جایگاهش برتر شده بود.
تا اینکه یک روز فرعون با او روبرو شد، و از مشکلاتش با حضرت موسی گفت: و از اینکه در شکست دادن موسی حیران درمانده شده بود.
اول شروع کرد به تعریف کردن و اینکه او خود به تنهایی یک موسا است، چه چیز تو کمتر از موسی است! مستجاب الدعوه نیستی که هستی! در میان مردم جایگاه نداری که داری! خداهم از تو راضی است!
بیا باهم کار موسی را یک سره کنیم و توموسای مصر باش! بلعم باعورا از فرعون جدا شد و پیش خود گفت با همسرم مشورت می کنم اگر اوهم قبول کرد معلوم است که کار درست است! همسرش هم اورا تشویق کرد، در نتیجه شد آنچه که نباید می شد!
بلعم که به دانستن اسم اعظم خداوند مغرور بود ،سوار بر الاغش به طرف کوهی که محل عبادتش بود حرکت کرد تا برای شکست حضرت موسی به پیشگاه خدا نفرین کند!.
حیوان قدم از قدم برنداشت تا می توانست به قصد کشت، با چوب بر سر حیوان کوبید ،حیوان به سخن آمد که تو می خواهی برای شکست حضرت موسی به کوه بروی من تو را همراهی نمی کنم!
در همان لحظه اسم اعظم خدا ازذهنش پاک شد! تفسیر المیزان، ص 440 به فکر فرورفت تا برای شکست حضرت موسی نقشه ای طراحی کند که شیطان درونش به اوگفت: با استفاده از زنان و شراب، سربازان حضرت موسی را منحرف کند، سرانجام توانست به وسیله زنان فرماندهان حضرتش را گمراه کند.
قرآن نتیجه کلی از سرگذشت بلعم و علمای دنیا پرست را اینگونه بیان میکند:
«سَاءَ مَثَلاً الْقَوْمُ الَّذِینَ کَذَّبُواْ بَِایَتِنَا وَ أَنفُسَهُمْ کاَنُواْ یَظْلِمُونَ» ؛ چه بد مَثَلی دارند گروهی که آیات ما را تکذیب کردند و آنها تنها به خودشان ستم می نمودند.». اعراف/177
حالا فرعون زمان ماهم برای شکست جمهوری اسلامی ایران ، موگرینی را در مراسم تحلیف ریاست جمهوری ایران که نتیجه خون های پاک شهدا وخون دل خوردن های امام خمینی بزرگ و زحمات رهبری های امام خامنه ای است، می فرستد تا بلعم های زمانه ما او را در سلفی حقیرانه خود طواف کنند! وبرای خوشحالی فراعنه جفتک اندازی کنند!
نفرین برچنین نمایندگانی که شهیدانی چون تیموری برای حراست از جان بی مقدار اینها به دست داعشی ملعون شهید شد.
قرآن سرانجام این عابد مستجاب الدعوة را چنین بازگو میکند:
«وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَی الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ ذلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُون» (176 اعراف؛) و اگر میخواستیم، (مقام) او را با این آیات (و علوم و دانشها) بالا میبردیم (اما اجبار، بر خلاف سنت ماست پس او را به حال خود رها کردیم) و او به پستی گرایید، و از هوای نفس پیروی کرد. مَثَل او همچون سگ (هار) است که اگر به او حمله کنی، دهانش را باز، و زبانش را برون می آورد، و اگر او را به حال خود واگذاری، باز همین کار را میکندگویی (چنان تشنه دنیاپرستی است که هرگز سیراب نمی شود) این مَثَل گروهی است که آیات ما را تکذیب کردند این داستانها را (برای آنها) بازگو کن، شاید بیندیشند (و بیدار شوند.
«بلعم باعوراها» و «بو راهب ها» و «امیة بن ابی الصلت ها» و همه دانشمندانی که علم و دانش خود را در اختیار فراعنه و جباران عصر خود قرار می دهند و در اثر هوا پرستی و تمایل به زرق و برق جهان ماده یا به خاطر انگیزه حسد، همه سرمایههای فکری خود را در اختیار طاغوتها می گذارند و آنها نیز برای تحمیق مردم عوام، از وجود اینگونه افراد حداکثر استفاده را میکنند، در حقیقت در حق خویش ظلم میکنند و عاقبت شومی در انتظار آنهاست و رهایی از این لغزش تنها در سایه هدایت الهی امکان پذیر است
دخترم که ده سالشه رفته بود استخر دیده بود یه باند موسیقی درحال نواختنه می ره به خانم مسئول می گه این موسیقی حرامه خاموشش کنید! اون مسئوله هم میگه نمیتونم خاموشش کنم! دختر کوچولو ما هم که همراه زن عموش رفته بود، با فریاد بلند داد میزنه زن عمو بیا بریم اینها موسیقی را خاموش نمیکنند! خانمه هم فورا موسیقی را خاموش می کنه!
وقتی ماجرا رابرام تعریف کرد ازش پرسیدم ازکجا به این نتیجه رسیدی؟!
گفت ازقصه استخر خودت!
وقتی دخترم ازم می خواست که براش قصه بگم ،همیشه ازنهی منکرام که کرده بودم به عنوان قصه های واقعی می گفتم. تااین که یه روز براش قصه ماجرای امر به معروف کردن توی استخر شنا را برش گفتم! اون قصه از این قرار بود که وقتی وارد استخر شدم از تعجب شاخ در نیاورد شانس آوردم!چند تا باند گذاشته بودن با یه صدای سرسام آور توی استخر چند برابر شده شده بود! ناجی ها هم مشغول رقصیدن دور استخر بودن! در حالیکه گوشهامو گرفته بودم رفتم طرفش اوهم با خوشحالی دستهاشو به طرفتم باز کرده بود و دعوتم می کرد برای رقصیدن! گفتم خانم این صدایی راه انداختید من اومدم برای آب درمانی!؟ گفت خب این بهترین درمانه! گفتم خاموشش نمی کنید؟! گفت همه می خوان برای یه نفر که نمی تونیم خاموش کنیم گفتم: پس برم گزارش استخر و بدم! پرسید به کی گزارش میدی ؟!گفتم این دیگه گفتنی نیست! رفتم به مومسئولی که موبایل هار تحویل گرفته بود،گفتم خانم گوشیمو بده میخام گزارش بدم این چه وضعیه صداش اعصابم را می خراشه! اوهم گفت خب خانم همه می خوان برای یه نفر که نمی تونیم خاموش کنیم! گفتم اینجا هرکسی هرچی بخواد براش مهیا میکنید ؟!مثلا یکی بخواد فیلم برداری کنه ،یکی بخواد شراب بخوره و یکی بخواد شوهرش را بیاره اجازه میدید؟! وقتی حرفهام گوش کرد، من رفتم یه گوشه تا به دخترم که برام کارت استخر را تهیه کرده بود اعتراض می کردم که این چه استخری من را فرستادی؟! شنیدم مسئول استخر با اشاره به همکاراش دستور داد برید همه چیز و جمع کنید! گوشی رو تحویل دادمم برگشتم دیدم باند هارو جمع کردن مث بچه آدم نشستند سرجاشون!
.امام صادق علیه السلام : بَادِرُوا اَحدَاثَکُم بِالحَدِیثِ قَبلَ اَن تَسبِقَکُم اِلَیهِم المُرجِئَة فرزندانتان را با کلام [ما] آشنا کنید پیش از آن که مرجئه (و دیگر فرقه هاى منحرف عقیدتى) بر شما سبقت بگیرند [ و آنان را منحرف سازند]. فروع کافى، ج2، ص94.
دخترم شوهر خوب را برات معرفی می کنم البته از تعریف های قرآنی، من هم هر چه بلدم از نتایج سفارشات قرآنه!
دخترم معیارت برای ازدواج تقوا باشه نه قیافه و پول و ثروت!
وقتی برای حضرت زهرا سلام الل علیها افراد ثروتمند آمدند رو برگرداند ولی وقتی حضرت علی علیه السلام به خاستگاری آمد رضایت داد چون ایشان دنبال تقوی بود.
دخترم اگر معیار ازدواجت تقوی باشه خداوند بقیه را هم برایت هموار میکنه،سیرت زیبای مرد صورتش را هم زیبا می کند.
پسر قرانی صفت اول داماد قرانی بُعد جوانمردی اوست.کسی که دارای روحیه جوانمردی باشد اولا خودش ظلم نمی کند ثانیا در مقابل ظلم دیگران ساکت نمی نشیند از طرف دیگر یکی از مصادیق ظلم ،ظلم در حق دیگران است و همسر انسان هم جزئی از صاحبان حقوق است.زمانی که داماد دارای روحیه جوانمردی باشد دیگر به خود اجازه نمی دهد در مورد حقوق همسرش بی تفاوت باشد.دلیل این مطلب سوره قصص است «وَدَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلَى حِينِ غَفْلَةٍ مِّنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلَانِ هَذَا مِن شِيعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِن شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَيْهِ قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُّضِلٌّ مُّبِينٌ : و داخل شهر شد بى آنكه مردمش متوجه باشند پس دو مرد را با هم در زد و خورد يافتيكى از پيروان او و ديگرى از دشمنانش بود آن كس كه از پيروانش بود بر ضد كسى كه دشمن وى بود از او يارى خواست پس موسى مشتى بدو زد و او را كشت گفت اين كار شيطان است چرا كه او دشمنى گمراه كننده و آشكار است »قصص/15 همان طوری که از آیه مشخص است موسی علیه السلام به جهت داشتن روحیه جوانمردی در مقابل ظلمی که صورت گرفته بود ،عکس العمل نشان می دهد.کسی که در برابر ضایع شدن حقوق دیگران چنین باشد ،قطعا در برابر حق همسرش حساس تر خواهد بود.امروزه بسیاری از خانواده های جامعه ما به خاطر عدم وجود روحیه جوانمردی با مشکلات فراوانی روبه رو هستند. و گاهی شوهران چنان در مورد حقوق همسرانشان کوتاهی هایی می کنند که قلم از نوشتن عاجز است. مانند بی تفاوت بودن در مقابل هزینه ی خانواده، خوش گذرانی با دوستان و اوقات تلخی با خانواده و قس علی هذا . صفت دوم داماد قرانی روحیه امانت داری اوست. زمانی که داماد دارای این روحیه باشد، به همسر خود به عنوان امانت الهی نگاه می کند که روزی باید در برابرحقوق او پاسخگو باشد. قطعا کسی که دارای چنین روحیه ای باشد با تمام توان خود در جهت انجام وظایفش تلاش خواهد کرد. دلیل این مطلب « قَالَتْ إِحْدَاهُمَا يَا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمِينُ: يكى از آن دو دختر گفت اى پدر او را استخدام كن چرا كه بهترين كسى است كه استخدام مى كنى هم نيرومند و هم در خور اعتماد است»قصص/26 همانطور که در آیه مشخص است دختر شعیب به صورت تلویحی به پدرش متذکر می شود که امین بودن موسی علیه السلام نشانه ی مسئولیت پذیری اوست. صفت بعدی داماد قرانی کاری بودن اوست. یعنی در پذیرش کارها متناسب با شرایط حال خود تصمیم میگیرد.زمانی که شعیب علیه السلام به موسی علیه السلام پیشنهاد اجیر شدن برای نگهداری گوسفندانش را داد، موسی علیه السلام پیشنهاد را پذیرفت بدون آن که جایگاه شاهزادگی قبلیش او را از پذیرش پیشنهاد مذکور باز دارد.این درحالی است که بسیاری از جوان های ما وقتی با پیشنهادهای کاری مواجه می شوند اولین اقدام آن ها لحاظ یک سری مواردی است که اصلا قابلیت لحاظ شدن ندارند در نتیجه هر وقت بهشان پیشنهاد ازدواج داده می شود عنوان می کنند که کار نداریم! اگر مانند موسی علیه السلام در مقابل پیشنهاد های کاری برخورد کنند، قطعا شاهد ازدواج های فراوانی در میان جوان ها خواهیم بود .صفت سوم داماد، مرد زندگی باید اهل منطق باشد. صفت چهارم داماد نسبت به ناموس دیگران با غیرت بودن، باشد. صفت پنجم داماد روحیه ایثار داشته باشد. صفت ششم داماد در استفاده ی از توانائی های خدادادی توانمند باشد صفت هفتم داماد روحیه شکر گزاری داشته باشد و نق زن نباشد. صفت هشتم داماد امید وار و روحیه توکل به خدا و … داشته باشد.
که ما برای پرهیز از اطاله کلام از توضیح بیشتر این موارد خودداری می کنیم. در صورت تمایل به سوره قصص مراجعه کنید که بهترین منبع در این زمینه است.
وقتی حرف از حجاب میشه همه اشاره ها میره طرف خانم ها! البته درسته این خانومه که باید با حجاب در کوچه و خیابان ظاهر بشه! ولی خداوند در قرآن اول ّبه آقایون سفارش حجاب رو می کنه !باور ندارین؟! اینهم آیه 30 سوره نورقُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ يَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذلِكَ أَزْكى لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِما يَصْنَعُونَ به مؤمنان بگو چشم هاى خود را (از نگاه به نامحرمان) فرو گيرند، و فروج خود را حفظ كنند، اين براى آنها پاكيزه تر است، خداوند از آنچه انجام مىدهيد آگاه است. خب دیدید که حداوند به آقایون که مشتری کالاهای زنان نامحرم هستن سفارش می کنه که به خانم ها خیره نشید تا آنها هم تشویق نشوند به نمایش دادن.
یعنی اگر آقایون نگاه نکنند، خانمی که خودش را بزک کرده از نگاه نکردن مردان احساس حقارت می کنه! و به آقایون سفارش دیگه ای هم کرده. میگه الرِّجالُ قَوّامُونَ عَلَی النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ عَلی بَعْضٍ وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ چنین ترجمه شده است: (مردان، سرپرست و نگهبان زنانند، بخاطر برتریهایی که خداوند (از نظر نظام اجتماع) برای بعضی دیگر قرار داده است و بخاطر انفاقهائی که از اموالشان در مورد زنان می کنند11حجرات یک سوال :به نظر شما مردان فقط باید مخارج خانواده را تامین کنند ؟!
اما یه مرد که قوام بخش خانواده است مسئولیت دیگه ای نداره؟!
پس امنیت خانواده چی میشه؟
حراست از خانواده؟
اگر مزاحمی به خانه تجاوز کرد ،کی باید جلوی مزاحم مقاومت کنه؟! همه عقلا اعتراف می کنند که این مردهست که باید جلوی مزاحم را بگیره! حالا تصور کنید که یه مرد اصلا به پوشش همسرش و دختر و خواهر و مادرش توجهی نداره بعد هم به متجاوز بگه تو مزاحم اهل وعیال من نشو !
این دو رفتار باهم تضاد دارن. پس خداوند وقتی مدیریت اقتصادی ، تربیتی، حراستی را به مردان داده ؛ از آقایون هم توقع داره که در باره چهار گروه زنان که تحت نفوذ او هستند مدیریت داشته باشه.
اول بهشون نگاه خیره نکنه.
دوم مواظب باشه تا زنان تحت همایت او با هر پوششی در منظر نامحرمان حاضر نشوند.
بنابراین این وضع بد پوشی زنان جامعه متاثر از بی مدیریتی مردان است.
که اولا: با نگاهشون به زنان نامحرم خریدار کالای آنها شده اند.
دوم :وظیفه مردانگی شون را فراموش کردند.
سوم: بعضی از مردان همسران با حجاب خود را وادر به بد پوشی می کنند.
چهارم :اینکه هرگز برای تشویق همسران، خواهران، دختران و مادران با حیا ی خود هیچگونه تشویقی انجام نداده اند.
مهمتر از بقیه ،از این سفارش سومی که خداوند فرموده: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ»(تحريم/6) اي كساني كه ايمان آورده ايد! خود و خانواده خويش را از آتشي كه هيزم آن انسان ها و سنگ ها هستند، کوتاهی کرده اند. مگر همسر و خواهر و دختر و مادر اهل او نیستند؟!چرا برای نجات آنها از آتش غافل شده اند ،که در آخرت هم خودشان وهم اهل عیالشان را به جهنم می برند؟!
لذا هروقت سخن از سفارش در بحث حجاب می شود، می گویم باید اول به آقایان سفارش کنیم!
طلوع و ظهور مردی که باعث شد خداوند پیامبر را از لشگرکشی به ایران منع کند.
دلیل اول«در خبر است که در زمان پيدايش اسلام پس از اينکه پيغمبر اکرم (صلياللهعليهوآلهوسلم) به رسالت و تبليغ دين خدا مامور شد، به تمام کشورهاي بزرگ جهان نامه نوشت و سلاطين را به قبول اسلام دعوت کرد. اگر سلطاني دعوت آن بزرگوار را ميپذيرفت که فبها المطلوب و اگر نميپذيرفت، همين مقدمه تسخير و مسلمان کردن آن ناحيه ميشد.
گويند پس از اينکه آن حضرت نامه به خسرو پرويز نوشت و خسرو به شرحي که در تاريخ خواندهايم نامه را پاره کرد و جواب نداد، حضرت از لشکرکشي بهسوي ايران خودداري فرمود. اصحاب عرض کردند يا رسولالله، خسرو نه تنها دين را نپذيرفته بلکه به نامه مبارک شما توهين کرده است، چرا در اقدام به تسخير ايران درنگ ميفرماييد؟ حضرت در پاسخ فرمود: «اگر يک نامه ديگر بنويسم و باز نپذيرد و همچنين تا 10 مرتبه بنويسم و قبول نکند به اين کار مبادرت نخواهم کرد».
چون علت را استفسار کردند، فرمود: «چون ايران محبوب خداست و خداوند مردم اين سرزمين را دوست ميدارد».کشف الاسرار امام خمینی ص382
دلیل دوم :از زمره روایات ظهور، بپا خاستن مردی از قم و یاران وی می باشد، از امام کاظم (ع) روایت شده است که فرمود: «مردی از قم، مردم را به سوی خدا دعوت می کند، افرادی گرد او جمع می شوند که قلب هایشان همچون پاره های آهن ستبر است که بادهای تند حوادث، آنان را نمی لغزاند، از جنگ خسته نشده و نمی ترسند اعتماد آنان بر خداست و سرانجام کار از آن پرهیزکاران است».
و همچنین مطالب بعد از آن مربوط به قم است.
نکته قابل توجه این است که، امام (ع) در روایت، تعبیر به «مردی از قم» نموده و نفرموده است از اهل قم، می توان این جمله را بر امام خمینی تطبیق داد. چه اینکه ایشان اهل خمین و ساکن قم می باشند و اینکه او «مردم را به سوی خدا دعوت می کند» نه فقط اهل قم و یا اهل مشرق زمین را. و به اینکه بادهای تند کینه توزی دشمنان و یا جنگ و درگیریها که برای وی و طرفدارانش پیش می آید، همچنان مقاوم می ایستند و مبارزه می کنند و هیچ تزلزلی به خود راه نمی دهند.
ايران در تعابير قرآني
برخي از تعابير قرآني، كه به ايرانيان اشاره دارند، عبارتند از:
برخي از شما بخل ميورزيد. هركس بخل بورزد، به خود بخل كرده و خدا بي نياز است و شما همه نيازمنديد، و هرگاه سرپيچي كنيد، خدا گروه ديگري را جاي شما مي آورد. پس آنان مانند شما نخواهند بود و سخاوتمندانه در راه خدا انفاق مي كنند.
قرطبي، از مفسّران نامدار (م 671ق)، مي نويسد: هنگامي كه اين آيه نازل شد، رسول خدا خوش حال گرديد و فرمود: اين آيه نزد من از همه دنيا محبوب تر است.5
منظور از جمله (يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ) ايرانيان هستند. برخي مفسّران نيز آنان را يكي از احتمالات آيه دانسته اند.6
لابد خواننده از خود ميپرسد چه خاصيتي در ايران بوده است که خداوند مردم آن را دوست ميدارد؟ به عقيده ما علت اين است که در تقدير اين قوم بود که اسلام را بدون زور و با رغبت و رضا بپذيرند و تعليمات اسلامي را گرفته و پرورش دهند. در همين مهد ايران بود که مقام حقيقي خاندان نبوت شناخته و مورد تجليل و تکريم واقع شد. در همين جا بود که فنون اسلامي را اينقدر بسط دادند و ابوعلي سيناها[امام خمینی ها] از ميان خود به جامعه بشري تقديم کردند. ايران در عالم اسلام مقام بزرگي را حائز است که خارجيان آن را تصديق و تشريح کردهاند. من چون ايراني هستم نميتوانم در اينباره بحث کنم. کتبي که درباره مقام ايران در تاريخ اسلام نگاشته شده در دست است و با مدارک متقن خدمات ايران به عالم اسلامي را ثابت ميکنند.
در حديث آمده است: هنگامي كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) آيه شريفه (وَإِن تَتَوَلَّوْا) را تلاوت كردند، حاضران عرض كردند: اي رسول خدا! كساني كه اگر ما اعراض كرديم خدا آنان را جانشين ما مي كند و آنان مانند ما نخواهند بود، كيانند؟ رسول خدا دست بر ران سلمان فارسي زد و فرمود: اين و طايفه اش هستند. (سپس اضافه نمود:) اگر دين خدا آويزه ستاره ثريا باشد، حتماً مرداني از فارس به آن خواهند رسيد.
ابونعيم مي نويسد: بيشترين بهره اسلام از آنِ ايرانيان است و اگر اسلام در ستاره ثريا قرار داشته باشد، مرداني از ايران آن را به دست مي آورند.
ابوبصير از امام صادق(عليه السلام) نقل مي كند: به خدا سوگند خداوند به اين وعده خود وفا كرد و گروهي از غيرعرب را، كه بهتر از آنان بودند، جانشينانشان ساخت.